دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
30 مرداد 1399 - 19:00

روایت مقتل‌های معتبر درباره محرم و شهادت امام حسین (ع)

مقتل‌های مختلف روایت‌های معتبری را درباره محرم و شرح حال شهادت امام حسین (ع) در روز عاشورا بر صفحه روزگار نقش کرده‌اند که خواندن آن‌ها اذهان را جلا می‌دهد و حقایق را آشکار می‌کند.
کد خبر : 508601
8664825-155.jpg

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، «ابومِخنَف لوط‌بن‌یحیی‌ازدی غامدی»(متوفی ۱۵۷ه.ق) یکی از گزارشگران جریان کربلا و شهادت امام حسین‌(ع) در عاشورای ۶۱ هجری است. وی شیعه امامی، تاریخدان و سیره‌نویس پُرکار و از مردم کوفه بود. سیره‌نویسان ۳۲ کتاب به وی نسبت می‌دهند. ابومخنف در طبقه ابن اسحاق سیره‌نویس مشهور قرار دارد، گفته‌هایش مورد اعتماد بیشتر مورخان و بیش از همه طبری از او نقل کرده است.


«مقتل ابومخنف» نخستین و کهن‌ترین مقتلی است که دو نسل بعد از واقعه کربلا به‌وسیله ابومِخنَف مکتوب شده است. وی چند سال بعد از واقعه کربلا متولد شد و وقتی مقتل را می‌نوشت، شماری از شاهدان مستقیم واقعه کربلا هنوز در قید حیات بودند. از این رو روایت او از کربلا و وقایع پس و پیشِ این رویداد سوگ‌ناک، دست‌اول‌ترین منبع تاریخی در این زمینه به شمار می‌رود که به‌دلیل ثقه و متأخر بودن او در بسیاری جهات، فاقد تحریف و اضافه‌های ساختگی مقاتل بعدی و متأخر است.


مقتل ابومخنف


مقتل ابومخنف


در بخشی از مقتل درباره حوادث ایام محرم آمده است:


عقبة بن سمعان نقل کرد: آخر شب حسین(ع) دستور داد آب برداریم و کوچ کنیم و چنین کردیم،‌ چون از قصر بنی مَقاتل گذشتیم بعد از ساعتی حسین(ع) را خواب سبکی گرفت، سپس بیدار شد و می‌گفت: «إنا لله و انا الیه راجعون، و الحمدلله رب العالمین». این را دو یا سه بار تکرار کرد. علی بن حسین(ع) سوار بر اسب نزد او آمد و گفت: «إنا لله و انا الیه راجعون و الحمدالله رب العالمین. ای پدر! فدایت شوم! چرا حمد خدا و استرجاع گفتی؟» حسین(ع) گفت: «پسرم! به خواب سبکی رفته و سواری را بر اسب در مقابل دیدم که گفت: این قوم می‌روند و مرگ در پی آنان است. پس دانستم که آن قوم ماییم که خبر مرگ‌مان را می‌دهد». علی بن حسین گفت: «ای پدر! خدا به تو بد ندهد. آیا ما بر حق نیستیم؟» حسین(ع) گفت: «قسم به کسی که همه بندگان به سویش برمی‌گردند، چرا (برحقیم)». علی گفت: « پدرم.پس مهم نیست؛ براساس حق می میریم». حسین(ع) گفت: «خدا بهترین پاداشی را که پدری به فرزند خود داده است از طرف من به تو عنایت کند».


راوی گفت: هنگام صبح حسین (ع) فرود آمد و نماز صبح خواند و باعجله سوار شد و به طرف یارانش تاخت می‌خواست آنان را متفرق کند. ولی حر بن یزید ایشان را باز می‌گرداند و حسین(ع) نیز او را منصرف می‌کرد. او تلاش زیادی کرد تا افرادش را به سوی کوفه بکشاند و حُر مانع می‌شد؛ پیوسته چنین بود و با هم مسیر را طی می‌کردند تا سرانجام به نینوا - جایی که حسین(ع) در آنجا فرود آمد - رسیدند.


در این هنگام مردی سوار بر اسب، مسلح و کمان بر دوش از سوی کوفه آمد. همه ایستاده و منتظر رسیدن او بودند. وقتی نزد آنان رسید، فقط بر حر بن یزید و یارانش سلام کرد و نامه‌ای را از سوی عبیدالله بن‌زیاد به حُر تسلیم کرد که در آن نوشته شده بود: «بعد از حمد و ثنای خدا؛ هنگامی که این نامه به دستت رسید و فرستاده من بر تو وارد شد بر حسین سخت بگیر و او را در سرزمین باز و بی‌آبی فرود آر! به فرستاده خود دستور داده‌ام همراه تو بوده و از تو جدا نشود تا خبر اجرای دستورات را برایم بیاورد.والسلام».


