روایت امام خامنهای از ضربت خوردن و شهادت حضرت علی(ع)+فیلم
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری آنا، در سالروز شهادت حضرت علی (ع) به بخشی از بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی و فیلمی از روضهخوانی ایشان در نمازجمعه 13 اسفند 1372 درباره ماجرای ضربت خوردن و شهادت آن امام همام میپردازیم.
ایشان فرمودند: در فاصله این دو روز یا دو شب- از سحر نوزدهم كه امیرالمؤمنین به دست آن ملعون ضربت خوردند تا شب بیست و یكم- چند تا حادثه درسآموز اتفاق افتاد. یكی در همان لحظه اول بود. وقتی ضربت را این دشمنِ خدا بر امیرالمؤمنین وارد كرد، در روایت دارد كه حضرت هیچ آه و نالهای نكردند؛ اظهار دردی نكردند. تنها چیزی كه حضرت فرمودند، این بود: «بسماللَّه و باللَّه و فی سبیلاللَّه، فزت و ربّ الكعبة»؛به خدای كعبه سوگند كه من رستگار شدم. بعد هم امام حسن مجتبی (علیهالسّلام) آمد سر آن بزرگوار را در دامان گرفت. روایت دارد كه خون از سر مباركش میریخت و محاسن مباركش خونین شده بود. امام حسن همانطور نگاه میكرد به صورت پدر، گریه چشمان امام حسن را پراشک كرد؛ اشك از چشم امام حسن یك قطرهای افتاد روی صورت امیرالمؤمنین. حضرت چشم را باز كردند، گفتند: حسنم! گریه میكنی؟ گریه نكن؛ من در این لحظه در حضور جماعتی هستم كه اینها به من سلام میكنند؛ كسانی در اینجا هستند- در همان لحظه اول؛ اینی كه نقل شده است از حضرت- فرمود: پیغمبر اینجاست، فاطمه زهرا اینجاست. بعد حضرت را برداشتند- بعد از اینكه امام حسن (علیهالسّلام) نماز را در مسجد خواندند، حضرت هم نشسته نماز خواندند.
راوی میگوید كه حضرت گاهی متمایل میشد به یكطرفی كه بیفتد، گاهی خودش را نگه میداشت- و بالاخره به طرف منزل حركت دادند و بردند. اصحاب شنیدند آن صدایی را كه: «تهدّمت واللَّه اركان الهدی ... قتل علیّ المرتضی». این صدا را همه اهل كوفه شنیدند، ریختند طرف مسجد؛ غوغایی به پا شد. راوی میگوید: مثل روز وفات پیغمبر در كوفه، ضجه و گریه بلند شد؛ آن شهر بزرگ كوفه یكپارچه مصیبت و حزن و اندوه بود. حضرت را میآوردند؛ امام حسین (علیهالسّلام) آمد نزدیك. در این روایت دارد كه اینقدر حضرت در همین مدت كوتاه گریه كرده بودند كه پلكهای حضرت مجروح شده بود. امیرالمؤمنین چشمش افتاد به امام حسین، گفت: حسین من گریه نكن، صبر داشته باشید، صبر كنید؛ اینها چیزی نیست، این حوادث میگذرد. امام حسین را هم تسلا داد.
حضرت را آوردند داخل منزل، بردند در مصلای حضرت؛ آنجایی كه حضرت در خانه در آنجا نماز میخواندند. فرمود: من را آنجا ببرید. آنجا برای حضرت بستری گستردند. حضرت را آنجا گذاشتند. اینجا دختران امیرالمؤمنین آمدند؛ زینب و امكلثوم آمدند، نشستند پهلوی حضرت، بنا كردند اشك ریختن. امیرالمؤمنین آنجایی كه امام حسن گریه كرد، امام حسن را نصیحت كردند و تسلا دادند؛ آنجایی كه امام حسین گریه میكرد، حضرت تسلا دادند، گفتند صبر كن؛ اما اینجا اشك دخترها را تحمل نكردند؛ میگوید: حضرت هم شروع كرد به هایهای گریه كردن. یا امیرالمؤمنین! گریه زینبت را اینجا نتوانستی تحمل كنی، اگر در روز عاشورا میدیدی چگونه زینبت اشك میریزد و نوحهسرایی میكند، چه میكردی؟
ابوحمزه ثمالی نقل میكند از حبیب بن عمرو كه میگوید: در آن ساعات آخر، در همان شب بیست و یكم، رفتم دیدن امیرالمؤمنین، دیدم یكی از دختران آن حضرت هم در آنجاست؛ آن دختر اشك میریخت، من هم گریهام گرفت، بنا كردم گریه كردن؛ مردم هم بیرون اتاق بودند، صدای گریه این دختر را كه شنیدند، آنها هم بنا كردند گریه كردن. امیرالمؤمنین چشم باز كرد، گفت: اگر آنچه را كه من میبینم، شما هم میدیدید، شما هم گریه نمیكردید. عرض كردم یا امیرالمؤمنین مگر شما چه میبینید؟ گفت: من ملائكه خدا را میبینم، فرشتگان آسمانها را میبینم، همه انبیاء و مرسلین را میبینم كه صف كشیدند، به من سلام میكنند و به من خوشامد میگویند. و پیغمبر را میبینم كه پهلوی من نشسته است، اظهار میكنند كه بیا علی جان، زودتر بیا. میگوید: من اشك ریختم، بعد بلند شدم، هنوز از منزل خارج نشده بودم كه از صدای فریاد خانواده، احساس كردم كه علی از دنیا رفت. (۱۳۸۸/۰۶/۲۰)
انتهای پیام/4071/ن
انتهای پیام/