از مسافرکشی شبانه تا رتبه یک کنکور کارشناسی ارشد/ راز موفقیت پیام دهکردی چیست؟
به گزارش خبرنگار حوزه رادیو و تلویزیون گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، مهمان قسمت پانزدهم برنامه تلویزیونی «اقیانوس آرام» شبکه دو سیما، پیام دهکردی بود. این هنرمند و کارشناس بازیگری که بهواسطه بازیهای درخشان در صحنه تئاتر چهره شناختهشدهای است در تلویزیون هم برای بازی در سریالهایی همچون «شهریار»، «مدار صفر درجه» و «گذر از رنجها» شناخته میشود. آخرین هنرنمایی دهکردی در قاب تلویزیون مربوط به سریال «گاندو» است که در آن بازی تحسینآمیزی در نقش یک جاسوس به نام مایکل هاشمیان داشت.
دهکردی در این برنامه با حضور در میان جمعی از نوجوانان با بیانی روان و صمیمی به ارائه تجربیات خود از زندگی و کارش پرداخته که بخشی از آن را در ادامه میخوانید:
جرقه علاقه به نمایش برای من از سنین کودکی شکل گرفت. جایی که در جمع بچههای فامیل و در خلال بازیهای کودکانه به تقلید رفتار و شیوه حرف زدن برخی اعضای فامیل میپرداختیم. این موضوع در دوران مدرسه هم ادامه پیدا کرد. بهگونهای که در دوران راهنمایی و دبیرستان همیشه یک ربع قبل از آمدن معلم به کلاس من میرفتم و مثل همان معلم صحبت و تدریس میکردم.
علاوه بر این، اجرای فعالیتهایی مثل مراسم صبحگاه هم دست من بود، از قرآن و سرود و... جالب بود که یک نوار کاست تکنوازی تار استاد جلیل شهناز را پشت بلندگو میگذاشتم و همراه با آن غزلی از حافظ میخواندم. با پایان این بخش سراغ گفتن لطیفه یا نکات طنز میرفتم! در زنگهای تفریح هم موسیقی سنتی و اثر استاد شجریان و استاد ناظری را پخش میکردیم.
در نهایت، علاقه من به نمایش در دوران دبیرستان با تئاتر دانشآموزی ادامه پیدا کرد و به نوعی مسیر پیش رو در حال شکل گرفتن بود.
شبیه شدن آدمها به یکدیگر، دستاورد منفی شبکههای اجتماعی
آن موقع مثل الان نبود که به خاطر گسترش فضای مجازی که من از آن به فضای مزاجی یاد میکنم، آدمها شبیه هم بشوند. وسایل ارتباطی و شبکههای اجتماعی مواهب زیادی دارند اما اگر استفاده درست و معقولی از آنها نکنیم، طبیعی است که خسران بیشتری نصیبمان خواهد شد. یکی از این زیانها این است که یگانگی را از فرد میگیرد و کاری میکند که شبیه دیگران شوند. یکی از مسائلی که من همیشه به دانشجویانم میگویم این است که یکی از راههای موفقیت این است که هر کاری که بقیه میکنند شما نکنید و متفاوت باشید.
در کنار این علاقه نباید از زمینههای محیطی هم غافل شد؛ من در شهرکرد به دنیا آمدم. در یک فضای سنتی ناب و طبیعت بینظیر و شگفتانگیز چهارمحال و بختیاری. با یک خانواده بینظیر و مادری که شعر به من یاد داد و لالاییهایی با اشعار باباطاهر عریان در گوشم زمزمه کرد. همینطور پدر و برادر بزرگترم نیز در این فضاها بودند و به تدریج آدمهای دور و برم سلایق من را شکل دادند.
من تقریباً از شانزده سالگی مطمئن بودم که باید تئاتر بخوانم و این آغاز معضلات بود، چون در خانواده و اطرافیان من دکتر و مهندس زیاد بود و حالا این وسط یک کافری پیدا شده بود که میخواست تئاتر بخواند! پدر و مادرم به شدت مخالف بودند و من همچنان پافشاری میکردم که در این مسیر باشم. ضمن این که در مدرسه هم نمراتم در دروسی که برای رشتههایی مثل پزشکی و مهندسی مهم بود تعریفی نداشت.
