قیام امام حسین(ع) انسانی و فرامذهبی بود
او در آشکار ساختن عقاید خود و خاندانش تا آنجا پیش رفت که علنا از شکست کفار قریش در برابر مسلمانان در جنگ بدر اظهار تاثر و اندوه میکند و کشتن فرزندان پیغمبر و خاندان وحی و فضیلت را در کربلا به حساب انتقام از پیامبر بزرگ اسلام میگذارد. پس میتوان گفت که قیام حسین مظهر نبرد حق علیه باطل بود. قیام الهی بود که هر چه زمان میگذرد، تبلور بیشتری پیدا کرده و آموزههای آن روشنتر میشود. بر همین مبنا سوالاتی را در رابطه با وجوه مختلف قیام امام حسین(ع) با آیتالله سید محمد علی ایازی استاد حوزه و دانشگاه و قرآن پژوه مطرح کردیم که در ادامه مشاهده میکنید.*
در تاریخ اسلام پیش از واقعه عاشورا نیز شاهد اعتراضهایی سیاسی و اجتماعی بودیم اما هیچ کدام موقعیت و شرایط قیام امام حسین(ع) را نداشته است. چطور است که در تفکر شیعیان قیام امام حسین(ع) اینچنین برجسته میشود و مشروعیت پیدا میکند دلیل امر را چه چیزی میدانید؟
بهطور کلی میتوان گفت که شرایط اینها با هم متفاوت بوده است. این نیست که بگوییم اصل در اسلام جنگ است. اتفاقا اصل صلح و پیشگیری از خونریزی است. بدینجهت نه امام حسین(ع) هیچگاه میخواسته وارد جنگ شود و نه امام حسن(ع). حتی امام حسین تا آخرین ساعات از عمربن سعد میخواست که به جایی برود که کسی با ایشان کار نداشته باشد و اقدام به جنگ نکند. آنها حاضر به تمکین نمیشوند. پس اینطور نبوده که امام حسین(ع) خواستهاش این باشد که بخواهد بجنگد و صلحی اتفاق نیفتد. اگر اجازه می دادند امام حسین(ع) به کوفه یا مکه یا یمن یا هرجایی دیگر بازگردد همان روز دوم محرم یا حتی روز عاشورا هم کربلا را ترک میکرد.
هرحکومتی بر مردم جدای از قدرت به دنبال مشروعیت سیاسی است. پیامبر(ص) در عقبه اولی پیش از ورود به شهر مدینه با روسای قبایل اوس و خزرج بیعت کرد. امام علی اصرار داشت که مردم اگر با او بیعت کردند، حکومت را بپذیرد. بنابراین، آن چیزی که در استدلال امام علی(ع) وجود داشت و جزیی از ایده ضروری ایشان، بیعت مردم با وی بود. کسانی که با او بیعت کردند علیه او قیام نکنند. اما این اتفاق نیفتاد و کسانی پیمان شکنی کردند؛ چه کسانی که در جمل شرکت داشتند و چه آنهایی که در نهروان و صفین بودند، هیچ مجوزی برای اینکه در مقابلش بایستند، نداشته باشند.
نکته دوم این است که در نهروانیان زمانی که میخواستند اعتراض کنند و سخن بگویند، امام علی(ع) به آنها کاری نداشت. امام علی(ع) در حد اعتراض و نقد، هیچ حرف و بحثی نداشت. تنها وقتی با آنها برخورد کرد که دست به سلاح بردند. در واقعه جمل هم همینگونه بود. زمانی که طلحه و زبیر آمدند از حضرت خداحافظی کنند، امیرالمومنین(ع) با اینکه میدانستند، قصدشان از رفتن به مدینه تشکیل گروهی برای جنگ است اما در عین حال مانع آن نشدند و میفرمودند تا زمانی که اینها دست به مبارزه و شمشیر نبرند و محارب نباشند، کاری با آنها ندارد. یعنی صرف وجود اعتراضات به معنای محارب بودن نیست. در نظر ایشان محارب کسی بود که دست به سلاح جنگی میبرد. با این حال در هر سه جنگ جمل، صفین و نهروان تا زمانی که دشمنان دست به سلاح نبردند و پیشقدم نشدند، به جنگ با آنها برنخاست. حضرت علی امیرالمومنین(ع) بعد از اینکه موعظه میکردند و میدیدند که اثری ندارد در مقابل آنها ایستادگی و مبارزه میکرد. وضعیت ویژه دوران امام علی(ع) به این خاطر بود که مردم حکومت را انتخاب کرده بودند و با آن بیعت کرده بودند و بعد از بیعت هم بدون دلیل در مقابل آن ایستاده بودند. اما