دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
آنا گزارش می‌دهد؛

خاطرات احمدپورمخبر از زبان خودش؛ از رفاقت با تختی تا درگیری با فرمانده ارتش شاهنشاهی!

زنده‌یاد احمد پورمخبر در گفتگویی که پس از پخش سریال «ترش و شیرین» در سال 1386 انجام شده است، از خاطرات خود و چگونگی ورود به دنیای هنر می‌گوید.
کد خبر : 502885
unnamed.jpg

به‌گزارش خبرنگار حوزه رادیو و تلویزیون گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، احمد پورمخبر بازیگر پیشکسوت سریال‌ها و فیلم‌های طنز صبح امروز در 80 سالگی درگذشت. 


وی متولد سال ۱۳۱۹ در محله پاچنار تهران بود. او پس از یک نقش‌آفرینی کوتاه در فیلم «بچه‌های آسمان»، اثر مجید مجیدی، در سال ۱۳۸۴ با نقش «مش قربون» در سریال «متهم گریخت» به کارگردانی رضا عطاران مشهور شد. در نوروز ۱۳۸۶ نیز در سریال «ترش و شیرین»، اثر رضا عطاران، پورمخبر نقش  پدربزرگ خانواده را داشت. نقشی که آغازگر حضور پررنگ او در سینما و تلویزیون در آغاز دهه هشتم زندگی بود.


 پس از پخش سریال «ترش و شیرین» به کارگردانی رضا عطاران در نوروز سال 1386، مجله «همشهری جوان» در نخستین شماره خود پس از  پایان تعطیلات گفتگویی با احمد پورمخبر انجام داد که به‌نوعی اولین گفتگوی رسانه‌ای او نیز محسوب می‌شد. زنده یاد پورمخبر در گفتگو با احسان ناظم بکایی نکات جالبی از زندگی شخصی خود و شروع فعالیت هنری در  کارهای رضا عطاران بیان کرده است. این گفتگو در بیست و پنجم فروردین ماه سال 1386 و در  شماره 112 هفته‌نامه همشهری جوان منتشر شده است که مرور آن در روز درگذشت این بازیگر فقید خالی از لطف نخواهد بود.



 چطور با عطاران آشنا شدید؟


سر «متهم گریخت» پسرم رفت در سریال شرکت کند عطاران به شوخی گفته بود جوان نمی‌خواهیم، پیر می‌خواهیم؛ پسرم هم فردایش من را برد دفتر عطاران. پانزده روز می‌رفتیم می‌آمدیم نگو داشت تست می‌گرفت. چیزهایی می‌گفتیم که رضا کف می‌کرد از خنده! اول قرار بود نقش «شازده» را بهم بدهند اما بعد از این‌که نقش «مش قربون» درست شد آن را به من دادند.


قبلاً هم بازی کرده بودید؟


آره. دو تا کار با مجید مجیدی که یکیش «بچه‌های آسمان» بود اما کم بود. خودم هم یادم رفته. آن‌ها بهم نچسبید. اما عطاران چون خاکی و خون‌گرم بود و دیدم خونش به خونم می‌خورد، با عشق قبول می‌کنم برایش کار کنم.


فشار کار اذیتتان نکرد؟


هیچ! خیلی هم خوش گذشت. همه آن‌ها حمید لولایی، مریم امیرجلالی، همگی با عشق کار می‌کردند و هوای ما را هم داشتند و احترام می‌گذاشتند.


اما کار خستگی دارد!


نه، اصلاً. کار که تمام شد من شاکی شده بودم کاشکی بیشتر بود. به خدا والا!


«آقاجون» مثل واقعیت خود شماست نه؟ خودتان را بازی می‌کنید.


احسنت! بارک‌الله! من خودساخته‌ام. حرکت طبیعیم هم همین است.