در نهایت فشارها غلبه کرد و من برخلاف میلم رفتم تا در کنکور پزشکی شرکت کنم. یادم هست که در شروع آزمون در حالی که تصنیف مشهور «زمن نگارم خبر ندارد به حال زارم نظر ندارد» را میخواندم از همان سئوال اول تا آخر گزینهها را به صورت تصادفی پر کردم. جالب است که از این لجاجت حال بسیار خوبی داشتم چون احساس میکردم در یک مبارزه برنده شدهام.
با این شرایط خانواده و پدرم دیگر متوجه شدند که نمیتوانند من را در مسیری به جز علاقهام قرار بدهند. این بود که در رشته هنر آزمون دادم. در آزمون کتبی رتبه 21 و در آزمون عملی رتبه یک را کسب کردم و وارد دانشگاه شدم.
ورود به دانشگاه و 2 رویای دست یافتنی
با ورود به دانشگاه فراز و نشیبهای زیادی را تجربه کردم که تا همین حالا ادامه داشته است. من در شکستها، تنهاییها، دلتنگیها، دردها و سختیها بزرگ شدم. مقصودم این نیست که با اشتیاق به استقبال اینها برویم و بگوییم شکست بدو بیا اینجا! نه، اما اگر آمد چند راه پیش رو داریم؛ یا باید آن را پاس بدهیم و یا این که جاخالی بدهیم که هردو از نظر من غلط است. من هر وقت این کار را کردم، اوضاع بدتر شد. سختیها و شکستها مثل بومرنگ به خودم برگشت و به صورتم خورد. من به این چالشها خوشآمد میگویم و با آنها درگیر میشوم.
از وقتی که به یاد دارم، مدام افتادم و باز برخاستم، من دو رویای دست نیافتنی داشتم. یکی دیدن ساختمان تئاتر شهر بود و دیگری دیدن زنده یاد حمید سمندریان. فقط دیدنشان!
با این رؤیاها در 17 سالگی به تهران آمدم و در دانشگاه مشغول تحصیل شدم. مدتی هم در اراک دانشجو بودم و در این رفت و آمدها به کلاسها استاد سمندریان هم رفتم. آرامآرام قدمها بزرگتر شد، خودم مدرس آموزشگاه ایشان شدم و در آثاری که روی صحنه بردند، نقش اصلی را گرفتم و... هنوز هم روزی نیست که به یاد زندهیاد سمندریان نباشم. تا زندهام احساس میکنم شاگردش هستم و مرده من هم شاگردش خواهد بود.پس این دو رویا، دستیافتنی شد.
در این مرحله به این نتیجه رسیدم که دانشگاه آدم را با فرهنگ نمیکند و حتی ممکن است فرد را عالم هم نکند و از همه مهمتر دانشگاه نمیتواند تو را بازیگر کند. این یک مسیر دیگر است. ما با همه وجود یک تلاش جانانه میکنیم تا به نقطه مدنظرمان برسیم؛ به هر دلیل نمیشود، مجدداً این مسیر را پیش میبریم، باز نمیشود و برای بار سوم که این اتفاق میافتد دیگر باید گفت: در مقام رضا باش و از قضا نگریز! این که تو به نقطهای برسی و درک کنی که نمیتوانی کاری را انجام دهی و به درد این حوزه نمیخوری اتفاق خوبی است و به نظر من این یک موفقیت است و بهتر از این است که مدام وارد آن فضا بشوی و به مقصد نرسی.
چند سال پیش یک بیماری سخت به سراغ من آمد. الیته همه فکر میکردند سرطان است در حالی که اختلال مغز استخوانم بود. البته بیماری خطرناکی بود و فقط 4 درصد از مبتلایان به آن زنده میمانند. من یکی دو روز هولناک را سپری کردم، اما بعد از آن با خودم گفتم این درد به هرحال به سراغ من آمده و باید با آن مواجه شوم. کیفیت زندگی آرام آرام تغییر کرد تا این که آن بیماری رفع شد البته هنوز عوارض آن هست اما خیلی آب من کاری ندارد هر وقت هم که برگرد خب به هر حال برگشته.
به خودمان دروغ نگوییم
واژه ای که عامل بدبختی کل بشریت است و همه رنج و مشکلاتی که در جامعه ما میبینید از آن سرچشمه میگیرد، دروغ است. این مفهومی است که من را هم به یک نقطه بسیار نامطلوب رساند. من سالها در خیلی حوزهها به خودم دروغ گفتم و خروجی این دروغ، زیانهایی بود که به زندگی من آسیب رساند. تو ممکن است به یک فرد یا همه جامعه دروغ بگویی که البته نباید بگویی، اما به یک نفر حق نداری دروغ بگویی؛ آن هم خودت هستی.
