منطقهای بدون آب و گاز بیخ گوش پایتخت/ آیا مسئولان صدای فقر را «اینجا» میشنوند؟/ «کوپن» همچنان در مرتضیگرد ارزش دارد!
گروه اجتماعی خبرگزاری آنا-زهرا اردشیری؛ اینجا جنوب تهران است؛ روستایی که با مرکز پایتخت کمتر از 15 دقیقه فاصله دارد اما مردمانش مثل مردم روستاهای مرزی ایران زندگی میکنند. خبری از آب، برق و گاز نیست. کوچهها و خیابانها آسفالت ندارد. زندگی زير کابلهای فشارقوی برق، اجباری است که اهالی اینجا باید تحمل کنند.
پنج مدرسه برای 30 هزار جمعیت این روستا یک فاجعه آموزشی محسوب میشود. کوچهها پر از زباله، بهداشت پایین و مردم غمگینتر و ناراضیتر از حد تصور هستند.
در یک روز سرد پاییزی در حالیکه سه روز از قطعی برق در این روستا میگذشت به میان مردم منطقه مرتضیگرد در حوالی بزرگراه آزادگان و در جنوبیترین نقطه تهران رفتیم.
قطعی برق حقیقت داشت!
برای تهیه این گزارش اول به سمت دهیاری میرویم تا اگر شد با هماهنگی دهیاری به سمت روستا برویم؛ زن میانسالی را در دهیاری دیدیم، میگوید سه روزی میشود که برق قطع است. یکی از مسئولان دهیاری که میدانست خبرنگار هستیم به این زن میگوید: «دروغ میگویید، اگر قطع بود پس چرا زودتر نیامدید.»
زن میانسال اصرار داشت بگوید راست میگوید و بارها تلفن زده ولی کسی جوابش را نمیدهد. همین مکالمه باعث شد تا شال و کلاه کنیم و زودتر سراغ اهالی مرتضیگرد برویم. روستایی که تا در آن قدم نزنید متوجه نمیشوید زیر پوست آن چه آسیبها و چه مشکلاتی نهفته است. در خیابان گلبرگ هستیم؛ اهالی محل میگویند امروز روز سوم است که برق ندارند. درب خانهها یکی در میان باز است و زنها بیرون از خانه ایستادهاند و تصویر یک روستای مهجورمانده را در نگاه هر بینندهای تکمیل میکنند.
قطعی برق برای اهالی اینجا یک امر عادی است. علت هم مشخص است، کابلکشیهای غیر استاندارد و ناایمن که بدون رعایت ضوابط فنی و استانداردهای لازم، برق را از کابل اصلی شهر به خانهها میبردند، حالا فرسوده شده و مرتضیگردیها چند روز یکبار بدون برق میمانند.
تولیدیهای مبل مرتضیگرد بیشتر از اهالی ضرر قطعی برق را میدهند. یکی از صاحبان تولیدی را وقتی پشت تلفن با عصبانیت بر سر مسئول دهیاری فریاد میکشد میبینیم. سراغش میرویم و میگوییم خبرنگار هستیم و میخواهیم مشکلات اینجا را بیان کنیم.
میگوید: «ما اینجا تولیدی مبلمان داریم. همان مبلمانهای لوکس که پشت ویترینهای یافتآباد میبینید در این محله و با این شرایط ساخته میشود. تمام وسایل مورد نیاز ما برای کار برقی هستند و اگر برق نباشد عملاً کار تعطیل است. حالا هر روز چند ساعت برق نداشتن را میشود تحمل کرد اما اینکه سه روز متوالی برق قطع باشد یک فاجعه برای تولیدیهاست. باید دست روی دست بنشینیم. اکثر مغازهها در این روستا اجارهای هستند. نرخ اجارهها هم بالاست و از یک میلیون تومان شروع میشود تا میرسد به 3 میلیون! بستگی به جایش دارد. با این وضع قطعی برق خرج خودمان را در نمیآوریم چه برسد به اجاره مغازه.»
راه میافتیم در کوچه پس کوچهها؛ با اهالی روستا حرف میزنیم. یکی از آنها میگوید: «قطع برق هم شده است قوز بالای قوز و هفتهای چند روز برقها قطع میشود. اینها را میگویم ننویسید آبرو داریم اما ما به سختی میتوانیم گوشت و مرغ تهیه کنیم. مثلاً من یک کیلو گوشت خریده و در یخچال گذاشته بودم، این سه روز که برق قطع شد گوشتهایم هم خراب شد مجبور شدم دور بریزم.»