در دوران امام حسین(ع) نه معاویه به هیچوجه بدین صورت بر سر کار آمده بود و نه کسی هم به آن صورت با یزید بیعت کرده بود ونه چنان مشروعیت و مقبولیت در میان مسلمانان داشت و یزید چهره موجهی نداشت و این معاویه بود که با تهدید و تطمیع به گرفتن بیعیت از سران قبایل شام پرداخت. امام حسین(ع) هم میگفت با کسی که دیگران از او بیعت نمیکنند، بیعت نخواهم کرد. داستان بیعت نکردن امام هم بدین صورت بود که از او تقاضای بیعت کردند چون معاویه نوشته بود حسین بن علی یکی از سه کسانی است که حتما باید در مدینه از او بیعت گرفت و لذا به این معنا نبود که میخواست در مقابل آنان بایستد. میخواست بهگونهای از بیعت کردن سرپیچی کند. حرکت شبانه حضرت از مکه نشان میدهد که وی نمیخواست در مقابل حکومت بایستد. میخواست با چنین حکومتی بیعت نکند. در مکه به او اطلاع میدهند که عدهای تصمیم گرفتهاند در حال حج به او حمله کنند. امام هم برای اینکه حرمت خانه کعبه حفظ شود، اعمال حج را نیمهکاره رها میکند و راهی کوفه میشود.
اعتراض و قیام امام حسین(ع) نسبت به یزید بیشتر ناظر به نامشروع بودن شخص یزید بود یا فرآیند خلیفه شدن وی؟
میتوان هر دو جهت را در نظر گرفت. امام حسین(ع) اساسا بنیامیه و کسی مثل معاویه را صالح برای چنین جایگاهی نمیدانست. در مورد یزید این حساسیت بیشتر بود. از سوی دیگر هم معاویه با زر و زور در پی بیعت گرفتن برای یزید بود. یعنی فرآیند انتخاب یزید به گونهای نبود که مسلمانان با شور و رغبت با او بیعت کنند. حتی در شام هم با اینکه معاویه آرزوی ولیعهدی یزید را از مدتها قبلتر داشت، اما عده زیادی از مردم اعتقاد داشتند معاویه نباید این کار را انجام دهد. معاویه میخواست با قلدری و به سرعت این کار را انجام دهد و با وجود اینکه میدانست در بلاد دیگر به خصوص مدینه و مکه هم مسلمانان مخالف این کار هستند باز هم بر این کار اصرار فراوان داشت. سه شخصیت وجود داشت که بیعت گرفتن از آنها برای معاویه بسیار مهم بود. در راس این سه شخصیت امام حسین(ع) قرار داشت که اگر میتوانستند رضایت ایشان را برای بیعت با یزید بگیرند، کار تمام شده به حساب میآمد. طبیعتا امام حسین(ع) هم حاضر نبود چنین بیعتی را بپذیرد. به همین جهت نه فرآیند انتخاب یزید درست بود و نه شخصیت یزید این صلاحیت را داشت که بتوان او را انتخاب کرد.
مشروعیت سیاسی قیام در آن روزگار در بین مردم چگونه بود؟
اتفاقا در این رابطه مسالهای دوگانه وجود دارد. یکی از اینها شرایط و وضعیتی بود که معاویه به وجود آورده بود. یعنی معاویه از طریق گسترش حیله، وحشت و ترس در جامعه، شرایطی را به وجود آورده بود که زمینه اصل انتخاب برای مردم سخت و دشوار شده بود و از سوی دیگر با تطمیع و خریدن افراد مهم به حکومت خود مشروعیت بخشیده بود. امام حسین(ع) به هردوجهت کار کرد؛ یکی باید این سد ترس و وحشت را میشکست و اعتراض خودش را اعلام میکرد. دیگری شخصیتهای معروف جهان اسلام را متوجه این خطر میکرد که اگر مردم حاکمی مانند یزید داشته باشند باید فاتحه اسلام را خواند: اذا بلیت الامة براع مثل یزید فعلی الاسلام السلام.
به همین دلیل زمانی که فرماندار مدینه به ایشان گفتند باید بیعت کند، در جواب گفتند «بیعت خصوصی میخواهی یا بیعت عمومی؟» یعنی برای آنها بسیار مهم بود که اعلام کنند حسین بن علی با یزید بیعت کرده است. لذا به او اجازه دادند که شب را فرصت داشته باشند و فردا نظرشان را اعلام کنند و امام شبانه به سمت مکه حرکت کردند تا در مکه همه بدانند که او حاضر به بیعت نیست.
