دستگیری توسط ساواک به خاطر شعر/ به دستور آقا به مداحان درس آواز میدادم
به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا از روابط عمومی بنیاد شعر و ادبیات داستانی، گمانم شبی در حوالی زمستان بود؛ شاید هم پاییز. هرچه بود، سرد بود و لباس زمستانه به تن داشتیم. از منزل حاج محمود اکبرزاده، شاعر و مداح مشهدی به روزنامه قدس رفتیم، عباسعلی یونسی سپاهی را برداشتیم و رفتیم خانه استاد امیر برزگر. تنها بود و خانهاش اندکی تاریک و غمزده به نظر میرسید؛ هرچند مرتب بود و همهچیز سر جایش قرار داشت.
امیر برزگر، آن روز ۷۴ سال سن داشت، اما قامت رشید و خوشلباسیاش او را جوانتر نشان میداد. وقتی روی صندلی نشسته بود و با نگاهی پرهیب از گذشته میگفت، ریز ریز اتفاقات نیم قرن اخیر یادش بود. وسط حرفهایش مِن و مِن نمیکرد و با حافظهاش کلنجار نمیرفت. همه چیز را با جزییات تعریف میکرد و انگار، این قضیه پنج به علاوه یک را آنقدر گفته بود که ملکه ذهنش شده بود.
امیر برزگر خراسانی که متولد سال ۱۳۲۲ در مشهد بود، دیروز یعنی در بیست و هفتمین روز تیرماه ۱۳۹۸ درگذشت تا آخرین نفر از آن پنج به علاوه یک معروف هم رفته باشد. رفت تا شعر خراسان، بیامیر شود و آن لحن پرطنین خاموش.
امیر برزگر را هرچند به عنوان شاعر میشناختیم، اما در رشته نقاشی تحصیل کرده بود، ساز مینواخت و آواز میخواند. او بیشتر در زمینه ادبیات، به ویژه شعر فعالیت داشت و به واسطه همین فعالیت و همنشینی با شاعران بزرگ خراسان به دیدارش رفتیم و به عنوان یکی از «معلمان شعر» شبی را با او همکلام شدیم تا گفتوگوی او را نیز در کتابی به همین نام منتشر کنیم. حیف که دست اجل او را با خود برد تا این کتاب را ـ که قرار است از سوی بنیاد شعر و ادبیات داستانی منتشر شود ـ نبیند.
برزگر خراسانی دستی هم در ادبیات داستانی داشت و رُمان «شورانگیز» و مجموعه داستانی «رها در ناکجا آباد» و همچنین مجموعه دیگری به نام «سفرنامه حج» را به رشته تحریر در آورده بود.
از آثار منتشر شده او در حوزه شعر هم میتوان به «سخن آینهها»، «برگی از دیوان امیر»، «نماز عاشقی»، «فصل عطش»، «از شرنگ و شهد» و… اشاره کرد.
در آن شب زمستانی یا پاییزی، به اتفاق جواد محقق و عباسعلی یونسی سپاهی به دیدار امیر برزگر خراسانی رفتیم که این گفتوگو، بخشی از متن یک مصاحبه بلند درباره حال و هوای شاعران خراسان در نیم قرن اخیر و انجمنهای ادبی آن سامان است.
*شما چگونه به جهان شعر و ادب پای گذاشتید و در این راه با کدام چهرهها مأنوس بودید؟
برزگر خراسانی: تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را که میگذراندم، در ضمن تحصیل به دو هنر دیگر هم میپرداختم؛ یکی نقاشی و یکی موسیقی (آواز). صدای خوبی داشتم و همزمان با محمدرضا شجریان، دوره آوازی را میگذراندم. او در رادیو مشهد قرآن میخواند و من با اسم مستعار آواز! من در سال ۱۳۳۹ برای ادامه هنر نقاشی به تهران رفتم و سال ۴۱ هم در رشته نقاشی از دانشکده هنرهای زیبا فارغالتحصیل شدم. از تهران که برگشتم، اولین هنرکده نقاشی مشهد را تأسیس کردم. بعد از آن به فکر راهاندازی انجمن شعر افتادم. چون در زمانی که تهران بودم، به محافل زیادی رفت و آمد داشتم و با دوستان شاعر میجوشیدم. در بین آنها دو شاعر خراسانی یعنی اخوان ثالث و عماد خراسانی هم بودند که من خدمتشان میرسیدم. به جز این دو بزرگوار، محضر امیری فیروزکوهی شرفیاب شدم و از وجودشان بسیار بهرهمند شدم.