بخشی از این موضوع به کارم برمیگشت. دیدم شرایط کاری و فرهنگی روز به روز ضعیف تر میشود. یا باید با آن فضای پرآسیب همرنگ میشدم که اهلش نبودم یا منزوی میشدم که آن را هم قبول نداشتم. همیشه اعتقادم بر این بوده که بشر بدون امید، بشر مرده است. راه سوم هجرت کردن بود. من چهار سال پیش این راه را انتخاب کردم و به لاهیجان رفتم. در آنجا انگار فعالیت حرفه ای خودم را بار دیگر از 17 سالگی شروع کردم. واقعاً زیبایی این جهان در این است که شما دوباره بعد از هر افتادن میتوانید از جایتان بلند شوید.این همه سال وقتی گذشته خودم را مرور میکنم میبینم نقاط قوت آن همان جاهای بوده است که با خودم صادق بودم.
از مسافرکشی شبانه تا رتبه یک کنکور کارشناسی ارشد
بعد از پایان تحصیلاتم در مقطع کارشناسی، خودم را برای مقطع کارشناسی ارشد آماده کردم. صبح تا ظهر رادیو بودم، بعداز ظهر تدریس میکردم، بعد گاهی اجرای تئاتر داشتم و شبها هم با یک پیکان قهوه ای نمره خرم آباد مسافر کشی میکردم! بعضی شبها جلوی مسجد الجواد(ع) در میدان هفت تیر پارک میکردم و تا نیمه شب درس میخواندم. رتبهام در آزمون کارشناسی ارشد هم در دانشگاه تربیت مدرس و هم در دانشگاه سینما و تئاتر، یک شد. در این مقطع تحصیلی هم دیدم که آن چیزی که دنبالش بودم در دانشگاه وجود ندارد.به سرعت درسم را تمام کردم.نمره پایاننامه عملی من هم 20 بود که البته اساتید گفتند در حقیقت 22 است اما چون چنین نمره ای نداریم به تو 20 میدهیم!
من چون کار عملی و اجرای روی صحنه را دوست داشتم، دیگر به دنبال ادامه تحصیلات در مقطع دکتری نبودم، از طرف دیگر نه در شعار که در احساس واقعی خودم، از بحث جوایز کنده شدم و به آن فکر نمیکنم.اولین سالی هم که جایزه جشنواره تئاتر فجر را گرفتم در دو نمایش موفق به کسب این جایزه شدم. از آن سال به لطف خدا هر سال در جشنواره های گوناگون جایزه میگیرم که آن را هم محصول همین نگاه میدانم که نباید به جایزه گرفتن فکر کرد.
لذتبردن از مسیر زندگی در کنار تلاش برای بهبود سلیقه
همیشه به دانشجویانم میگویم مسیرت را روشن کن تا کیف کنی و از آن چه هستی لذت ببری. مطمئن باش آن چه بهترین است برایت اتفاق میافتد حتی اگر همراه با درد باشد. من هم مثل بقیه افراد در زندگی خودم زیاد اشتباه کردم. جالب است آن موقع میدانستم که دارم اشتباه میکنم! برخی بعد از یادآوری کارهای نادرستشان یا اشتباهاتی که در زندگی داشتهاند میگویند نه، ما در آن زمان نمیدانستیم این کار اشتباه است اما این حرف دروغ است. اگر الان از تجربه آدم ها بهره ببرید، انگار سالها جلوتر و قشنگ تر و کم شکستتر عمل میکنید.
موفقیت بدون مطالعه و کتاب خواندن امکان پذیر نیست.باید از آن چیزی که سلیقه شما را ارتقا میدهد ببرید. آن وقت آرام آرام ذائقه شما تغییر میکند. منظور من از این حرف این نیست که شما 24 ساعت موسیقی فاخر و سنتی گوش کنید. بله شنیدن موسیقی پاپ و راک هم خوب است به شرطی که در ما حس تعالی و رشد ایجاد کند.
من نسل دهه هفتاد و هشتاد را نسبت به نسلهای پیشین نسل بسیار پرنبوغ و پراستعدادی میبینم. حلقه مفقوده اینجاست که این نسل بیش از حد در سطح حرکت میکند. این موضوعی است که در چند سال اخیر به خاطر رشد فضای مجازی پررنگ تر شده و البته از طرف متولیان فرهنگی هم روی آن کار نشده است.
انتهای پیام/4072/4104/
انتهای پیام/