این نکته را باید در بحث رای و انتخاب مردم در نظر گرفت که مشروعیت در آن دوره متاثر از شرایط تاریخی و سیاسی و به خصوص ترس و وحشت حاکم در شهرها به این صورت بود که چون نظام آن روزگار بیشتر قبیلهای بود، اگر روسای قبیلههای مهم بیعت را قبول میکردند، زیرمجموعههای قبایل هم میپذیرفتند. مساله امام حسین(ع) از دو جهت مهم بود. در وهله اول نوه پیامبر(ص) بود و مرتبه دوم هم این بود که در راس قبیله بنیهاشم قرار داشت که شناختهترین قبیله بود. لذا مشروعیت در آن دوره از طریق بیعت روسای قبایل بود. اگر روسای قبایل قبول میکردند، حکومت روند مردمی پیدا میکرد. چون مساله ترس و وحشت و تطمیع در یک طرف بود و از طرفی هم شخصیت یزید هیچگونه محبوبیتی در بین مردم نداشت و بیشتر به عنوان فردی عیاش و خوشگذران شناخته میشد، بنا داشتند به هر قیمتی شده عدم مشروعیت وی را در جامعه جا انداخته و مانع به قدرت رساندن وی باشند.
مگر اسلام به بنیهاشم شناخته نمیشد؟ پس چرا چنین اتفاقاتی میافتاد؟
این مساله به ایراد اساسی نظام حاکم برمیگردد. مکانیسم انتخاب در این نظام به معنایی که ما تصور میکنیم باید دینی باشد و در راس آن امام حسین انتخابشان را انجام میدادند، نبوده است. حتی ملاحظه میشود که بعد از رحلت پیامبر(ص) هم قبایل در مدینه جمع میشوند و میخواهند برای حاکم آن شهر تصمیم بگیرند. قبیلههای اوس، خزرج، قریش و... همگی جمع شده بودند. بحث مرجعیت دینی مطرح نبوده است. یعنی بحث این نبوده که چه کسی میتوانسته جانشین پیامبر در مرجعیت دینی باشد. سنت اعراب و قبایل این بوده که کسی را برای انتخاب و با او بیعت کنند.
آگاه هستیم که کوفیان با امام علی(ع) چه کردند و بیعهدیهای آنها را دیده بودیم. قطعا امام حسین(ع) هم به این مساله آگاه بودند. چه اتفاقی میافتد که امام حسین(ع) مجددا به کوفیان فرصت میدهند یا به نامهها و درخواستهای آنها پاسخ مثبت میدهد؟
دو نکته در این خصوص قابل توجه است. امام حسین(ع) گزینه دیگری نداشتند. یعنی آمدن ایشان به سمت کوفه در مقابل گزینههای دیگر قابل بحث نیست. به این معنا که گزینههای دیگری وجود نداشت که حضرت بفهمند اگر به آنجا بروند بهتر میتوانند ایستادگی و دفاع کنند. به هر منطقهای که میرفتند احتمال همین اتفاقاتی که بر سرشان آمد، وجود داشت. به هر جا که میرفت ممکن بود حکومت محلی بنا به دستور حکومت مرکزی مجبور به ایستادگی در برابر امام حسین(ع) میشد. نکته بعدی این است که کوفه هم شرایط دوران امام علی(ع) را نداشت. در دوران امام علی(ع) مردم هم اینقدر از بنیامیه به ستوه نیامده بودند. البته نباید به سادگی پذیرفت که کوفیان به راحتی پیمانشکنی کردند. کوفه دو بخش داشت. یک گروه از آنها موالیان علی بودند. اکثر کسانی که به امام حسین(ع) نامه نوشتند، تا آخر به آن حضرت وفادار ماندند. یک عده هم شامیانی بودند که در کوفه سکونت داشتند. یعنی کسانی بودند یا از شام آمده بودند یا به نوعی عطفی به شرایط دوران بنیامیه داشتند. اینها آمدند و معادله را در کوفه تغییر دادند. ابنزیاد با قیافهای شبیه امام حسین(ع) توانست وارد کوفه شود وگرنه به سادگی نمیتوانست وارد کوفه شود. ابن زیاد به تدریج و با حیله، بسیاری از شخصیتها را یا زندانی کرد یا از بین برد و آرام آرام بسیاری از قبایل را به تسخیر خود درآورد. یعنی به گونهای نبود که فکر کنیم همه کوفیان نامه نوشتند و جملگی هم، پیمان شکستند. کوفیان بدترین کارشان حمایت نکردن از امام حسین(ع) بود. هیچ کدام از کسانی که امام حسین(ع) را در کربلا به شهادت رساندند کسانی نبودند که به وی نامه نوشته یا از وی دعوت به عمل آورده بودند. کسانی که سری در آخور دولت شام داشتند این جنایتها را مرتکب شدند.
قیام امام حسین(ع) به واسطه نوعی مبارزه سیاسی آغاز شد اما وجه عرفانی آنچه در کربلا گذشت برجستگی بیشتری دارد. اینکه امام حسین تمام هستی خودشان را گذاشتند تا زیر بار ظلم نروند. یا با اینکه میدانستند زنده بر نخواهند گشت اما باز هم مبارزه را ترجیح دادند. کمی برایمان از این وجه عرفانی صحبت بفرمایید و اینکه ما چگونه میتوانیم این وجه عرفانی را بیشتر دریافت کنیم و چه الگوهای انسانیتی را از درون آن برداریم؟
در مورد این قیام و حماسه حسینی باید این نکته را گفت که حرکت امام حسین(ع) حرکتی به آن معنایی که ما میگوییم مذهبی یا اعتقادی نبوده است. قیام امام حسین(ع) یک حرکت انسانی و فرامذهبی بود. یعنی اینکه به تکتک پیامهای امام حسین از مکه به مدینه و از مدینه به کوفه و همینطور خطبههایی که در صحرای کربلا در مقابل جمعیت خواندند، اصول کامل انسانی را مدنظر قرار دادند. با همین اصول است که میخواستند با مخاطبین خودشان صحبت کنند. این اصول و پیامها به گونهای بود که انسانیت انسان را مورد خطاب قرار میداد و به همین دلیل بخشی از آن شکل عرفانی و اخلاقی پیدا کرد. یعنی ابعاد آن در شخصیتی که در حال انجام کاری سیاسی است و در مقابل ظلم ایستادگی میکند و حاضر نیست تن به ذلت بدهد، بسیار برجسته شد. یعنی جهت و درونمایهای انسانی پیدا میکند. اگر به آنچه حضرت در لحظات آخر حیات خود نقل کردهاند که «یا شیعه آلِ أبی سُفْیان إِنْ لمْ یکُنْ لکُمْ دینٌ و کُنْتُمْ لا تخافُون الْمعاد فکُونُوا أحْرارًا فی دُنْیاکُم»، نگاه کنید به این معنا که «ای شیعیان ابوسفیان اگر دین ندارید لااقل آزادمرد باشید» به یک معنا پیام سیاسی است اما به یک معنا هم پیامی انسانی است که در مورد انسانیت صحبت میکند. این یعنی اگر کسی در حوزه مبارزه هم نیست بلکه در رفتار و مبادلات و... هم قرار دارد باید آن را مورد توجه قرار دهد. حتی امروزه در تعاملات اجتماعی خود و در برخورد با دیگران باید یادمان باشد که اگر اعتقاد دینی هم نداریم، حداقل آزادگی و حریت و انسانیت خودمان را نباید فراموش کنیم.
کلام آخرتان در رابطه با این نهضت حماسی چیست که بخواهید اضافه کنید؟
چون در آستانه عاشورای حسینی هستیم باید این قیام و حادثه را به معنایی هدفمند تصویر و این هدفمندی را باید در عزاداریها برجسته کنیم. باید توجه مردم را به این سمت هدایت کنیم که اصل و اساس زنده نگه داشتن حرکت امام حسین(ع)، پی بردن به اهمیت و جنبه هدفمندی این حرکت است. نه اینکه صرفا به این بسنده کنیم که فقط باید عزاداری و گریه کرد. یعنی نباید فقط به جنبه عاطفی قضیه محدود شد. نباید کارهایی انجام دهیم که با اصل و اساس این قیام ارتباط و سازگاری نداشته باشد. نوع عزاداری، نوع برگزاری جلسات، نوع شعر و نوحه سرایی و سخنرانیها باید با اصل حرکت و قیام امام حسین(ع) تناسب داشته باشد. در غیر این صورت نهتنها به هدف خود نخواهیم رسید بلکه از حقیقت حماسه آن امام شهید(ع) هم دور خواهیم افتاد.
* این گفتوگو در روزنامه اعتماد منتشر شده است.
انتهای پیام/