میپرسیم راست است که بیشترین آمار مصرف برق در مرتضیگرد است میگوید:« بله، چون گاز نداریم باید از وسایل گرمایشی برقی استفاده کنیم و این کار باعث بالا رفتن نرخ مصرف برق در مرتضیگرد میشود.»
قیمت کپسول گاز سه برابر شده است
بین جمعیت 30 هزار نفره آنها تک و توک بومی مرتضیگرد پیدا میشود. اکثراً شهر و دیارشان را ترک کردهاند و به امید کار و زندگی بهتر به تهران آمده و روستایی نزدیک را برای زندگی انتخاب کردهاند. بعضیها هم اهل تهران هستند و بهخاطر مشکلات معیشتی مجبور به حاشیهنشینی شدهاند. چند زن جوان مقابل در خانهشان ایستادهاند. سراغ آنها میرویم، میگوییم خبرنگار هستیم؛ تا این جمله را میشنوند انگار نوری در تاریکی دیدهاند.
یکی از آنها میگوید: «اینجا انگار منطقه جنگزده است، از کوچکترین امکانات محروم هستیم، به خیال خودمان 10 سال پیش آمدیم تهران. گفتیم پیشرفت میکنیم. دهات ما پیشرفت کرد ولی اینجا نه! برق قطع است، گاز نداریم و آب را هم باید لیتری بخریم؛ هوا هم که سرد. وقتی برف و باران میآید به جای اینکه خوشحال شویم عزا میگیریم. بعضی خانهها با کپسول گاز و بعضیها با نفت خانههایشان را گرم میکنند. آنهایی هم که لولهکشی گاز دارند وضعیتی بهتر از ما ندارند. با جانشان بازی میکنند. لولهها از روی دیوار عبور کرده و بسیار خطرناک هستند.»
او ادامه میدهد: «هر کپسول گاز 30 هزار تومان شده است. همین کپسول را سال پیش 10 هزار تومان میخریدیم. یعنی قیمتش سه برابر شده است.»
میپرسیم نفت را چطور تهیه میکنند، تعریف میکند: «نفت سهمیهبندی است. کوپن نفت داریم و به ازای هر کوپن دو بشکه نفت میدادن که حالا شده یک بشکه. آن یک بشکه را هم آزاد به ما میفروشند.»
آب، یک بشکه هزار لیتری 40 هزار تومان!
زمانیکه تهرانیها در دنیای تکنولوژی سر میکنند در فاصله 15 دقیقه با مرکز پایتخت، یک روستا از مایحتاج ضروری خود محروم است. روی پشت بامهای کوتاه یا حیاطهای کوچک خانههای اهالی مرتضیگرد یک پمپ آب وجود دارد. این پمپ آب برای بیشتر شدن فشار آب نیست. برای رساندن آب از بشکهها به شیر آب است. آبی که هر هزار لیتر آن را 40 هزار تومان میخرند. یکی از اهالی که ابتدا با خنده و شوخی و بعد با هیجان و عصبانیت از محرومیتهای این روستا حرف میزند میگوید: «اگر پول نداشته باشیم آب هم نداریم» و تعریف میکند: «یکی از اهالی که زن بیوهای است سال گذشته سه هفته آب نداشت؛ چون پول نداشت دهیاری به او آب نمیداد. میگفت هر وقت پول دادی آب بگیر. در جواب اعتراضهای ما هم میگفتند تا پول ندهید نمیتوانیم آب بدهیم.»
او ادامه میدهد: «خیلی وقتها میشود که تانکر آب چند روز یک بار هم نمیآید، آنوقت است که اهالی روستا کاسه چه کنم، چه کنم دست میگیرند. تازه معلوم نیست این آب از کجا میآید و بهداشت آن چطور است؟ اصلاً معلوم نیست این بشکههای آبی که ما آن را پر میکنیم بهداشتی هستند یا نه؟ البته در بخشهایی از مرتضیگرد، مردم بهصورت خودجوش! اقدام به حفر چاه کردهاند و از آب این چاهها برای شرب و شستوشو استفاده میکنند.»