در آن زمان که من به فکر تأسیس انجمن ادبی در مشهد افتادم (۱۳۴۱)، این شهر فقط دو انجمن داشت؛ یکی انجمن بزرگ استاد فرخ بود ـ که هنوز هم در هیچ استانی نظیرش را ندیدهام. انجمن او، جای بزرگان و خودش، لنگری در شعر و ادب خراسان بود. افراد سرشناسی همچون گلشن آزادی، دکتر یوسفی و دکتر فیاض و شاعرانی چون استاد باقرزاده، استاد قدسی، استاد کمال، استاد صاحبکار و استاد قهرمان به آنجا رفت و آمد داشتند. سال ۱۳۴۶ من هم به این افراد اضافه شدم و شدیم ۱+۵!
انجمن دیگر شهر هم به دست سرگرد نگارنده برگزار میشد که عمدتاً شاعران مذهبی و سالخوردگان ادبیات در آن حضور مییافتند که من رغبتی برای شرکت در آن نداشتم. بنابراین خودم برای جوانان، یک انجمن در خانه خودمان راه انداختم. تحقیق و بررسی و شاعریابی کردم و حدود ۴۰ شاعر علاقهمند شعر و ادب پیدا کردم. اسم انجمن را هم گذاشتیم: «انجمن ادبی امید جوان». شاید اولین جایی که نام جوان در بین ادبیاتیهای مشهد برده شد، همین انجمن بود. خود من هم به عنوان مسئول انجمن انتخاب شدم.
ساواک به خاطر شعر مرا دستگیر کرد
*گویا شما به خاطر شعر، تحت پیگرد دستگاههای امنیتی طاغوت هم قرار گرفتهاید.
برزگر خراسانی: بله، من قصیدهای در مقایسه مرفهین و مستضعفان گفتم و در آن اشارههایی به دربار کردم. با توزیع این شعر در میان مردم، ساواک مرا دستگیر کرد. مدتی مهمانشان بودیم تا اینکه بزرگی به نام دکتر منصور کنگرلو، مدیرکل بهداشت خراسان، پادرمیانی کرد و مرا از حبس نجات داد. مسئول ساواک به من گفت: چون جوانی و شاعر و هنرمندی و به جایی وابسته نیستی، آزادی؛ ولی انجمنمان را هم تعطیل کردند و هنرکده را هم بستند. گفتم هنرکده را چرا میبندید؟ گفتند همان دوستان شاعرت اینجا جمع میشوند و همین حرفها را آنجا میزنید!
سرگردان شدم، اما سرانجام، استاد قدسی مرا از آن وضع نجات داد. ایشان از دوستان پدرم بود و زمانی که من نوجوان بودم و شعرهایی میگفتم، مرا پیش استاد برد و گفت: این پسر ما یک چیزهایی میگوید که فکر میکند شعر است. اینگونه شد که من با نظر استاد قدسی در مدرسه «مهدیه» درس خواندم و به واسطه ایشان به «کانون نشر حقایق اسلامی» ـ که متعلق به پدر دکتر شریعتی بود ـ رفت و آمد کردم و درسها گرفتم. به جرأت میتوانم بگویم که جناب قدسی تا آخرین لحظه عمرشان، استاد من بودند و به من میآموختند.
آشنایی شما با استاد فرخ چگونه اتفاق افتاد؟
برزگر خراسانی: استاد قدسی مرا به استاد فرخ معرفی کرد و گفت که چون زیاد سفر میروم (منظورش زندان بود!) این جوان را دست شما سپردم تا شاگردی شما را بکند. ما در این دوران، هم به انجمن فرخ میرفتیم و هم به انجمن استاد قهرمان. جلسات شبانه خودمان را هم با استاد کمال و صاحبکار و قهرمان و باقرزاده داشتیم.
سال ۱۳۵۰ متأهل شدم و دوباره انجمن ادبی دایر کردم. همین بزرگان هم به انجمن تازهتأسیس میآمدند. علاوه بر اینها، افراد دیگری هم چون آقای نجومیان (قاضی دادگستری) و دکتر محمدحسین ساکت هم به انجمن ما میآمدند. دکتر شفیعی کدکنی هم هر بار که به مشهد میآمدند، یا به انجمن ما یا به جلسه استاد فرخ میرفتند. من این انجمن را تا حوالی پیروزی انقلاب داشتم. یکشنبهها همه خانه ما جمع میشدند و سهشنبهها منزل استاد قهرمان. جمعهها هم که منزل آقای فرخ جمع میشدیم.
با این تفاوت که دیگر «امید جوانان» نبوده!