راوی گفت: هنگامی که حُر نامه را خواند به حسین(ع) و یارانش گفت: «این نامه امیر عبیدالله بن زیاد است که در آن دستور داده در مکانی که این نامه را دریافت می کنم، بر شما سخت بگیرم و این مرد فرستاده اوست. به وی دستور داده از من جدا نشود تا نظر و دستور او را اجرا کنم».


فرستاده ابن‌زیاد: آمده‌ام که امامم را اطاعت کرده باشم!


یزید بن ‌مهاصر ابوالشعثاء(یزید بن زیاد بن مهاصر مشهور به ابوالشعثاء کندی از شهدای کربلا. بنابر نقلی دیگر او در واقعه کربلا ابتدا در لشکر عمر بن سعد بود ولی وقتی دید پیشنهادهای امام حسین(ع) پذیرفته نشد، به سپاه امام پیوست) فرستاده عبیدالله را نگاه کرد و به او گفت: «آیا تو مالک‌بن‌نُسیر(مالک بن نُسَیر(بشیر) بَدِّی کِندی، از سپاهیان عمر بن سعد در واقعه کربلا بود. او در روز عاشورا شمشیری بر سر امام حسین(ع) زد و مورد نفرین آن حضرت قرار گرفت. او پس از واقعه کربلا به فقر و کم‌عقلی دچار گشت و سرانجام در قیام مختار کشته شد) هستی؟» گفت: «بله» وی یکی از افراد قبیله کنده بود. یزید بن‌زیاد به او گفت: «مادرت به عزایت بنشیند! برای چه اینجا آمده ای؟» گفت: «آمده‌ام که امامم را اطاعت کرده و بر بیعت خود وفادار باشم». ابوالشعثاء به او گفت: «خدایت را نافرمانی نموده و به قیمت هلاک خود، امامت را اطاعت و برای خود ننگ دنیا و آتش عقبا به دست آورده‌ای. خدای عزوجل گفت: «(و جعلناهم أئمة یدعون إلی النار و یوم القیامة لا ینصرون . ما آنان را پیشوا قرار دادیم که پیروان خود را به سوی دوزخ فرامی‌خوانند و روز قیامت بدون یاور می مانند). پس او امام توست!».


امام: من شروع کننده جنگ نخواهم بود


راوی گفت: حُر، حسین(ع) و یارانش را مجبور کرد در آن مکان بی ‌آب و آبادی منزل کنند. یاران امام گفتند: «بگذار در این روستا نینوا یا آن روستا یعنی غاضریه، یا این دیگری یعنی شُفَیّه فرود آییم». حر گفت: «نه؛ به خدا نمی توانم چنین کنم. امیر این مرد را به عنوان جاسوس برای من فرستاده است».


زهیر بن القین به حسین(ع) گفت: «ای پسر رسول خدا! جنگ با این گروه برای ما آسان‌تر از جنگیدن با کسانی است که بعداً خواهند آمد. به جان خودم سوگند سپاهی عظیم به جنگ ما خواهد آمد که پیش‌تر هرگز کسی ندیده است. حسین(ع) گفت: «من شروع کننده جنگ نخواهم بود». زهیر بن القین گفت: «بیا به این روستا رفته و در آنجا منزل بگیریم. زیرا همچون دژی در کنار فرات واقع شده است. اگر مانع ما شدند با آنها می‌جنگیم. زیرا جنگیدن با آنها آسان تر از جنگ با کسانی است که بعد می‌آیند. حسین(ع) گفت: «این چه روستایی است؟» گفت: «نام او العَقر است». حسین(ع) گفت: «خدایا از العَقر به تو پناه می برم!». سپس فرود آمد. آن روز پنجشنبه دوم محرم سال ۶۱ هجری بود.


صبح هنگام عُمربن‌سعدبن‌ابی‌وقاص(پدرش سعد بن مالک(ابی‌وقاص) بن وهیب بن عبدمناف معروف به سعد بن ابی‌وقاص است. تاریخ تولد عمر بن سعد به درستی روشن نیست. برخی تولد او را در زمان پیامبر اسلام (ص) و برخی در سال کشته شدن عمر بن خطاب(۲۳ق/۶۴۴م) دانسته‌اند. به‌گفته طبری، وی در ۱۷ق/۶۳۸م همراه پدرش در فتح عراق شرکت داشته و آن زمان نوجوان بوده است. در ۳۷ق /۶۵۷م، زمانی که ماجرای حکمیت میان امام علی(ع) و معاویه بن ابی سفیان در دومة الجندل اتفاق افتاد، عمر سعد پس از مشاهده اختلافات میان سران سپاه علی(ع) و معاویه، نزد پدرش رفت و او را تشویق به ادعای خلافت کرد، اما پدرش نپذیرفت.در ۵۱ق /۶۷۱م هم به درخواست ابن زیاد به همراه کسان دیگری برضد حجر بن عدی گواهی داد که حجر به فتنه‌انگیزی برخاسته و کافر شده است. 