او ادامه میدهد: «داشتن لولهکشی آب برای ما تبدیل به یک رویا شده است. اما مگر ما در تهران زندگی نمیکنیم؟ چون در جنوب تهران و حاشیه آن هستیم و چون به مرتضیگرد پیشوند روستا اضافه کردهاند باید از تمام امکانات هم محروم باشیم؟»
زندگی زیر کابلهای فشار قوی
لازم نیست زیاد دقت کنید. در کوچههایی از روستای مرتضیگرد سرتان را که بالا بگیرید کابلهای درهم پیچیده برق را میبینید که از کنار ساختمانها و پنجرهها عبور کرده است. کابلهای فشار قوی با ولتاژ نزدیک به هزار ولت آنهم از چند متری پنجره خانهها و پشت بامهایشان؛ ترسناک است و عجیب! خطوط فشار قوی برق در مرتضیگرد هیچ حریمی ندارند. خانههایی که در کنار دکلهای فشار قوی بنا شدهاند و پنجرههایی که رو به سمت کابلهای چند صد تا هزار ولتی باز میشوند یکی از ترسناکترین صحنههایی است که میشود در این روستای عجیب دید.
یکی از اهالی قدیمی و موسپیدکرده مرتضیگرد میگوید: «در سه محله مرتضیگرد وضعیت کابلهای برق همینطور است. چند سال پیش یکی از اهالی پسرش را بهخاطر فشار برق این کابلها از دست داد. بنده خدا رفته بود پشت بام تا کولر را تعمیر کند برق او را گرفت. مردم هر روز سردردهای عجیبی دارند که بهخاطر فشار برق است. هر روز میگویند فلانی سرطان گرفته فلانی استخوان درد دارد؛ ما که میدانیم بیشتر بهخاطر زندگی در این وضعیت است اما نمیدانیم باید چه کار کنیم. هر دهیاری هم که اول میآید میگوید این اوضاع خیلی خطرناک است اما کسی کاری برایش نمیکند.»
او همینطور ادامه میدهد: «نوسان برق خيلی زياد است و همين يک ماه قبل بود که تمام لوازم برقی خانهمان به دليل نوسان شديد برق سوخت.»
پول آسفالت را به دهیاری دادهایم
تک و توک محلهای در مرتضیگرد پیدا میشود که آسفالت باشد. جز خیابان اصلی و چند کوچه منتهی به آن، باقی کوچهها خاکی هستند. اما خاکی بودن خیابان ولیعصر 20 که راسته مبل فروشی و تولیدی مبلمان است تبدیل یک معضل شده است.
محمد یکی از مغازهدارهای آنجا میگوید: «چند وقت پیش دهیاری آمد سراغ تکتک مغازهها و گفت پول بدهید تا خیابان را آسفالت کنیم. ما هم پول دادیم اما خبری از آسفالت نشد. برای جدولکشی، ساخت و ساز، تمیزی معابر و هر امکاناتی که به ما میدهند پول میگیرند اما انجام نمیدهند.»
او در حالیکه از مشکلات گلایه داشت، همچنان ادامه میدهد: «باران که بیاید کار و کاسبی هم خوابیده است. این خیابان پر از گل و لای میشود؛ از شما میپرسم آیا حاضر هستید در این خیابان که آسفالت ندارد و پر از زباله است راه بروید و خرید کنید؟ این مغازهها خرج چندین خانوار را میدهند. خود اهالی مرتضیگرد در این تولیدیها مشغول به کار هستند. کاسبی اینجا که از رونق بیفتد اول روستاییها بیکار میشوند. چند مغازه اول خیابان اوضاعشان از ما بهتر است. چون هنوز مشتری رغبت میکند پا در مغازههایشان بگذارد.»
به سختی از مردمی که در گوشهگوشه مرتضیگرد دیدمشان و با آنان گفتگو کردم جدا شدم؛ بوی فقر در اینجا و درست در بیخ گوش پایتخت آزاردهنده است، دیدن زندگی کسانی که به امید پایتختنشینی و تنها از روی اجبار اینجا را برای سکنی برگزیدهاند سخت است؛ شاید مجال گفتنش در این گزارش پیش نیامد ولی وقتی با عکاس خبرگزاری برای به تصویر کشیدن درد مردمی که امیدی به رفع مشکلاتشان نداشتند وارد یکی از منازل اهالی این روستا شدیم سفرهای را دیدیم که در وقت نهار غذایی بهجز نان و چای و ذرهای پنیر در آن برای اهل خانه و کودکانی که تازه از مدرسه آمده بودند نبود.
شاید اگر وجدانم اجازه میداد از آن کودکان آرزویشان را میپرسیدم ولی ترس از خجالت کشیدن پدر و مادرشان که شاید توانی برای برآورده کردن آن نداشتند این اجازه را به من نداد.
مشخص نیست چندسال دیگر باید بگذرد تا چهره فقر از این منطقه رخت بربندد ولی قابل درک و توجیه نیست که مسئولان دولتی از این منطقه بی خبر بوده و یا اگر خبر دارند اهتمامی برای حل این مشکلات نداشته باشند.
انتهای پیام/4076/
انتهای پیام/