برزگر خراسانی: بله. شده بود انجمن بزرگان. بعدش هم که انقلاب پیروز شد و مردم ایران، گرفتار جنگ تحمیلی شدند. ما هم که در احمدآباد زندگی میکردیم، خانه را فروختیم و آمدیم اینجا ـ که آن وقتها مثل روستا بود. انجمن ما مثل سایر انجمنهای خردهپا تعطیل شد؛ ولی انجمن آقای فرخ هنوز دایر بود. تا اینکه گویا آیتالله خامنهای یادداشتی نوشتند یا با آقای کمال تماس گرفتند که: انجمنها را دوباره راه بیندازید. بعد از آن بود که ما انجمن ادبی ارشاد را اولین بار در باغ نادری دایر کردیم که بعد به خود اداره ارشاد منتقل شد. آن وقتها مسئول ارشاد، آقای دکتر مستأجر حقیقی بود. البته قبل از او، استاد من آقای قدسی مدیرکل ارشاد بود که بعد از این سمت، مدیرکل اوقاف شد.
خلاصه حسبالامر آقا، انجمنهای دیگری هم به جز ارشاد راه انداختیم که یکی از آنها انجمن حوزه هنری بود و جوانانی مثل شهید احمد زارع تازه به آن وارد شده بودند. انجمنی هم در اداره آموزش و پرورش به نام «انجمن امور تربیتی» دایر کردیم.
*معمولاً وقتی عمر زیادی از تشکیل یک انجمن ادبی میگذرد و سن اعضاء بالا میرود، با جوانان سختتر ارتباط میگیرد. شما در این انجمن چنین وضعی نداشتید؟ یا جوانان دیگر نسبت به میدانداری بزرگترها گلهمند نبودند؟
برزگر خراسانی: در انجمن ارشاد، من عضو شورای شعر و استاد صاحبکار، رئیس بودند تا اینکه مرد بزرگوار، شریف و مهربانی به نام سیدجواد جعفری از کرمان به خراسان آمد و مدیریت فرهنگ و ارشاد استان را به عهده گرفت. ایشان در بدو ورود، جلسه معارفهای تشکیل داد. اتفاقاً قبل از این جلسه، عدهای از جوانان به دیدار او رفته و گفته بودند که انجمن ادبی در اختیار پیروپاتالهای مشهد است و قهرمان و شفق و برزگر و دیگران، اجازه رخنمایی به جوانترها نمیدهند. مدیرکل در سخنان خود ابتدا به تمجید مشهد پرداخت و بعد، از اینکه خدمت یکی از همین جوانان رسیده، ابراز خوشحالی کرد. من که پشت تریبون رفتم، گفتم شما باید از دیدن استاد محمد قهرمان خوشحال باشید.
مدیرکل جدید ارشاد، دو شب بعد به من زنگ زد و قرار یک ملاقات را گذاشت. اصرار کرد که این ملاقات در منزل ما اتفاق بیفتد. با دو تن از معاونانشان به خانه ما تشریف آوردند و همان ابتدا پرسید: این آقای محمد قهرمان، کیست که شما اینقدر از او تعریف کردید؟ من هم استاد قهرمان را معرفی کردم و گفتم که بعد از آقای فرخ و بزرگان ادبیات، حرف اول و آخر شعر مشهد را آقای قهرمان میزنند.
مدیرکل ارشاد، بعد از آن دیدار، همه شعرا را به هتل الغدیر دعوت کرد و شامی هم داد. او در این مهمانی، از حضار خواست تا انتخابات کتبی برگزار کنند. در رأیگیری از شعرای قدیمی و جوان، دوباره استاد صاحبکار، آقای شفق و من انتخاب شدیم. چهار نفر هم از شعرای جوان انتخاب شدند. دو شاعر زن رأی آوردند. در این انتخابات، آقای صاحبکار رنجید. اینکه گفته بودند امثال او پیروپاتال و از رده خارج هستند، ناراحتش میکرد. به من گفت: «امیر! من دیگر به این جمع نمیآیم، اما تو باش.» من با او خیلی دوست بودم و او برایم برادر بزرگتر بود.
بعد از این رأیگیری در اداره ارشاد جلسه گذاشتند که چه کسی مسئول انجمن باشد. صاحبکار که قهر کرده بود و نمیآمد. من انتخاب شدم و ۱۱ سال آن انجمن را اداره کردم. همزمان به انجمن استاد قهرمان هم میرفتم. انجمن دیگری هم با نام «پویا» به مدیریت آقای شهیدزاده دایر بود که هنوز هم هست. آنجا هم میرفتم. به عبارتی، هر جا چراغ ادبیات روشن بود، من به آنجا میرفتم. دوستان ما نیز که از تهران به مشهد میآمدند، حتما به انجمن ما سر میزدند. مرحوم مشفق کاشانی، استاد حسن لاهوتی و سهیل ثابت محمودی همیشه به ما لطف داشتند.
به دستور آقا به مداحان درس آواز میدادم
*از آقای اکبرزاده، شاعر و مداح پیشکسوت مشهدی، شنیدیم که شما به مداحان مشهد آواز یاد میدادهاید. قضیه چه بود؟ چون شما قبلاً با نام مستعار در رادیو مشهد آواز میخواندید!
برزگر خراسانی: بله، در واقع من حسبالامر آقا در حوزه هنری به مداحان آواز درس میدادم. آنوقتها هنگامی که آقا به مشهد میآمدند، حتما زمانی را برای دیدار با شعرا قرار میدادند. یک شب هم مداحان به دیدار ایشان میرفتند. شبی که مداحان میخواندند، آقا به آنها گفتند: شما صدای خیلی خوبی دارید، ولی حیف است که دستگاه نمیدانید و اصول خوانندگی را بلد نیستید. بهتر است کلاسی برای آموزش آواز داشته باشید. رئیس حوزه هنری هم بلافاصله این موضوع را روی هوا میقاپد و در روزنامهها اعلام میکند که از فلان تاریخ، کلاس آواز در حوزه هنری برقرار است!
افراد زیادی برای ثبتنام در این کلاس میآمدند و تازه حوزه هنری متوجه میشود که برای این کلاسها استاد ندارد! سراغ من آمدند؛ چون گویا آقا اسم مرا هم برده بودند. راست و دروغش را نمیدانم. بالاخره من قبول کردم. مداحان ۱۰۰ نفر بودند. آقایان جلو مینشستند و خانمها انتهای سالن آمفیتئاتر. آقایان میخواندند، اما خانمها نمیخواندند و آنچه من میخواندم، آنها ضبط میکردند.
*سرنوشت انجمن ادبی ارشاد که بزرگان زیادی به آن رفت و آمد میکردند، بعد از شما چه شد؟
برزگر خراسانی: بعد از من، انجمن ادبی ارشاد تعطیل شد. بعد از آن هم که آقای دبیری مسئول ارشاد مشهد شد، باز چند نفری را به رستورانی دعوت کردند و به شعرا شام دادند. خوب است لااقل به خاطر همین تغییر و تحولات مدیریتی شعرا شامی میخورند! در این جلسه، آقای دکتر منوری، آقای نظافت و یکی ـ دو نفر دیگر بودند. رئیس اداره ارشاد گفت که میخواهیم این انجمن را دوباره راه اندازی کنیم. لطفاً شما هم کمک کنید. من گفتم که دیگر خسته شدهام و دکتر منوری را معرفی کردم. او هم گفت: کار من زیاد است و قرار شد آقای نظافت مجری برنامه باشد و من و منوری و ساعی به عنوان کارشناسان هوای شعر را داشته باشیم. گاهی من به آنجا میروم و گاهی دکتر منوری. در جلسه آقای دکتر قهرمان هم با همسرشان صحبت کردیم که این چراغ را روشن نگه داریم. ایشان هم استقبال کردند و آنجا را هم دایر کردیم.
با جوانان باید دست به عصا بود
برزگر خراسانی: خلاصه اینکه از زمانی که نطفه شعر در رحم ما بسته شد تا همین الان ما در همه انجمنها بودهایم؛ بعضیهایش را خودمان دایر کردیم و در بعضیها مسئول بودهایم در بعضیها هم مبتدی و شاگرد بودیم و تلمذ میکردیم. آنچه از استاد فرخ آموختهام این است که او هیچوقت در صدر نمینشستند و معمولاً جای ایشان در ذیل مجلس بود، ولی وجود و حضور همه تحت اشراف ایشان بود. اگر ایرادی میگرفتند و سخنی میگفتند، برای همه قابل قبول بود. حتی اگر من شعری میخواندم و این اواخر، استاد کمال به خاطر کهولت سن آن را خوب متوجه نمیشد و از شعر من ایراد میگرفت، بلافاصله میگفتم: بله استاد! شما درست میفرمایید. البته بعدا به او میگفتم که شما شعر مرا اشتباه متوجه شدید، ولی در مجلس حرمت او را حفظ میکردم.
جوانان امروز با دوره ما فرق کردهاند. ما به اساتید احترام میگذاشتیم و حالت مرید و مرادی داشتیم. به قول ملکالشعرای بهار باید با اینها بسیار دست به عصا راه رفت که دلخور نشوند. من بارها در مصاحبه با روزنامهها گفتهام که باید این دو نفر را باهم آشتی بدهیم: جوانان، حرمت پیران را داشته باشند و پیران نسبت به جوانان با محبت رفتار کنند. البته به لطف خدا، خود من مورد محبت جوانان هستم و هیچ کس هیچ وقت نسبت به من بیحرمتی نکرده است.
انتهای پیام/4028/
انتهای پیام/