حجتالاسلام ابوترابی منجی شکنجهگر خود شد/ دوران اسارت فرصت خودسازی بود/ روز آخر اسارت سختتر از روز اول
به گزارش خبرنگار حوزه حماسه و مقاومت گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، 26 مردادماه سال 1369 یادآور بازگشت آزادگان دوران دفاع مقدس است. در این روز اولین گروه از آزادگان وارد میهن اسلامیمان شدند و مورد استقبال هموطنان خود قرار گرفتند. همانطوری که در دوران دفاع مقدس اقشار گوناگونی برای دفاع از این مرز و بوم و اسلام در جبههها حضور داشتند، آزادگان سرافراز نیز از میان اقشار مختلف جامعه هستند. روحانیون از آن دسته اقشاری بودند که هم در دفاع مقدس و هم در دوران اسارت نقش سازندهای داشتند. حجتالاسلام سید علیاکبر ابوترابی از آن دسته از روحانیون بود.
حجتالاسلام سید حسن میرسید روحانی آزاده و یکی از نزدیکان حجتالاسلام سید علیاکبر ابوترابی در دوران اسارت در گفتگو با خبرنگار خبرگزاری آنا درباره دوران اسارت خود گفت: در زمانی که جنگ تحمیلی آغاز شد، مشغول درس خواندن در حوزه بودم و با احساس تکلیف برآن شدم در مناطق جنگی برای دفاع از اسلام حضور پیدا کنم.
وی اظهار کرد: نقش روحانیون در جبهه علاوه بر حضور نظامی و دفاعی شامل برگزاری کلاسهای عقیدتی و اعتقادی و برگزاری مجالس مذهبی نیز میشد. در زمان حضورم در مناطق جنگی، عملیات فتحالمبین انجام شده بود که به منطقه دارخوین و دشتعباس که آزاد شده بود اعزام شدم و درمیان رزمندگان حضور داشتم.
این روحانی آزاده بیان کرد: مرحله اول عملیات بیتالمقدس آغاز شد و از رود کارون عبور کردیم و به جاده اهواز خونینشهر رسیدیم و در همان مکان مستقر شدیم. یکهفته از آغاز مرحله اول عملیات نگذشته بود که مرحله دوم عملیات بیتالمقدس آغاز شد. ساعت 9 شب بود که با رمز یا علی بن ابی طالب وارد عملیات شدیم. فردا صبح به منطقه شلمچه رسیدیم البته محور اصلی آزادسازی خرمشهر بود اما برحسب وظیفه و تکلیف که تحت امر تیپ محمد رسول الله(ص) و حاج احمد متوسلیان بودیم، ما در منطقه شلمچه حضور پیدا کردیم.
میرسید ادامه داد: در منطقه شلمچه مستقر بودیم که با عراقیها درگیر شدیم و در حالی که زخمی شده بودم در حدود ساعت چهار بعدازظهر توسط نیروهای عراقی به اسارت درآمدم. دوران اسارت سختیهای بسیاری داشت، در روزهای ابتدایی بزرگترین مشکل آزادگان با عراقیها این بود که اصلاً زبان یکدیگر را متوجه نمیشدیم و از آنجایی بعثیون با ما خصومت غیرقابل تصوری داشتند، بسیار خصمانه با ما رفتار میکردند.
این روحانی آزاده که یکی از یاران سیدآزادگان در دوران اسارت بود، ادامه داد: تبلیغات بر علیه رزمندگان ایرانی تا حدی بود که تمام سربازان و نیروهای عراقی تصور میکردند که ما آتشپرست و غیرمسلمان هستیم و به میگفتند؛ شما مجوس هستید. زمانی که نماز خواندن بچههای ما را میدیدند میگفتند؛ شما برای فرار از زیر شکنجه و شرایط سختتر از روی ریا، نماز میخوانید، اما گذر زمان همه چیز را روشن کرد و زندانبانان بعثی دریافتند که ما مسلمانیم و تمام چیزهایی که به آنها القا شده بود، تماماً کذب است. همین موضوع باعث شد بسیاری از سربازان و حتی درجهداران بعثی در رفتار خود بسیار منعطف شدند.
وی اظهار کرد: در اردوگاهی که اسیر بودم، وجود پربرکت سیدآزادگان حجتالاسلام ابوترابی یکی از عنایات خداوند بود که شامل حال من و دیگر برادران آزاده شده بود. سیدآزادگان حجتالاسلام ابوترابی اسارت را نوعی رسالت برای خود میدید و همیشه به من میگفت؛ ما اینجا هستیم که با دین و اخلاق و اعمال خود، این بندگان خدا را که بیراهه رفتهاند هدایت کنیم و نجات دهیم. همین نگرش نیز عاملی بود که تمام ناملایمات بعثیون را به قصد هدایت کردنشان تحمل کند.
میرسید در بیان خاطرهای از سیدآزادگان اظهار کرد: در یکی از روزهای اسارت از سوی بعثیون برنامه مصاحبهای برای سیدآزادگان حاج آقا ابوترابی آماده شده بود و متنی را آماده کرده بودند که در آن مرحوم ابوترابی باید از مسئولان کشور درخواست میکرد که جنگ را تمام کنید، چون ما اسرا خسته شدهایم. در جایی دیگر از این متن نوشته شده بود که صدام برای ما اسرای ایرانی میزبان خوبی است و به ما خوش خوش میگذرد.
وی در ادامه بیان کرد: حجتالاسلام ابوترابی را به میان حیاط اردوگاه بردند و جاییکه دوربینها و خبرنگاران مستقر بودند، جلوی لنز دوربینها قرار دادند. صف نیروهای بعثی در پشت دوربینها و نگاههای تهدیدآمیز بعثیون به حاج آقا ابوترابی نشاندهنده آن بود که آنها نگران بودند که مطلب دیگری عنوان شود. اما سیدآزادگان با توکل به خداوند مطلب ارائه شده از سوی عراقیها را اینگونه عنوان کرد و گفت؛ من امیدوارم روزی جنگ تمام شود تا دو ملت مسلمان ایران و عراق برادرانه در کنار هم زندگی کنند.
میرسید یادآور شد: بعد از اتمام مصاحبه وقتی عراقیها فهمیدند به اهداف خود نرسیدهاند بسیار ناراحت و خشمگین شدند و مرحوم ابوترابی را با اتاقکی که وسط حیاط اردوگاه ساخته شده بود بردند و شکنجه کردند. ما در اتاقهایی که به حیاط مشرف بود، تا صبح صدای یا حسین و یا زهرای سیدآزادگان را شنیدیم و با نالههای او ناله کردیم. سرباز بعثی که حاج آقا ابوترابی را در آن شب به طور وحشیانهای شکنجه کرد کاظم نام داشت، او یکی از کسانی بود که در بد رفتاری با اسرا، گوی سبقت را از همه ربوده بود و به این کار هم افتخار میکرد.
وی در ادامه بیان کرد: در نیمههای شبی بعد از شکنجه شدن مرحوم ابوترابی بیدار بودم که دیدم حاج آقا ابوترابی کنار پنجره ایستاده و با کاظم که در حیاط ایستاده بود صحبت میکند، سخن گفتن آنها خیلی بهطول انجامید همین موضوع برای من خیلی عجیب بود. فردای آن شب از حاج آقا ابوترابی پرسیدم با کاظم تا نزدیک سحر چه میگفتید؟
میرسید یادآور شد: مرحوم ابوترابی گفت؛ کاظم نزد من آمده بود تا رفتارهای شب گذشته خود را به مأمور و معذور بودن خود مرتبط کند، که من داستان هابیل و قابیل را برایش تعریف کردم و گفتم؛ زمانیکه قابیل قصد کشتن هابیل را کرد، هابیل به او گفت تو قصد جان مرا کردهای اما بدان محال است از سوی من آسیبی به تو برسد. به کاظم گفتم؛ انشاءلله روزی در ایران میزبان تو خواهیم شد و بدان که بهخوبی از تو پذیرایی میکنیم.
وی تأکید کرد: روز ۲۶ مردادماه اولین گروه از آزادگان وارد کشور شدند، اما یادم هست که ما در ابتدای شهریورماه از مرز خسروی به کشور وارد شدم. روز آخری که در عراق بودم به سبب شرایط سخت و اسفبار آن هرگز آن روز را فراموش نمیکنم. ما را سوار اتوبوسی کردند که تمام صندلیهایش را برداشته بودند تا بیشترین حجم نفرات را در خود جای دهد. صبح روزی که سوار این اتوبوس شدیم تا به کشور بازگردیم از نظر سختی شرایط با روز اول اسارتم برابری میکرد. تصور کنید از صبح تا ۱۰ شب که به مرز خسروی رسیدیم در شرایطی که خستگی سرپا ایستادن توان همه را بریده بود، گرسنگی و تشنگی مزید بر علت بود.
میرسید اظهار کرد: از سوی دیگر نگهبانان عراقی که در کنار ما بودند، با شدیدترین بدرفتاریها ما را همراهی میکردند و از جایی که کوچکترین عکسالعمل ما میتوانست منجر به بازگرداندن تک تک افراد شود، از این رو به هیچ چیز غیر از رسیدن به مرز ایران فکر نمیکردیم در این شرایط یکدیگر را به صبر و متانت سفارش میکردیم چون همه میدانستیم که رفتار بعثیون غیرقابل پیشبینی است.
وی بیان کرد: ساعت ۱۰ شب به مرز خسروی رسیدیم و زمانیکه مبادله شدیم و پا به خاک وطن گذاشتیم آزادی خود را باور کردیم. از آن شب بود که خود را آزاد و رها از بند اسارت دیدیم و آزادانه نفس کشیدیم.
میرسید ادامه داد: بعد از گذشت سالها از دوران اسارت و زمانی که حجتالاسلام ابوترابی دعوت حق را لبیک گفتند، کاظم سرباز بعثی و شکنجهگر اردوگاه که سیدآزادگان نقطه عطفی در تغییر راه زندگیاش بود، به ایران و شهر قم آمد. بعد از شناسایی توسط دوستان آزاده کاظم که به دعوت آن روز حاج آقا ابوترابی به ایران آمده بود میهمان آزادگان اردوگاه شد. کاظم زمانی آمده بود که مرحوم تبوترابی نبود اما ما بنا به دعوتی که او از کاظم کرده بود میزبان شکنجهگر خود شدیم.
روحانی آزاده در ادامه گفت: کاظم مرحوم ابوترابی را در تغییر راهش در زندگی بسیار مهم عنوان کرد و از سخنان سیدآزادگان در آن شب یاد کرد. نکته مهم این بود که تمام اردوگاه به یاد دارند که از همان شبی که حاج آقا ابوترابی با کاظم سخن گفته بود، او رفتارش با اسرا و بهخصوص سیدآزادگان بسیار برادرانه شده بود. در ابتدا سخنان و بعد سیره عملی حجتالاسلام ابوترابی عاملی بود که کاظم از راه ضلالتی که در پیشگرفته بود بازگشت. کاظم راهی را به راهنمایی سیدآزادگان در پیش گرفته بود که در آخر به دفاع از حرم و شهادت در راه دفاع از حرم اهل بیت(ع) ختم شد.
وی در پایان اظهار کرد: در دوران اسارت شاگرد مکتب حجتالاسلام ابوترابی بودم و تنها چیزی را که در این مکتب مؤثر دیدم نه سخنرانی بود و نه نصیحت و موعظه، بلکه تنها چیزی که بر دشمنان نیز مؤثر واقع شد، سیره عملی اهل بیت(ع) و رسولالله بود که توسط فرزندی خلف از سلاله پاکش بر دلها تأثیرگذار شد.
انتهای پیام/4072/۴۱۰۰/
انتهای پیام/