کتاب «مقتل الحسین علیه‌السلام» مشهور به «مقتل خوارزمی» نوشته «ابوالمؤید موفق بن احمد خوارزمی» است. با اینکه نویسنده، غیر شیعه است کتاب او در میان شیعیان جایگاهی ویژه یافته است. گزیده ای از مقتل امام حسین‌(ع) با جزئیات بسیار به شرح زیر است:


مقتل خوارزمی


مقتل خوارزمی


دشمن از هر سو به جنگ حسین علیه السلام می‌آمد و به او حمله می‌کرد و او حمله آن‌ها را پاسخ می‌داد. در این حال دنبال آب بود و هر گاه به سمت فرات می‌تاخت به او حمله و دورش می‌کردند. شخصی به نام «ابوالحتوف جعفی» تیری انداخت که بر پیشانی امام نشست. آن حضرت تیر را بیرون آورد و دور انداخت و خون بر صورت و محاسنش جاری شد و گفت: بار خدایا! تو می‌بینی من از این بندگان سرکش و گناهکارت چه می‌کشم. خدایا! جمعشان را پراکنده و یکایک آن‌ها را نابود کن و اَحدی از آنان را زنده مدار و هیچ گاه آنان را نبخش.


امام همچون شیر خشمگین بر آنان حمله کرد و کسی نمی‌توانست به شمشیرش نزدیک شود، مگر آن‌که او را بر زمین می‌زد. تیرها از هر سو می‌آمد و بر گلو و سینه‌اش می‌نشست(به سر و صورتش می‌خورد) و می‌فرمود: ای امت بد! با عترت محمد(صلی الله علیه وآله) چه بد رفتار کردید. بدانید که پس از من، کشتن بندگان صالح خدا برایتان سخت و هراسناک نخواهد بود، چون با قتل من این کار برایتان آسان خواهد شد(و قبح آن خواهد ریخت). به خدا قسم امید دارم پروردگارم به بد رفتاری شما مرا بزرگ بدارد و انتقامم را از جایی که نفهمید بگیرد. حصین بن مالک سکونی فریاد زد: ای فرزند فاطمه! به چه چیز انتقام تو را از ما خواهد گرفت؟


فرمود: میانتان شر می‌اندازد و(به این وسیله) خون‌هایتان را می‌ریزد سپس عذاب دردناکش را بر شما فرود می‌آورد. امام می‌جنگید تا آنکه ۷۲ زخم برداشت. از جنگ، خسته و ضعیف شد و ایستاد تا دمی بیاساید. در این حال سنگی آمد و بر پیشانی‌اش خورد و خون جاری شد. لباسش را گرفت تا پیشانیاش را از خون پاک کند که تیر تیز سه شعبه و مسمومی آمد و بر قلب او نشست. امام حسین(علیه‌السلام) گفت: بسم‌اللَّه و باللَّه و علی ملة رسول‌اللَّه. پس سر به آسمان بلند کرد و عرضه داشت: خدای من! تو می‌دانی که اینان کسی را می‌کشند که روی زمین فرزند پیامبری جز او نیست.


امام تیر را از پشت سر بیرون آورد و خون مانند ناودان جاری شد. دستش را زیر محل زخم گرفت و چون پر از خون شد به آسمان پرتاب کرد. از این خون قطرهای به زمین بازنگشت و پیش از آن سرخی در آسمان دیده نشده بود. باز هم دستش را زیر زخم گرفت و چون از خون پر شد به صورت و محاسنش مالید و فرمود: اینگونه به خونْ خضاب خواهم بود تا جدّم محمد(صلی الله علیه وآله) را دیدار کنم و بگویم ای رسول خدا! فلانی و فلانی مرا کشتند.


… از عمرو بن حسن نقل شده است که گفت با حسین(علیه‌السلام) در نهر کربلا بودیم که (قبل از شهادت) به شمر نگریست و فرمود: «اللَّه اکبر، خدا و رسولش راست گفته‌اند، چون پیامبر فرمود: گویا سگ ابقعی می‌بینم که در خون اهل بیت من غوطه ور است». عمر سعد از این سخن خشمگین شد و به مردی که طرف راستش بود گفت: پایین بیا و کار حسین را تمام کن. او خولی بن یزید بود و سر حسین را برید. برخی هم گفته‌اند او شمر بود.


انتهای پیام/4033/


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب