عسگراولادی:از عضویت در موتلفه استعفاء داده ام/در صادرات خشکبار در بین رفقایم نفر 12 هستم/ از احمدی نژاد خواهش کردم راجع به هولوکاست چیزی نگوید
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری آنا به نقل از فارس،چکیده اظهارات اسدالله عسگراولادی به شرح زیر است:
*شهرام جزایریها و زنجانیها متولد شدند چون به منبعی از دولت وصل بودند
*من اصلاً در عمرم واردات نداشتهام.
*من فقط صادرات خشکبار و پسته رادارم و در صادرات خشکبار در بین رفقایم نفر 12 هستم. من برای دیگران کار میکنم. اصلاً اهل انحصار نبوده و نیستم، چون یکقلم واردات در عمرم نداشتهام صادرات هم فقط خشکبار صورت میدهم و خشکبار هم پسته، زیره، برگه، کشمش کار من است.
*در صادرات زیره اول بودم. اما الآن زیره به دلیل خشکسالی خشکشده است.
*من فقط یک کاسب جزء هستم. چاه نفت هم ندارم.
* تمام اجناس چین معیوب نیست! اجناس ترکیه معیوبتر از چین است حتی ترکیه اجناس معیوب را زیرپوشش چین میآورد تا خودش بدنام نشود. «ویتنام»، «تایوان» و «دبی» به نام «چین» جنس وارد بازار میکند. «دبی» از پاکستان و هندوستان جنس میآورد اما مارکش را عوض میکند و به نام چین صادر میکند تا چین را بدنام کنند و موفق هم شدند. چین کالای بُنجُل و آشغال دارد اما کالای درجهیک هم دارد.
* ما به چین صادرات داریم. الآن چین بزرگترین خریدش را در منطقه از ایران دارد انرژی اول پتروشیمی دوم و پس از آن خرید خشکبار، فرش و ماشینآلات کشاورزی در اولویت دوم قرار دارد. الآن ما در این 40 و چند میلیارد که با چین مبادله داریم 55 درصد صادرات ما است. چین الآن خریدار منطقه ما است و بزرگترین فروشنده منطقه هم است.
*در زمان آقای بهزاد نبوی که ایشان وزیر صنایع سنگین بودند میرفتیم 100 گرم قند میخریدیم اما در کنار آن چاقو و انبردست هم میگذاشتند و میگفتند این را هم باید بخرید! ما میگفتیم ما این را نمیخریم. میگفتند: ما آوردیم و روی دستمان مانده است بنابراین باید این را هم بخرید.
* من اصلاً خودرو داخلی را نمیپسندم. البته خودرو بنده خودرو لوکس نیست و کرهای است ولی از ماشین داخلی کیفیتش بیشتر است و قیمتش هم خیلی زیاد نیست و زیر 100 میلیون تومان است. قبلاً بنز داشتم اما فروختم.
*من زمان آقای هاشمی و آقای خاتمی و احمدینژاد نائب رئیس اتاق بودم. من یک سفر با احمدینژاد به چین داشتیم که در این سفرها صحبتهای بسیاری بین ما صورت گرفت، من از وی خواهش و تمنا داشتم که راجع به هولوکاست چیزی نگوید ولی ایشان به من میگفت تو چیزی نمیدانی و باید یاد بگیری. من هم میگفتم بله من هیچچیز بلد نیستم و باید یاد بگیرم.
*من سرمایهدار نیستم. من هرگز سرمایهدار نبودم.
*آنجا در یک جلسه سربه سر من گذاشتند، این جلسه هم در اتاق تهران برگزار شد. به شخصی که رئیس سازمان خصوصیسازی و آدم خوبی هم بود گفتم که این نمایشگاه را به اتاق بازرگانی بدهید. گفت اتاق پول ندارد. گفتم تو چهکار به پولش داری، این نمایشگاه را به اتاق بده. دوباره سربه سر من گذاشت و گفت تو بیا بخر من هم گفتم میخواهم برای اتاق بخرم. گفت پولش را از کجا میدهی؟ گفتم من از پول خوردهای جیبم میدهم. این بلوف بود و تعارف کردم، اما این تعارف گرفت و تیتر روزنامهها شد، وگرنه من و این حرفها؟
*من اصلاً چک ندارم که بخواهم چک بنویسم، گفتم پول خوردهای جیبم و این اصطلاح بعد از آن وارد روزنامهها شد.
* من و آقای رحیمی دوستی دیرینهای داشتیم. ایشان من را در جلسات شورای عالی صادرات دعوت میکرد. یک روز ما در جلسه نبودیم و به مسافرت رفته بودیم. آقای جلالپور که الآن رئیس اتاق است، یکی از اعضای انجمن پسته را به جلسه فرستاده بود که آقای نظری نامی بود. آقای رحیمی به وی گفته بود تو باید تکلیف پستههای شمال شهر تهران را روشن کنید. گفته بود شما اعلام کردید پسته کیلویی 30 هزار تومان است، اما مردم شمال شهر تهران پسته را کیلویی 50 هزار تومان میخرند. به آقای نظری گفته بود تو بیا تعهد کن و پسته را به شمال شهر کیلویی 30 هزار تومان بده. این پیام به من رسید. آقای رحیمی را صدا کردم که آقای رحیمی شما به چه حقی دلتان به حال شمال شهر تهران برای پسته میسوزد، بروند از جنوب شهر بخرند، چون جنوب شهر پسته کیلویی 25 هزار تومان بود، اما شمال شهر 50 هزار تومان بود. آقای رحیمی میگفت نه من باید به فکر مردم شمال شهر هم باشم. من به وی گفتم پسته شمال شهر به تو مربوط نیست، با تندی به من گفت اِل میکنم بل میکنم، پدر تو را بیرون میآورم. من به آقای رحیمی گفتم از خدا میخواهم زنده بمانم تا ایستادن تو جلوی قاضی را ببینم و دیدم هم. اینها به خاطر برادرم علیه من این کارها را میکردند وگرنه اینها با من کاری نداشتند، چون مرحوم حبیبالله با اینها مخالف بود.
* در اتاق هم قرار بر این است که شورای پیشکسوتی درست کنیم که رؤسای سابق اتاقها که 5 دوره رئیس و نائب رئیس اتاق بودند عضو شورای پیشکسوتان اتاق بازرگانی شوند که در حال تأسیس است و این نیز جنبه مشورتی دارد.
*از شورای مرکزی موتلفه خارج شدم و استعفا کردم اما استعفای بنده را نپذیرفتند و الآن هم زیاد به مؤتلفه نمیروم. سمپاد آنجا هستم و این به دلیل برادرم است.
*به خاطر برادرم وارد موتلفه شدم ایشان از من خواست و من هم اطاعت کردم.
* من کار سیاسی را دوست نداشتم و به برادرم هم انتقاد شدید داشتم چون سیاست انسان را تا لب پرتگاه میبرد، موفق بشوی هم یک دوره محدود موفق هستی و بعد هم ناسپاسی شروع میشود. الآن در بین سیاستمداران ایران از چه کسی تشکر میشود؟ در سیاست ناسپاسی در اوج است. من تجارت را انتخاب کردم و همیشه هم آقای خودم هستم.
* سیاستمداران به من احتیاج دارند. من بهجای اینکه نماینده مجلس شوم نماینده میسازم، البته من عرضه این کار را ندارم و برای مثال گفتم، اما من تجارت را انتخاب کردم و برادرم سیاست را انتخاب کرد. یک برادر دیگری نیز داشتم که وی هم سیاسی بود و با چپها همراه بود که فوت کرد.
* فقط فامیلی اخوی مرحومم پسوند مسلمان داشت، علت آن هم این بود که زمانی که ایشان متولد شدند، خانه ما در خیابان سیروس بود و بیشتر در آنجا یهودیها ساکن بودند؛ پدر من وقتی وارد دفتر ثبت احوال محل برای دریافت شناسنامه میشود میبیند گوش تا گوش یهودیها نشستهاند، به رئیس آمار میگوید فرزند من مسلمان است، بنابراین تو بنویس که من مسلمان هستم. با اصرار پدرم مسئول آماری نوشت حبیبالله عسگر اولادی مسلمان. این مسلمان با فشار پدرم که در محله یهودیها بود اضافه شد.
انتهای پیام/