سردار سلیمانی در خط مقدم فرماندهی میکرد، نه در دفتر کار/ماجرای جدال لفظی با «بایدن» بر سر سقوط سوریه
به گزارش گروه بین الملل خبرگزاری آنا، نوری المالکی، معاون اول رئیسجمهور عراق و رهبر حزب اسلامی دعوه این کشور؛ سیاستمداری است که ایران را بهخوبی میشناسد. او که طی سالهای 2006 تا 2015 نخستوزیر عراق بود؛ ارتباط مستمری با ایران و حاج قاسم سلیمانی داشت. با او به گفتوگو نشستهایم تا درباره ورود داعش به عراق و نقش حاج قاسم در شکلدهی حشد الشعبی عراق و کمک به نجات عراق از دست داعش صحبت کنیم، او از روزهای سخت شکلگیری حشدالشعبی تا عملیاتهای مهم این نیرو علیه داعش به همراه حاج قاسم سلیمانی گفتنیهای زیادی داشت. وی با «ویژهنامه مکتب حاج قاسم» گفتگویی مطول که بخشهای تازه و شنیده نشدهای برای مخاطب دارد.
بحران داعش چه زمانی شروع شد و چگونه وارد عراق شد؟
بسمالله الرحمن الرحیم، خدا رحمت کند دو شهید بزرگ و عزیز حاج قاسم سلیمانی و حاج ابومهدی المهندس، شهادت بهعنوان پایان جهاد، خدمات، تلاش و استقامتشان شایسته آنهاست. در کنار آنها زمانهای دشواری را سپری کردیم ولی زیبا بود زیرا پر از ایمان و اعتماد به خدا و عشق رویارویی با خارجشدگان از دین، نظام و پر از عشق رویارویی با قانونشکنان بود.
موضوع داعش قبل از آنکه موضوعی امنیتی باشد در واقع موضوعی سیاسی است. داعش نتیجه موضعگیریها و نتیجه نزاعها و بحرانهایی است که منطقه در آنها به سر برد، میان ما بهعنوان عراقی و جمهوری اسلامی و گسترهای که حق داریم آن را گستره مقاومت بنامیم، مقاومت با تمام شاخ و برگهایش و مرکز فعال و پویای قوی آن یعنی جمهوری اسلامی که از مدتها پیش با ارادههای دیگر چه منطقهای باشند مانند عربستان سعودی و دیگر کشورهای حاشیه خلیجفارس و چه بینالمللی مانند اراده آمریکایی، درگیر شد. آمریکا تمایل داشت بر اساس خواست و منفعت خود اصلاحات یا تغییراتی را در منطقه عربی و اسلامی انجام دهد به همین دلیل رویکردی را در پیش گرفت که بر اساس این رویکرد فرایندی را برای احاطه کردن و تحمیل محاصره و تحریم علیه ایران به انجام برساند، سپس به عملیات قطع بازوهای ایران در منطقه روی آورد تا به نفع اسرائیل مقاومت را تضعیف کند. اسرائیل از تبلور محور مقاومت به شکل کشورها و جنبشهای قوی ازجمله در عراق، مانند الحشد الشعبی، در لبنان، در سوریه، در فلسطین و در یمن میترسید. پسزمینه و پشت پرده عواملی که داعش را به وجود آورد این بود و میتوانم بگویم: موضعگیری آمریکا در قبال عراق در دشمنی و ضدیت با این کشور متبلور شد، که بنابر چندین عامل بود ازجمله: اخراج نیروهای آمریکایی از عراق، اخراجشان از عراق. در پایان سال 2011 را زخمی بر کرامت و غرور آمریکا میدانستند زیرا آمریکا اگر وارد یک کشور شود هرگز از آن بیرون نمیرود بهجز عراق که از آن بیرون رفت. نظامیان آمریکایی بیشتر از سیاستمداران از مسئله خروج از عراق ناراحت و ناراضی بودند و بهصراحت میگفتند که باید به عراق بازگردند و به دنبال بهانههای برای بازگشت بودند.
مسئله دیگری که به نزاع دامن زد و مقدمات پیدایش داعش را به وجود آورد مسئله سوریه بود. به دلیل آنکه موضع ما کاملاً روشن و صریح بود و آن را در واشنگتن و در کنفرانس مطبوعاتی مشترک من و اوباما گفتم. این موضعگیری را در نشست مهمی که با حضور هیلاری کلینتون (وزیر خارجه وقت) و شماری دیگر برگزار شد هم گفتم و به آنها گفتم: «من به شما نصیحت میکنم که نظام بشار اسد سقوط نمیکند و این اشتباه است که سقوط کند و ما هرگز اجازه نمیدهیم سقوط کند زیرا سوریه لیبی نیست، سوریه با کشورهای زیادی احاطهشده و در منطقهای حساس در جهان واقعشده است و در مرزهایش رژیم جعلی اسرائیل، ترکیه، عراق، اردن و لبنان واقعشدهاند.
در نشستی با حضور هیلاری کلینتون گفتند که نظام بشار اسد در سه ماه سقوط میکند، به آنها گفتم که حتی در سه سال هم سقوط نمیکند.
با هم مجادله کردیم و به آنها گفتم که «خلاصه به شما میگویم که مسئله سوریه گلوله برف است، داخلی و طایفهای شروع میشود، سپس به نزاعی منطقهای تبدیل میشود و بعدازآنهم تبدیل به نزاعی بینالمللی میشود، بنابراین سقوط سوریه ممنوع است.» گفتند: تو از سوریه شکایت داشتی زیرا آنها از تروریسم علیه شما حمایت میکنند! به آنها گفتم که اکنون ما (سوریه و عراق) در برابر یک خطر قرارگرفتهایم و اگر تروریسم بر سوریه سیطره پیدا کند...بغداد سقوط میکند، لبنان سقوط میکند، اردن سقوط میکند و به اسرائیل نیز کشیده میشود.»
درهرصورت بهشدت با آنها دچار اختلاف شدم. آنها میخواستند که محاصره سوریه را کامل کنند. سوریه را هوایی و زمینی و دریایی محاصره کردند و فقط یک درز باقی ماند که از آن تغذیه میکرد و آنهم عراق بود. فشار بر من برای تکمیل محاصره سوریه بسیار شدید بود اما من رد کردم! به این فشارها تن ندادم و پروازهای رفتوبرگشت به سوریه را متوقف نکردم و رفتوآمد افرادی که برای دفاع از حضرت زینب (س) به سوریه میرفتند را متوقف نکردم. داعشیها و آمریکاییها از این موضعگیری بهشدت ناراحت شدند و بالاخره گفتند: همانطور که وزیر خارجه آمریکا به هوشیار زیباری گفت «مالکی طرحها و پروژههای ما را در منطقه ناکام کرد» زیرا من اجازه ندادم نظام سوریه سقوط کند. حتی در یکی از تماسهای بایدن با من زمانی که معاون اوباما رئیس جمهور آمریکا بود، به او گفتم: «چه میخواهی؟ آیا چیزی بهجز تکمیل محاصره سوریه میخواهید؟ من با محاصره حتی علیه کوبا مخالفم... پس چگونه سوریه را محاصره کنم؟! و رک و پوستکنده به تو بگویم: اگر احساس کنم که نظام بشار اسد سقوط میکند، ارتش عراق را برمیدارم و میروم در سوریه میجنگم تا آنکه دیگر به من اصرار نکنید و فشار نیاورید». به همین دلیل کینه و نفرت آمریکاییها علیه من برانگیخته شد و از همانجا عملیات تشکیل جنبش مخالف ما در عراق و حمایت از تروریستها و حمایت از سازمانهای تروریستی و ایستادن آمریکا در کنار جنبش تحصنها که در الانبار به راه افتاد، آغاز شد. آمریکا با این تحصنها موافق بود درحالیکه تحصنها جاده بینالمللی را قطع میکرد ولی آمریکا که درباره هر چیز جزئی در جهان حرف میزند؛ یک کلمه هم نگفت و - درحالیکه با هواپیماهایش که مراکز را به تصویر کشید- اجازه داد اردوگاهها در مرزهای عراق و سوریه در صحرا بسازند.
داخل مرزهای عراق؟
داخل مرزهای عراق. از آنها خواستیم که دو هواپیمای اف 16 قدیمی به ما بدهند تا از آنها استفاده کنیم زیرا ما هواپیما نداریم و بهجای آن هواپیماهای جدیدی که از خودتان خریدیم را میدهیم، قبول نکردند!
یک سال تمام به ما وعده میدادند که این اردوگاهها را بمباران میکنند ولی دروغ گفتند و به آنها حمله نکردند...گفتند از اردن به آنها حمله میکنیم ما به آنها گفتیم که با اردن توافقنامه نداریم و اینیک مشکل با پارلمان است و انجام چنین کاری امکانپذیر نیست! اینیک مسئله حاکمیتی است. درهرصورت موضعگیری آنها منفی بود و زمانی که تحصنها به راه افتاد این تحصنها از پوشش و استقبال آمریکاییها برخوردار شد و پوششی برای ادب کردن عراق بود که نیروهای آنها را بیرون کرد و در کنار سوریه ایستاد.
انتظار میرفت که این فشارها برگه برندهای برای بازسازی پیکره نیروهای آمریکایی (در عراق) و برگشت آنها پس از بیرون کردنشان از عراق باشد؟ درست است؟
برای مجازات عراق...آنها نمیتوانستند برگردند ولی درنهایت مشخص شد که وقتی من از دولت کنار کشیدم بر دولتی که بعد از ما روی کار آمد فشار آوردند و نیروهای خود را به عراق برگرداندند و به شکل گستردهای تحت عنوان ائتلاف بینالمللی به عراق وارد شدند. این مسئله به ما این اطمینان را میدهد که فشارهایی که وجود داشت برای بازگشت بود، حتی اگر هم فرصتی بود اگر من روی کار بودم به آنها اجازه بازگشت نمیدادم زیرا ما آنها را از عراق بیرون کردیم به دلیل آنکه قانون اساسی عراق اجازه وجود پایگاههای نظامی خارجی را نمیدهد.
وقتی تحصنها به راه افتاد و مدت آنها یک سال طول کشید، در این زمان بود که داعش تأسیس شد. داعش در چادرهای تحصنکنندگان در الانبار تشکیل شد. داعش قبل از تحصنها در عراق وجود نداشت، القاعده وجود داشت ولی یک جماعت از القاعده جدا شد و داعش را شکل داد و ما به مرحله پایان تحصنها رسیدیم. در عمل وقتی چادرهای تحصنکنندگان را برچیدیم داعش در صحرا آماده بود و از کشورهای منطقهای و از آمریکا هم به شکل مستقیم و به شکل بسیار گستردهای مورد حمایت بود. آنچه اتفاق افتاد این بود که داعش در مناطق مختلف پیشروی کرد. داعش بخشی از مسئله طایفهای- سیاسی بود که بخشی از رهبران سیاسی عراق که در کنار عملیات سقوط موصل و سقوط صلاحالدین ایستادند، روی آن کار کردند. داعش در چنین فضایی که چند دولت منطقهای با حمایت و دستور و هزینه آمریکا آن را مهیا کردند، تأسیس شد و شکل گرفت.
اگر به مسئله ظهور داعش و اشغال برخی از مناطق بپردازیم، باید بگوییم که در اینجا بحث ما را به موضع آمریکا وقتی با داعش درگیر شدیم و به نقطه تأسیس الحشد الشعبی که عملیات رویارویی را به عهده گرفت میکشاند.
پرسش بعدی مربوط به تشکیل سازمان الحشدالشعبی است؛ تشکیل سازمان الحشد الشعبی از کجا شروع شد؟ روایتهای متناقض زیادی وجود دارد که گاها میگوید که الحشد الشعبی به شیوه و با نامهای مختلفی شکل گرفت. چهبسا ناظر به آن دوران یا آن مرحله زمانی، تأثیر بزرگ در تشکیل سازمان الحشدالشعبی را آغازش دعوت شما برای ارتش عقیدهای که از حرمها و مقدسات دفاع کند را بدانند، دوست داریم درباره این موضع بپرسیم و از شما بخواهیم کمی درباره جزئیات برایمان بگویید...
وقتی تحصنها را پایان دادیم و داعش به پا خاست و درگیری رخ داد نشستی با شورای وزیران داشتیم و فهمیدم که ارتش و پلیس با تأسف شدید در این مناطق غربی با پسزمینههای سیاسی و طایفهای و اطلاعاتی که دارد توان مقاومت ندارد و ارتش شکست میخورد و عقبنشینی میکند؛ همانطور در موصل رخ داد؛ در موصل جنگی رخ نداد بلکه عقبنشینی ارتش، پلیس، افسران و فرماندهان آنها با دستورات سیاسی طرفها و تشکیلاتی رخ داد که منتسب به آنها بودند؛ با آقایان وزرا در کنفرانسی داخل کاخ ریاست جمهوری صحبت و سخنرانی کردم و از تجربههایی که ملت داشتند استفاده بردم، تجربههایی که ما هم داشتیم. وقتی کشور در این مرحله قرار بگیرد دولتمردان به ملت روی میآورند و همت ملت را تحریک میکنند، ایران از کمیتهها کمک گرفت، کمیتههای مردمی یا همان بسیج، روسیه در انقلاب روسیه از کمیتههای مردمی کمک گرفت، الجزایر هم همینطور. بنابراین جایگزین ارتش که به این شکست داخلی درنتیجه اوضاع طایفهای داخل آن تن داد، این است. هیچ راهی پیش روی من نبود جز اینکه با حضور وزرایی که در کنارم ایستاده بودند از ملت عراق بخواهم که ضرورت دارد سلاح به دست گرفته و از کشور دفاع کنند، در اینجا بود که گروههای مقاومت حرکت خود را آغاز کردند.
که در عمل وجود داشتند؟
بله در عمل وجود داشتند و برخی از سلاحهایی که داشتند را حفظ کرده بودند. از آنها خواستم که ضرورت دارد به مراکز رویارویی با داعش بروند در جرف الصخر، در مرزهای بین بغداد و الانبار، در مرزهای فرودگاه و در منطقه التاجی. در ابتدا میخواستیم از بغداد حمایت کنیم. از گروههای مقاومت دعوت کردم و در عمل نیز همه آنها سلاحهایی که داشتند را برداشتند و به جبههها رفتند. در هنگها و لشکرهای موجود در جبههها دیدیم که تعداد بسیار کمی نیرو حضور داشتند بنابراین اولین کاری که کردم این بود که این برادران گروههای مسلح را وارد هنگها و لشکرها کردم تا تثبیتشان کنند تا آنکه بتوانند ایستادگی کنند و در عمل نیز ایستادگی کردند و عشایر این مناطق هم در کنار آنها ایستادند عشایری مانند: تمیم، آلبو عامر و عشایر دیگر. همه این عشایر را مسلح کردم و آنها در کنار گروههای مسلح قرار گرفتند و در کنار باقیمانده ارتش و پلیس قرار گرفتند و دیوار حمایتکننده بغداد را شکل دادند و داعش را که هدفش وارد شدن به بغداد بود به عقب راندند. در ابتدا گروههای مسلح به جبههها پیوستند و این گروههای مسلح تا مدتی طولانی یعنی تا چند ماه جنگیدند و فتوای مرجعیت به این کار مردمی پوشش ملی و روح معنوی داد و باعث شد مردم به شکل گستردهای به جبههها و به شکل فوج فوج که بعداً آنها را الحشد الشعبی (نیروهای مردمی) نامیدیم ملحق شوند.
قبل از آنکه سازمان الحشد الشعبی به وجود بیاید در این مکان (خانه من) مینشستیم و نقشهها وجود داشت و حاج قاسم، خدا رحمتش کند، و ابومهدی حضور داشتند و نقشهها را و چگونگی تحرک و مقاومت را بررسی میکردیم؛ چه در جبهه سامرا، چه در بغداد، چه در جرف الصخر یا حتی برای حمایت از کربلا. تقریباً هر روز اینجا مینشستیم و تصمیم میگرفتیم و برنامه میریختیم و به بخشهای نظامی و گروههای مقاومت که به جبهههای جنگ ملحق شدند دستورات لازم را میدادیم. این همان ابتدای تأسیس الحشد الشعبی بود. الحشد الشعبی قبل از آنکه فتوا صادر شود تأسیس شد و فتوا حمایت و کمکی قوی به نقش گروههای مسلح داد.
با فتوا کار از گروههای مسلح و سازماندهی شده به کار مردمی تبدیل شد به همین دلیل آن را الحشد الشعبی نامیدیم و سازمان الحشد الشعبی تشکیل شد و فرمان آن صادر شد و صاحب رئیس و معاونان شد. در پی آن پیکرههای الحشد الشعبی شروع به شکل گرفتن کرد. الحشد الشعبی در ابتدا پیکرهبندی نداشت بلکه عملیاتی بود که آن را معمولاً انتفاضه مردمی مینامیم؛ یعنی هر کس میتوانست سلاح به دست بگیرد به مواضع رویارویی رفت و نقش ما و برادران دیگر در گروهها هدایت، پذیرش و بسیج تواناییهایشان به سمت آن دیوارکشیها برای حمایت از بغداد، سامرا و کربلا و محاصره آنها (داعشیها) در صحرا بود. قبل از آنکه همه اتفاقات بیفتد برایم مثل روز روشن بود که این اتفاقات میافتد. در سال 2012 به آنها گفتم که بادهای سیاه از سوریه پس از حوادث در سوریه به سمت ما میآیند و استانهایی سقوط میکنند و ارتش عراق منحل میشود و ما مجبور میشویم که از آدمهای نیک و خیر ملت بخواهیم که با وضعیت خطرناکی که عراق در معرض آن قرارگرفته رویارویی کنند. در عمل هم آنچه پیشبینی کرده بودم رخ داد و الحشد الشعبی هم ابعاد تشکیلاتی، سازماندهی، فرماندهی به خود گرفت و لشکرهای آن و دیگر مسائلش شکل گرفت تا آنکه متحول شد و وضعش بهجایی که امروز در آن به سر میبرد رسید. البته در سازماندهی و طراحی آن واقعاً زحمتهای ابومهدی و حاج قاسم ستودنی است. آن زمان که الحشد الشعبی شکل گرفت و آن زمان که داعش ظاهر شد و استانهای موصل و صلاحالدین سقوط کردند -البته الانبار سقوط نکرد بلکه برخی مناطق این استان سقوط کردند- تسلیحاتی داشتیم که از آمریکا خریدیم و سلاحهای آمریکایی هم داشتیم که در عراق وجود داشت، بالگردها، توپخانهها، تانکها و تسلیحات دستگاه مبارزه با تروریسم. در اینجا موضعگیری آمریکا که بد ما را میخواست روشن شد. تجهیزات دادن به ما را متوقف کردند، دادن ابزارهای احتیاطی هواپیماها و بالگردها و تانکها را متوقف کردند، حتی دادن خودروهای هامر را هم متوقف کردند و حتی دادن تجهیزات دستگاه مبارزه با تروریسم را متوقف کردند؛ زیرا آنها سلاحهایی از نوع خاص را در اختیار داشتند. هرگاه هم تلاش میکردیم به تسلیحاتی که خریدیم دست پیدا کنیم یا به تجهیزات دست پیدا کنیم؛ نمیتوانستیم.
به ما مثلاً تانکهای آبرامز میدادند که بُرد تجهیزاتش 600 متر بود و گلولههای آن ساچمه داشت و این در ادوات و تجهیزات تانک آبرامز که برد آن 12 کیلومتر بود و بسیار قوی بود، شناختهشده نبود. موضعگیری آمریکاییها این بود. همه حمایت را از ما سلب کردند و همهچیز را متوقف کردند و هرگز به ما چیزی ندادند بلکه شروع کردند به حمایت از گروههای وابسته به داعش!
در چنین احوالی کجا باید میرفتیم؟ به کشورهای مختلف هیئتهایی را فرستادم به لهستان و به بلغارستان و از آنها سلاح خریدیم ولی سلاح آنها بهسرعت به دستمان نمیرسید زیرا آنها به ما سلاحهای آماده برای فروش عرضه نکردند بلکه درحالیکه ما درگیر بودیم میخواستند سلاح بسازند. داعش هم با سلاحهایی بیشتر از آنچه نیروهای ما داشت ظاهر شد، بله ما تانک داشتیم ولی نبرد، نبرد تانکها نبود.
آیا برخی از سلاحهای داعش سلاحهای ارتش بود که وقتی وارد شهرها شد به آن دست پیدا کرد؟
بله به بخشی از سلاحها دستیافت، در واقع به برخی از تسلیحات بهطور مشخص در موصل دست پیدا کرد اما بیشتر سلاحها در موصل به دست کُردها افتاد. بهطور مشخص در کرکوک و موصل تسلیحات به دست کردها افتاد.
آیا کردها از این سلاحها علیه داعش استفاده کردند یا از سرنوشت آنها خبری نداریم؟
به عبارت بهتر کردها سلاحها را بردند...و وقتی داعش به سمت آنها رفت برخی از آنها را استفاده کردند ولی آنها نتوانستند با داعش مقابله کنند مگر پس از آنکه جمهوری اسلامی دخالت کرد و در همان زمان هم ما دخالت کردیم.
موضع آمریکاییها منفی بود و ما بهشدت در مضیقه قرار گرفتیم و من مجبور شدم سوار هواپیما بشوم و بروم روسیه و با پوتین دیدار کردم و از او خواستم بهسرعت به ما سلاح بدهد، سلاحهایی مانند جنگندههای پیشرفته می 28 و می 35 و دیگر سلاحهای ضروری درنبرد که روسیه هم بهسرعت ما را به آنها مجهز کرد.
ولی حقیقتاً کسی که به ما کمک کرد و نیازمان را به سلاح برآورده کرد و خدا رحمتش کند؛ حاج قاسم بود. در اینجا در این مکان شب درباره نوع اسلحه به توافق میرسیدیم و روز بعد بلافاصله و به شکل مستقیم سلاح وارد عراق میشد. رایگان نبود، آن را میخریدیم؛ از کشورهای دیگری هم سلاح میخریدیم ولی سلاح در دسترس و زیاد نبود؛ فقط حاج قاسم بود که بهمحض احتیاج سلاح را از ارتش ایران و سپاه پاسداران ایران میآورد و آن را برای نبرد با خود همراه داشت و با این کار و این اقدامش وضعیت را نجات داد. او سلاح و تجهیزات و امکانات را برای ما مهیا کرد و علاوه بر آن استراتژی جنگ و تحلیل نظامی و قدرت دانش نظامی و امکاناتی خودش و فرماندهانش را به میدان برای کمک به ما میآورد. این علاوه بر وجود برخی از کارشناسانی بود که نیروها و نیروهای الحشد الشعبی را همراهی میکردند. بسیاری از سلاحهای مختلف، تجهیزات، دستگاهها و پهپادهایی که در جنگ مورداستفاده قرار میگرفت را میخریدیم و ایران نیاز ما را تأمین میکرد. حتی نیاز مبرم به هواپیماهای سوخوی پیدا کردیم و از حاج قاسم خواستیم که به ما سوخوی ایرانی بفروشند و در عمل نیز به ما 8 هواپیمای سوخوی ایرانی فروختند که توانستیم با کمک آنها جلوی بسیاری از کارهای خرابکارانه داعش را بگیریم.
با حضور حاج قاسم رحمتالله علیه و حاج ابومهدی کارها را تقسیم میکردیم و حاج ابو مهدی باز کردن راهها و حمایت از جاده به سمت سامرا را به عهده گرفت. کار باز کردن جاده سامرا بسیار سخت بود زیرا در طول خط در سیطره تندروها بود. داعش در این منطقه نبود. برای حفظ امانتداری باید بگویم که ما فقط با داعش نجنگیدیم، نه... کسانی که با ما جنگیدند و ما با آنها جنگیدیم طایفهگراییهایی از مردم خود منطقه بودند، در واقع انتفاضه طایفهای بود و داعش از آن استفاده کرد. داعش فضا و بستر مناسب را پیدا کرد و شروع به جولان دادن در آن کرد وگرنه باید گفت که نبرد در اصل نبرد طایفهگرایی بود.
طایفهگراها همان شیخهای عشایر اهل سنت و شخصیتهای سیاسی بودند که گفتند ما داعش را نمیبینیم. در واقع فرزندان ما بودند که با ما جنگیدند آنهم در یک جنبش طایفهگرایی و برخی از آنها به من گفتند: در سال 1991 علیه ما انتفاضه به راه انداختید و ما هم علیه شما در سال 2014 انتفاضه به راه میاندازیم...
همین جمله را گفتند...؟
با همین متن. حاج ابو مهدی خدا رحمتش کند، این جاده بسیار دشوار را باز کرد زیرا همه شهرهایی که در جاده به سمت سامرا واقعشدهاند تحت سیطره آنها بودند و بسیاری از نبردها در همین جاده رخ داد. ابومهدی خدا رحمتش کند مجبور شد راه دیگری در باغها باز کند و تانکها را از همان راه عبور دهد؛ تانکهایی که توانستند به سامرا برسند و باندهایی که بر جاده سیطره داشتند را محاصره کنند و جاده باز شد و رفتوآمد آغاز شد...
سپس با حمایت و برنامهریزی حاج ابومهدی و حاج قاسم به آمرلی که 90 روز در محاصره بود رفتیم و در عمل گروههای الحشد الشعبی به آمرلی رفتند و توانستیم تندروهای طایفهگرا که آمرلی را محاصره کرده بودند را از آن دور کنیم. ساکنان آمرلی ترکمن شیعه هستند و روستاهای اطراف آنهمه سنی تندرو بودند که به تاریخ تندرویشان که داشتند معروف بودند. همچنین توانستیم محاصره آمرلی را بشکنیم و زندگی طبیعی و عادی به آن بازگشت. خلاصه میخواهم بگویم، اگرچه جزئیات زیادی وجود دارد، که حمایت و تسلیح و مهارت همه در عراق توأمان با هم بود و با حمایت و کمک مستقیم حاج قاسم و حاج ابومهدی المهندس، این اتفاق افتاد.
در این راه اگر خاطره خاصی یا مسئله یا موضعگیری مهم و متمایزی در زمان فعالیت شما در دو سطح سیاسی یا جهادی وجود دارد که دوست دارید آن را بگویید، لطفاً بفرمایید؟
من میتوانم بگویم که همه روابط من با حاج قاسم عبارت از خاطراتی است که هر روز به یادم میآید و شاید یکی از مهمترین خاطراتی که به ذهنم میرسد؛ شبهایی است که آنها را روی نقشه سپری میکردیم و برای عملیاتی که باید انجام میدادیم برنامهریزی میکردیم... برخی میخواستند که درباره اوایل کار الحشد چیزی بنویسند برایشان درباره آغاز کار الحشد و به آنها نقشهها را دادم، روی این نقشهها مینشستیم... الان فکر میکنم که اینجا (در دفتر مخصوصش در خانهاش) وجود دارند یا برادران آنها را جایی دیگر بردند...
این همان آغاز الحشد بود بهطوریکه حاج قاسم و ابومهدی آنها (نقشهها) را میآوردند و اینجا میگذاشتیم و نقشهها را پهن میکردیم و تصمیم میگرفتیم. حاج قاسم به دلیل مهارتش بهعنوان یک فرمانده نظامی-میدانی افکار و طرحها را برای حرکت نیروهای نظامی یا نیروهایی که تحت نام الحشد الشعبی بودند، تدوین میکرد.
خاطرات من با حاج قاسم خاطراتی روزانه بود نمیتوانم آنها را در یک خاطره خلاصهاش کنم. خاطرات من با او خاطرات جنبشی مبارزهای و رویاروییهای روزانه بود. اولین خاطره من برای نبرد این است که وقتی به فرودگاه نزدیک شدند زیرا این مناطق با الانبار هممرز است، فشار به منطقه فرودگاه زیاد شد... در اینجا حاج قاسم و حاج ابومهدی و من هم در کنار آنها به این فکر میکردیم که چگونه از فرودگاه در برابر این حمله دفاع کنیم. طرحی که حاجی تدوین کرد و عملیاش کردیم و بهوسیله این طرح عشایر را به خروش آوردیم طرحی بود که مایه خوشحالی بود زیرا توانستیم با کمک آن داعش را شکست دهیم و عناصرش که میخواستند فرودگاه را موردحمله قرار دهند به عقب برانیم.
زندگی من در دوران جنگ با داعش همهاش خاطره است نمیتوانم آن را در یک خاطره خلاصه کنم.
بعدازآنکه از نخستوزیری کنار رفتم به مناطق درگیری که بالای دیالی واقعشدهاند رفتم. به منطقهای رسیدیم که میان داعش و نیروهای ما قرار داشت جایی که ارتش و الحشد با هم بودند. وضع خطرناک بود و به من اجازه ندادند آن جا زیاد بمانم زیرا گلوله باران ادامه داشت، یک لحظه دیدم حاج قاسم از خودرو پیاده شد، او از سمت جبهه دشمن و خط تماس آمده بود. از او پرسیدم: کجا بودی و چگونه رفتی آن جا، به من گفت: تو اینجا چه کار میکنی؟ این مرد (در جبهه) حضور داشت و در دفتری خارج از عراق ننشسته بود و جنگ را از آن دفتر هدایت نمیکرد یا حمایت و کمک اش را از دفتری خارج از عراق ارائه نمیکرد، بلکه او در خط مقدمی بود که برادران به من اجازه نمیدادند در آنجا بمانم و به من گفتند که منطقه خطرناک است.
وقتی در یک سفر دیگر به منطقه الصقلاویه پس از محاصره و فتح آن رفتیم همین که به مرزهای الصقلاویه رسیدیم مرا نگه داشتند و گفتند که منطقه خطرناک است در این لحظه هم حاج قاسم از خودرویش پیاده شد و کنار ما ایستاد، همان لحظه از خودرویش پیاده شد...
این خاطرات این تصور را به من میدهد که این مرد یک فرد صرفاً دینی نبود بلکه فردی میدانی بود و فقط به حضور در میدان و پیگیری کارها توسط خودش بسنده میکرد. بسیار محبوب بود و همه برادران مبارز به حرفهایش گوش میدادند، خدا رحمتش کند.
در عرصه سیاسی، در دورانی که شما نخستوزیر بودید یا دوران بعدازآن مرحله، بگذارید بگوییم که مهمترین برهههای که شما احساس کردید که او وجود دارد و حتی وجودش در کنار شما یا در کنار عراق را احساس کردید چه زمانی بود، چه زمانی اهمیت حاجی را فهمیدید؟
واقعیت این است که من با حاجی روز آخری که در ایران بودم و تصمیم گرفتم که پس از 9/4/2003 بعد از سقوط صدام به عراق برگردم آشنا شدم. قبل از آن او را ندیده بودم...به عراق برگشتیم و این مسیر سیاسی را در سایه وجود آمریکاییها و نیروهای بینالمللی و تشکیل شورای حکومتی، سپس شورای ملی و پس از آن دولت انتقالی و بعدش دولت موقت آغاز کردیم. در این فضاها با حاج قاسم آشنا نشدم بلکه بعداً با او آشنا شدم زمانی که داشتیم آغوشمان را به روی جمهوری اسلامی باز میکردیم و برقراری ارتباط ما با ایران و با حضرت آیت الله سید خامنهای، خدا حفظش کند، از طریق حاج قاسم صورت گرفت. او بود که فضاهای مثبت بین ما و جمهوری اسلامی ایجاد میکرد. در آن زمان نیاز به جنگ یا تسلیحات نبود بلکه عراق نیاز به حمایت داشت. او در جریان حمایت از عراق در کنار ما بود. مسئله عراق برای حاج قاسم بزرگتر از صرفاً جنگ بود؛ حمایتهایش هم صرفاً محدود به جنگ نبود، او در حل مشکلات غذا، برق، گاز، سوخت و هر آن چیزی که عراق نیاز داشت به کمک عراق میآمد. حاج قاسم کسی بود که همه اینها را برایمان مهیا میکرد.
پرسش آخر؛ حضور بینالمللی حاج قاسم، خدا رحمتش کند، در منطقه غرب آسیا حضوری متمایز بود، اکنون به این حضورش با توجه به شهادتش چگونه مینگرید؟
بهصراحت بگویم حاج قاسم پس از آنکه به خط مقاومت و جویندگان آزادی در کشورهای مختلف وارد شد... در عراق، در لبنان، در سوریه، در یمن و دیگر مناطق، حاج قاسم به این نقش شناخته شد که او را شبح مینامیدند. زیرا در همه این میدانها حضور داشت و با قدرت فکر و حتی به لحاظ ماده و حمایت و ایجاد و تشکیلاتی تغذیهشان میکرد. در غزه حضور داشت، خودش میرفت، در لبنان حضور داشت، در سوریه حضور داشت و در عراق هم حضور داشت. جنبش مقاومت را به شکل عالی مدیریت میکرد، میدانهای زیادی را از آن پر کرد و مشهور شد. هر کسی جنبشی داشت آغوشش را به روی حاج قاسم باز میکرد و از او برای کمک و حمایت به جنبشش، کمک میگرفت. شهادت حاج قاسم برای این کشورها و این ملتهایی که مسئله دارند خسارت بسیار بزرگی است و آنهایی که ما آنها را صاحب نهضت فرهنگی آزادیبخش مقاومت فکری، سیاسی، نظامی و امنیتی میدانیم، همه اینها حاج قاسم را از دست دادند... امیدوارم که جانشین حاج قاسم همان خط را حفظ کند و راهی که حاج قاسم با این وجودها تعامل کرد را ادامه دهد و می دانیم که او هم همچون حاج قاسم است و چنین نمیکند. حاج قاسم انسانی-اسلامی فکر میکرد و احساس میکرد که امت اسلامی باید زیر خورشید وجود داشته باشد و قدرت داشته باشد؛ به همین دلیل بود که از وجود حاج قاسم و جمهوری اسلامی که شروع به تشکیل محور قوی در رویارویی با استکبار و رویارویی با اسرائیل و نابود کردن کرد، برای همین هم از حاج قاسم میترسیدند.
انتهای پیام/4106/
انتهای پیام/