شغل قبلی‌تان چه بود؟


در ارتش بودم. با یک ارتشبد که بعدها فرار کرد آمریکا دعوایم شد. پرونده‌ها را سوزاندند تا بعداً من شکایت نکنم و حقوق نگیرم. انگار خودشان فهمیده بودند رفتنی‌اند. الان هم بی‌حقوقم. بعد در دبستان جعفریه اسلامی پاچنار معلم کلاس پنجم بودم، اما دیدم روزمزد است. مریض شوی، یک تیپا می‌زنند بیرونت می‌کنند. آمدم بیرون طوّافی(میوه‌فروشی) می‌کردم. آخر هم خوردیم به پست عطاران.


بچه کجایید؟


تهران. پاچنار، هم‌محل محمدرضا طالقانی کشتی‌گیر بودم.


پس چرا گوشتان نشکسته؟


بعضی‌ها می‌گذارند لای در تا بشکند، اما من تا دیدم دارد گوش‌هایم آب می‌آورد، آب‌ها را کشیدم. کشتی تدریس می‌کردم. با تختی بودم. مشدی بود. آقا بود. محله‌‌هایمان نزدیک بود.او خانی‌آباد، ما هم پاچنار.


از خاطراتتان با تختی بگویید.


وقتی بوئین‌زهرا زلزله آمد، همه بچه محل‌ها را خواست. ما نوجوان بودیم. هفده سالم بود. چند تا ماشین پتو و لباس بردیم آن‌جا. تختی هم کشتی می‌گرفت. ما را به اعتبار تختی بدون بلیت راه می‌دادند داخل سالن. تمام تهران یک ورزشگاه داشت، ورزشگاه پولاد. آن‌جا کشتی می‌گرفتم، ولی برای قهرمانی و مسابقات نمی‌رفتم. یکهو ولش کردم رفتم خواننده شدم. آن را هم ول کردم. رفتم نیروی هوایی.


صدایتان هم خوب است. در «متهم گریخت» مش قربون که بودید می‌خواندید! آن‌ها در فیلم‌نامه نبود؟


نه، چون قدیمی بود. برای شصت سال پیش بود.



با فردین هم کشتی گرفتید؟


می‌دیدم. او وزن پنجم بود، من وزن اول بودم. خروس‌وزن بودم.


در خیابان مردم چطور با شما برخورد می‌کنند؟


همه دوستم دارند. احترام می‌گذارند. من از اول مردم‌دار بودم. الان هم همین طورم. فرار نمی‌کنم. با همه کنار می آیم. بعضی هنرمندها از دست مردم فرار می‌کنند چون از اول بین مردم نبوده‌اند؛ حالا زده و هنرمند شده‌اند و از مردم می‌ترسند. من در خیابان گدا می‌بینم، پیشش می‌نشینم. نمی‌تواند حرف بزند اما با اشاره می‌فهماند که من را در تلویزیون دیده. بوسش می‌کنم. احترام می‌گذارم شاید دعا کند خدا مارا ببخشد.


کار جدیدی پیشنهاد نشده؟


نه اما انگار قرار است دوباره برای ماه رمضان عطاران کار کند.


اگر به‌جز عطاران کس دیگری پیشنهاد بدهد چی؟


فعلاً نه. قبلاً هم پیشنهاد داشتم. به جان شما نه، به جان خودم قبول نکردم. در یکیش می‌خواستند ادامه شازده و بی‌بی را بسازند و من «مش قربون» باشم؛ اما چون می‌خواستند آبروی رضا عطاران را ببرند قبول نکردم.


چقدر از کارتان بداهه بود چه قدر فیلم‌نامه بود؟


فیلم‌نامه را می‌خواندیم هدف اصلی دستمان می آمد. حالا چهار تا هم قاطی می‌کردیم تا شیرین شود. ما بیشتر به فیلم وفادار بودیم تا فیلم‌نامه.


عطاران چقدر به بازی‌تان کات می‌داد و برداشت دوباره انجام می‌شد؟


خیلی کم. آنجایی که تنها بودم می‌آمدم می‌دیدم هیچ‌کس نیست؛ تلفن می‌زدم، می‌خواندم همه را خودم انجام می‌دادم. بدون هیچ کاتی گرفتند.


روزی چقدر فیلم می‌گرفتید؟


به موت قسم، هفت صبح که می‌رفتیم سرکار تا چهار صبح فردا سر صحنه بودیم. بعد شش صبح می‌رسیدیم خانه. بازهم مثل الان شنگول بودم. فیلمبردار پشت‌صحنه می‌آمد به من می‌گفت خودت را بزن به خواب تا فیلم بگیرم، اما نمی‌توانستم. عطاران می‌گفت این انرژی‌اش خوب است، همه کم آوردند اما تو نه.


دستمزدتان چه قدر بود آقاجون؟


راضی بودم، اما نمی‌گویم. مرامم این است. هر چه باشد راضی‌ام. هدف ما حال کردن مردم است. الان من موبایل ندارم. مادیاتی نیستم. برای پول بازی نمی‌کنم. می‌بینم عطاران می‌خواهد هم به خودش حال بدهد هم به ملت در این کارها. خدا و پیغمبر گفته‌اند هر کس دل کسی را شاد کند جایش در بهشت است. الان می بینم از پیرمرد تا بچه تا من را می‌بینند بغلم می‌کنند و بوسم می‌کنند.


شما با هم‌سن و سال‌هایتان می‌روید پارک؟


اصلاً با آن‌ها نمی‌پرم. همه‌اش یک گوشه نشسته‌اند و ناله و گریه می‌کنند. من دنبال کسانی هستم که شادند و می‌خندند. تمام دوستانم جوان هستند. دنیای فانی ارزش زانوی غم بغل‌گرفتن را ندارد.


با بازیگرها  بعد از کار ارتباط دارید؟


نه. تلفنی با عطاران حرف می‌زنم. آدم پررویی نیستم، اما با عطاران پررویم. چون هم مرامیم.


تا سریال بعدی عطاران چکار می‌کنید؟


خدا بزرگ است. جایی دعوتمان می‌کنند، آن‌جا می‌خوانیم و مایه‌ای هم می‌گیریم. به‌هرحال، هر آن کس که دندان دهد نان دهد.



پس خوانندگی را دوست دارید؟


آره، دنبال می‌کنم. الان هم آن‌هایی که دهانشان گرم است را گوش می‌کنم. اصفهانی و افتخاری را گوش می‌دهم خستگی از بدنم می رود. یک نوار بگذارم گوش بدهم همه خستگی‌ام می‌رود.


الان ورزش را دنبال می‌کنید؟


نه، اما صبح بلند می‌شوم چند تا شنا می‌روم، پیاده‌روی می‌کنم. نرمش دارم اما قطع نمی‌کنم تا کم نیاورم. من تا 50تا شنا می روم!


چه‌کار کنیم مثل شما بشویم ؟سرحال و پرانرژی!


غم و غصه به خودتان راه ندهید. اگر به غم و غصه فکر کنید آیا برطرف می‌شود؟ نه به خدا! اول و آخر آدم می‌رود زیرخاک.


احمدپورمخبر در انتهای این گفتگو چند بیتی  از شعرهای قدیمی راهم به آواز خواند:


عصبانی نشو/ غصه نخور/ عوض غصه و غم پسته بخور/


دو سه مثقال چای دم کن/ رفع اندوه و ماتم کن/ بعد از آن با من غم‌دیده بگو/ چاره غم ز جوانمرد بجو. سیگار ز کار کند بیکارت/ تریاک کند بی‌هنر و بی عارت/ از چرخ به جز تلخ، از دهر به‌جز ننگ نباشد چیزی/  آبگوشت بخور تا بشود گوشت تنت.


انتهای پیام/4104/پ


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب