جریان اصلاحطلبی باید پاسخگوی ناکارآمدی دولت کنونی باشد
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، محمدرضا تاجیک با بیان اینکه افکار عمومی جامعه ما میان دولت و جریان اصلاحطلبی چندان تفکیکی قائل نمیشود، میگوید: جریان اصلاحطلبی باید پاسخگوی ناکارآمدیها و کژکارکردیهای دولت کنونی باشد، اندک اندک به این نتیجه رسیدند که نوعی فصل و فاصله انتقادی با دولت داشته باشند تا بتوانند جریان اصلاحطلبی را از ورطهای که گرفتارش شدهاند خارج کنند.
خرداد 1392 آغاز فصل جدیدی بود از حیات سیاسی اصلاحطلبان و جریان اصلاحات. فصلی که آغازش بهار وصل بود و ادامهاش روایتی پر بیم و امید. هرچند این بار مستقیم با کارت اصلاحطلبی وارد بازی سیاست نشده بودند اما حسن روحانی را سخت در آغوش حمایت خود گرفتند. حمایتی که تا اردیبهشت 96 ادامه یافت اما هرچه از عمر دولت دوم روحانی میگذشت عملکرد او و کابینهاش صدای منتقدانش را بلندتر میساخت؛ انتقاداتی که گریبان اصلاحطلبان را هم گرفت تا آنجا که این روزها گردی از تردید بر ادامه آن ائتلاف شیرین روزهای نخست با دولت یازدهم و دوازدهم نشسته است.
محمدرضا تاجیک که خود از تئوریسینهای برجسته جریان اصلاحات محسوب میشود در تمام این سالها با ادبیات سیاسی منحصر به فرد و نقدهای صریحاش بارها بر پیکر اصلاحات نواخت و بشارت و انذار به دوستان اصلاحطلباش را پیشه کرد. از همین رو ما نیز برای بررسی عملکرد دولت و رابطه این روزهای اصلاحطلبان و مسئولان اجرایی کشور ساعاتی را میهمان محمدرضا تاجیک شدیم . او معتقد است «برخی از دوستان به نام عقلانیت سیاسی جریان اصلاحطلبی را در پای نیروهای دیگری که اصالتاً اصلاحطلب نبودند ذبح کردند و امروز میبینم که پیکر این شهید عزیز بر روی دست ما مانده است».
متن کامل این گفتگو را در ادامه میخوانید:
*شما از آن دست اصلاحطلبانی هستید که همواره نگاهی نقادانه به جریان اصلاحات داشتهاید؛ ریشه مواجهه نقادانه شما با جریان اصلاحات در چیست؟
تصویری که من از یک گفتمان و یک جریان اصلاحطلبی دارم شاید در سطوح و لایههایی با تصویری که برخی از اصلاحطلبان دارند متفاوت باشد. به اعتقاد من گفتمان اصلاحطلبی اگر یک نقطه کانونی داشته باشد که بقیه دقایق گفتمانی پیرامون آن سامان یافته و تعریف میشوند؛ آن نقد است. یک نقد مستمر.
این نقد نه تنها شامل دیگری میشود، بلکه به طریق اولی شامل خود هم میشود. یعنی جریان اصلاحطلبی از نظر من از آن رو اصلاحطلب است که به روی نقد گشوده است. بنابراین جریان اصلاحطلبی یک مکتب و رویکرد انتقادی است. در فرایند انتقاد و نقد؛ گفتمانش را تولید و باز تولید میکند. و با فرایند نقد خودش را تقویت و برجسته میکند. اگر این نقد را از جریان اصلاحطلبی بگیریم هرچه باشد دیگر جریان اصلاحطلبی نیست.
بنابراین باید شجاعت نقد کردن را در بدنه و کالبد نیمه جان جریان اصلاحطلبی تزریق کرد تا حیاتی نو بگیرد و بالندگی گذشتهاش را بازسازی کند. در غیر این صورت به سمت یک گفتمان انجمادی پیش خواهیم رفت.
میرویم به سمتی که این گفتمان بهطور فزایندهای به یک نوع ایدئولوژی ارتودوکسی تبدیل شود که همواره از خود دفاع میکند. دچار یک نوع نارسیسیم و خودشیفتگی میشود که هر آنچه هست را میپسندد و خودش را بالا و والا میبیند.
اگر بخواهیم چنین اتفاقی رخ ندهد باید درهای گفتمان خود را به روی نقد بگشاییم، به نقد جایگاه رفیعی بدهیم و آن را نقطه کانونی گفتمانمان لحاظ کنیم و تلاش کنیم که روح نقد در سراسر گفتمان ما به حرکت در بیاید و اثر و آثارش را روی تمام دقایق گفتمانی ما بگذارد.
از این رو است که من نقد را عامل حیات و بالندگی جریان اصلاحطلبی میدانم و از این جهت خصیصه نقد در آثار و گفتار من برجسته است. البته باید بگویم از نظر من نقد با نق یا تخریب فرق میکند. وقتی یک جریان و گفتمان مورد نقد قرار میگیرد به این معنا و مفهوم است که از چنان استعداد و پتانسیلی برخوردار است که مورد توجه قرار میگیرد.
*در ضرورت نقد و شجاعت نقدپذیری مطالبی را گفتید؛ آیا دولت آقای روحانی را در نقدپذیری تا به امروز موفق دیدهاید؟
یک مشکل جدی دولت کنونی این است که آنچه میگوید، نمیزیَد. آنچه میگوید با آنچه انجام میدهد متفاوت است. در عرصه گفتاری بزرگان دولت کنونی از نقد استقبال میکنند اما در عرصه عمل و کنش چنین استقبالی مشاهده نمیشود. و نقادان دولت در تحلیل نهایی همان دگرهایی محسوب میشوند که نمیتوان بر آنها نام خودی گذاشت. بنابراین به حاشیه کشیده میشوند. از چرخه خودیهای دولت خارج میشوند.
شاید از نظر دوستان دولت، نقدی مقبول و مشروع است که مقوم دولت کنونی باشد نه مخرب. نقدی که بیشتر ناظر بر برجسته کردن توانمندیها و سپیدیها و زیباییهای دولت باشد نه کاستیها و ناکارآمدیها. نقدی که موجب فروکش منزلت اجتماعی و از دست رفتن سرمایه اجتماعی آنها نشود .
اما نقد تیغ دو لب است و نکتههای تیز . به قول مولانا :
نکتهها چون تیغ پولاد است تیز
گر نداری تو سپر وا پس گریز
پیش این الماس بیاسپر میا
کز بریدن تیغ را نبود حیا
اگر قرار باشد ما نقد محافظهکاری داشته باشیم که به هر در و دیواری که میرسد، بیاستد و به هر ساحت سیاست و قدرت که میرسد به لکنت بیافتد هرچه باشد دیگر نقد نیست.
بنابراین یک مشکل جدی دولت کنونی را اینگونه میبینم که در عرصه عمل یا پراتیک سیاسی و اجتماعی خودش، نقد، چندان نقش اساسی بازی نمیکند اگرچه در صورت گفتاری یا سیاست اعلامی استقبال از نقد برجسته است.
اما آنچه که مهم است این است که ما تمام هستی و کارکرد خودمان و وجودمان را در معرض نقد قرار بدهیم. با نقد پرورده و شکوفا شویم. با نقد بالنده شویم نه اینکه با نقد خموده شویم و دچار انفعال شویم. من این خصیصه را چندان در دولت کنونی برجسته نمیبینم.
*ریشه این گریز از نقد را در کجا باید جستجو کرد؟
اگر بخواهم نوعی کالبد شکافی کرده باشم باید بگویم بازیگران و کنشگران سیاسی و عرصه قدرت ما در طول تاریخ عمدتاً متکی بر عقل متصل بودند نه عقل منفصل. همگان شاه بودند اما با بیانهای مختلف.
فرض بر این بوده که در منزلت دانای کل نشستهاند و جامع تجربیات و دانشها و فنون مختلفاند. فرضشان بر این بوده که چکیده تمام یک ملتاند . آنها هستند که به قول فوکو در یک مقام شبان کارگی میتوانند خوب و بد، فلاح و صلاح جامعه را تشخیص دهند.
این موضوع مقداری ریشه در فرهنگ سیاسی جامعه ما دارد که نسل به نسل بهنظر من تداوم پیداکرده است. مشکل دیگرش باز میگردد به شخصیتهای سیاسی ما. بهنظرم اگر بخواهم کمی واضحتر و البته زمختتر توضیح دهم باید بگویم بسیاری از بازیگران عرصه سیاست و قدرت ما قد، فکر و شخصیت رشیدی نداشتند.
لاجرم باید جایی بزرگنمایی میکردند و کوته بودن قد، فکر، تجربه و هنر حکومت داری و سیاست خود را به شکلی پر میکردند و آن در مقام گفتار معنا پیدا میکرد . جایی که آنها تلاش میکردند هم آغاز باشند هم پایان و آخرین کلام باشند و تلاش میکردند آنچه میگویند آیات محکم باشد نه متشابه که قابل تفسیر باشد و در تلاش بودند به تعبیر فوکو هر گزاره که میگویند جدی تلقی شود و کسی در آنها تردید روا نکند. بزرگی خودشان را در بزرگی کلام خود میدانستند.
بنابراین این نوع شخصیتها هم مشکل ایجاد کردند. شخصیتهایی که دارای بزرگی روح و روان و دانش و معرفت هستند، در ادبیات دینی ما هم آمده که همواره متواضع هستند؛ پس اساساً دیگران را تحریک میکنند و شرایط را فراهم میکنند که دیگران آنها را مورد نقد قرار بدهند. از نقد دیگران لذت میبرند و بالنده میشوند.
اما انسانهایی که دارای این خصوصیات نیستند یا هنوز به آن بلوغ نرسیدهاند یا به تعبیر کانت از آن صغارت خود خواسته و دگر خواسته خارج نشدند وقتی به عرصه بزرگان میرسند باید به گزاف به جای بزرگان تکیه بزنند. و وقتی اینگونه میشود طبیعتاً میخواهند یک نوع بازنمایی و بزرگی از خود داشته باشند و یک نوع چهره کاریکاتوریزه شدهای که واقعنمایی ندارد، چون واقعیتاش خورد است.
نقل است تصویری که مردم ایران و رؤسای ایلات و عشایر از شاهان قاجار داشتند اینگونه بود که حتی آنها را به لحاظ انسانی متفاوت میدیدند؛ آنها را دارای هیکلهای بسیار بزرگ و رشید، صورت بسیار زیبا و گیرا و نوعی کاریزما را تصور میکردند. وقتی روسای ایلات و عشایر میخواستند با یکی از شاهان قاجار ملاقاتی داشته باشند که ظاهرا ناصرالدین شاه بود، اگر بهصورت عریان در مقابل آنها ظاهر میشد این هیبت فرو میریخت، این هیبتی که در ذهن آنها شکل گرفته بود. بنابراین فضایی فراهم آورد که در یک ساعت خاص در یک چادر خاص و زاویه خاص که نور به آن میتابد این ملاقات انجام شود تا نوری که در پس شاه بود او را بزرگ و چهرهاش را کدر نشان دهد تا آن ایماژ و تصور مردم باقی بماند.
شاید رمز و رازی که برخی از شاهان ما و بزرگان و اسطورههای ما همواره نقابی بر چهره میزدند همین باشد که میخواستند چهره واقعیشان آشکار نشود. چراکه چهره واقعی آنها بزرگنمایی نمیکرده. بنابراین بهنظر میرسد که مقداری از این مسائل بازمیگردد به فضای امروز شخصیتهای ما که میخواهند به نوعی خودشان را بزرگ بازتولید کنند.
مسئله سوم این است که اساساً فرهنگ نقد در میان ما ایرانیان جا نیفتاده است. عمدتاً نقد به نوعی مترادف نق شمرده میشود. من نق میزنم پس هستم. بنابراین نقد جایگاه خودش را بازنکرده و جایگاه رفیعی در فرهنگ ما ندارد و حتی کسی هم که نقد میکند عمدتاً نق میزند و از آن حربهای برای تخریب طرف مقابل خود ساختهاند. همه این مسائل دست به دست هم میدهد که امروز با چنین شرایطی مواجهایم.
*برخی معتقدند که روی کار آمدن احمدینژاد حاصل غفلت اصلاحطلبان بود، دولت آقای روحانی را شما حاصل چه چیز میدانید؟
بی تردید در چرخش میان حکومتها و گفتمانها و جریانهای متفاوت، منطقی نهفته است. یا به تعبیر بزرگی وقتی نیازی به گفتمان و جریان جدید احساس میشود که گفتمان و جریان گذشته به نوعی در بحران باشد. امکان تولید و بازتولید مقبولیت و مشروعیت و خصیصه در دسترس بودن و قابلیت استفاده شوندگی نداشته باشد. امکان این را نداشته باشد که یک زنجیره همگونی از هویتهای متمایز در جامعه را شکل دهد و افق معنایی عصرش و هژمونیک شدن را از دست داده باشد.
در این صورت یک جریان آلترناتیو خودش را بهعنوان بازیگر اصلی در شهر تعریف میکند. بنابراین بیتردید نشانههایی از نوعی از بحرانهای چند گانهای که گفتم، در جریان اصلاحطلبی مشاهده میشود که در فردای آن جریان متفاوتی مورد اقبال قرار گیرد و این چرخش ذهنی و فکری در انتخاب مردم ایجاد شود.
اما در مورد دولت کنونی باید گفت طبیعی است که دولت کنونی به یک معنا همان ادامه اصلاحطلبی تصویر شد، به بیان دیگر مجالی برای اینکه اصلاحطلبان اگرچه نه کاملاً بهصورت مستقیم ولی غیرمستقیم بتوانند در ساحت سیاست و قدرت حضور داشته باشند.
این هم بر اساس یک نوع نگاه و منظر تحلیلی بود که حیات و ممات اصلاحطلبی را در حوزه قدرت و سیاست تعریف کرده بود و براین فرض بود که چنانچه جریان اصلاحطلبی در حوزه ماکرو پلتیک و ماکرو فیزیک قدرت حاضر باشد قدرت و بالندگی دارد در غیر این صورت دوران احتضارش فرا رسیده پس باید مجرایی یافت که اگر نمیتوان با صورت و سیرت خود وارد صحنه شد، با صورت و سیرت دیگری وارد فضا شد.
اگر این جریان هم در بعضی از دقایق گفتمانیاش نوعی همپوشانی داشته باشند که بهتر میشود از آن استفاده کرد. اما در آن شرایط تاریخی که جریان اصلاحطلبی نمیتوانست مستقیماً با کارت خودش بازی کند و در پشت میز بازی استراتژیک حضور داشته باشد، تلاش کرد که با کارت دیگری بازی کند و سرمایه اجتماعیاش را تجمیع و تجهیز کرد و در پس و پشت جریانی قرار داد که قبلاً هم گفتم یک هویت غیرشفاف و خاکستری داشت.
نه این بود و نه آن، هم این بوده و هم آن. نه کاملاً اصلاحطلب بود نه اصولگرا، با یک عقبه اصولگرایی و یک تمایل پراگماتیستی و بروکراتی و از سوی دیگر بعضی دقایق اصلاحطلبی. در این شرایط جریانی میآید و میخواهد راه میانهای را در پیش بگیرد.
اما این جریان از این سطح فهم و درک استراتژیک برخوردار است که باید از مقبولیت در جریان دیگری بهره ببرد و آن جریانی نبود، جز اصلاح طلبی. بنابراین یک نوع تمایل استراتژیک دوطرفه در یک مقطع زمانی حاصل شد که عقد و صیغه موقت جاری میشود.
*معتقد هستید که این پیوند عقد موقتی بوده و فسخ خواهد شد؟
چنین عقدی نمیتوانسته ذاتاً دائم باشد؛ چون کاملاً واضح بوده که بر اساس یک نوع نیاز تاریخی چنین عقدی صورت میگیرد، نه بر اساس همپوشانی عمیق و فراگیر گفتمانی، منشی و مرامی.
بنابراین در پس ذهن برخی اصلاحطلبان این عقد دائمی بوده، اما از نظر من نمیتوانسته دائمی باشد و تاریخ هم نشان داد و اکنون هم شاهد نوعی واگرایی میان برخی جریانات و جریان اصلاحطلبی و جریان کنونی دولت هستیم و این بروز و ظهورش را در فضای رسانهای کشور هم دارد. گاهی رادیکال میشود و گاهی تند، ولی به هرحال این فضای روایت فصل و فاصله با دولت کنونی کاملاً در جریان اصلاحطلبی محسوس است.
*چرا آقای روحانی انتخاب شد؟ بهنظر شما اصلاحطلبان سمت آقای روحانی رفتند یا بالعکس؟
همانطور که گفتم یک نیاز و شرایط تاریخی بهوجود میآید که این دو را کنار هم قرار داد و آن نیاز طرفین بود. من تردید دارم که نیاز اصلاحطلبان یک نیاز حقیقی و واقعی بوده و بارها هم گفتهام که آیا جریان اصلاحطلبی نمیتوانست با پای خود برود یا با دهان خود سخن بگوید؟ آیا نمیتوانست از سرمایه اجتماعی خود بهره ببرد؟ من معتقدم که میتوانست اما برخی از دوستان به نام نامی عقلانیت سیاسی جریان اصلاحطلبی را در پای نیروهای دیگری که اصالتاً اصلاحطلب نبودند، ذبح کردند و امروز میبینم که پیکر این شهید عزیز بر روی دست ما مانده است.
اما بهنظر من جریان اصلاحطلبی موجود بهطور فزایندهای به حاشیه کشانده میشود و فضا برای جریانهای متفاوتی از جریانهای مرسوم چهار دهه گذشتهمان فراهم میشود. معتقدم که ما در شرایط ویژهای قرار گرفتهایم که تابلوی نقاشی که از وضعیت جامعه در مقابلمان قرار دارد و چهار دهه به آن عادت کرده بودیم و تماشایش میکردیم بهنظر من قالب و سبک و نقش آن در حال تغییر است.
این تغییرات میگوید که من نقاشی دیگر، سبکی دیگر و قابی دیگر را میطلبم. بنابراین اگر در این هنگامه تغییر، جریانات سیاسی مرسوم جامعه نتوانند تابلوی نقاشی دیگری در منظر مردم قرار دهند، بهطور فزایندهای نمایشگاه نقاشی آنها با عدم استقبال مواجه میشود.
اگر نیازمند تماشاگر فعال یا بقول رانسیر، نیازمند تماشاگر-بازیگر هستند، باید تلاش کنند در این نقاشی مرسوم خود تفاوتی حاصل کنند. از این رو است که معتقدم جریانهای اصلاحطلبی و اصولگرایی برای اینکه خود را نجات بدهند باید پوست اندازی کنند در غیر اینصورت بهطور فزایندهای به حاشیه رانده خواهند شد و از سپهر انتخاب مردم خارج خواهند شد و جریانات دیگری جای آنها را خواهند گرفت.
برای همین است که از چندین سال پیش باب بحث در مورد نوع اصلاحطلبی را باز کردم و این فضا در جریان اصولگرایی هم وارد شد و برخی از دوستان اصولگرا از نواصولگرایی پرده برداری کردند. بهنظر من جریان اصلاحطلبی نیاز به نو شدن و تاریخی شدن دارد و با شرایط کنونی و آینده جامعه رابطه برقرار کند مگر اینکه از رهگذر نقد یک تغییر جدی در ساحتهای مختلف بهعمل بیاورد.
*شما پیشتر هم در مورد پوست انداختن جریان اصلاحات صحبت کرده بودید و الان هم باردیگر مطرح کردید. این پوستاندازی چقدر محقق شده و چقدر توانستند نیروهای جدید را جایگزین یا وارد عرصه قدرت و سیاست کنند؟ اتفاقاً در شورای شهر تهران و انتخاب شهردار مقاومتی را در برابر این پوست انداختن میبینیم؟
بزرگی میگوید روایت جریانها و گفتمانها قبل و بعد از قدرت فرق دارد. این دو روایت است. وقتی یک گفتمان به سریر قدرت نرسیده و شکل پادگفتمانی دارد، میتواند بسیار طوفنده و نقاد باشد و بسیار با طراوت و زیبا عمل کند و زیبا سخن بگوید. به اصطلاح از آن گشودگیهایی سخن بگوید که محقق نشدند و از زیباییهایی سخن بگوید که سرکوب شدند، ولی در فردای قدرت، اقتضای قدرت روایت را عوض میکند و به قول شریعتی تئوری تغییر، به تئوری بقا تبدیل میشود.
یک جنبش به نظام تبدیل میشود و متولیان نظام برای بقای خود میکوشند. بنابراین در این فضا یک نوع شیفت گفتمانی داریم. پادگفتمان به یک گفتمان مسلط تبدیل میشود که همه چیز را در پای قدرتش ذبح میکند و هر چیزی را توجیح. این روایت به نوعی روایت اصلاحطلبی در قدرت هم محسوب میشود.
شبه اصلاحطلبانی که از اصلاحطلبی یک برج بابل ساختند برای اینکه از او بالا بروند و به عرش قدرت برسند اسیر اخلاقیات و الهیات قدرت شدهاند و دیگر بر خود نقد و در کنار خود و در جای خود نیرویی را بر نتابیدند.
این دسته تلاش کردند پیرامون گفتمان خود یکهاله قدسی بکشند و آن را ایدئولوژیک کنند که خلل و خدشهای بر او وارد نشود. این اتفاق رخ داد و مانع از چرخش نخبگان شد و مانع از آن شد که نیروهای جوان با طراوت با فکر جدید بتوانند مجالی برای آبیاری نهال اصلاحطلبی بیابند.
بنابراین این اتفاق در جریان اصلاحطلبی رخ داد و ما شاهد آن هستیم که عدهای خاص به نام جریان اصلاحطلبی همه جا و همه وقت هستند و ادعای آنها که فقط مرگ است که جریان مقابل ما را از صحنه قدرت و سیاست خارج میکند در مورد خودشان هم صادق است، کسانی که همواره در مناصب مختلف کپی و جایگزین میشوند و حد یقف ندارد.
بعد از چهار دهه من دیگر باور ندارم که این تلاش برای امتداد و استمرار قدرت برای خدمت به مردم باشد. خدمت به مردم زمانی میتواند صورت بگیرد که اجازه دهیم شیفت قدرت و نخبگان بصورت منطقی و سیال صورت بگیرد و اجازه بدهیم نیروهای با طراوت و جوان وارد عرصه شوند و نسیم جدیدی وزیدن بگیرد. اگر چنین چیزی نمیبینیم نشانگر نوعی اسارت فکری و روانی و شخصیتی است که برخی در چنبره قدرت اسیر شده اند و راه رهایی از آن را نه میدانند نه میخواهند.
*وقتی یک جنبش به نهاد و نظام تبدیل میشود کسانی که میخواهند در درون نظام جدید تغییر یا حرکتی را ایجاد کنند، امکان حذف و طرد شدن افراد در آن سیستم وجود دارد. الان هم در جریان اصلاحات شاهد حذف نیروهایی هستیم که منتقد اصلاحات هستند؟
دگرسازی و حذف و طرد جریان متداولی هست در تمامی جنبشها و خیزشها و انقلابها.
بنابراین حتی در سطح انقلابات از چیزی به نام ترمیدور انقلابات صحبت میکنیم. در اینکه انقلابات به سرعت باز میگردند به آنچیزی که نفی کردند یا به تعبیر شاملو به آن چیزی که نافی و عدویاش بودند. اما مناسبات را به شکلی بازتولید میکنند و بعد این انگاره را داریم که انقلابات فرزندان و حتی رهبران خود را میخورند یعنی شرایطی فراهم میشود که این بار در مسند قدرت، دیگر تحمل دیگری و کثرت و صدای مخالف وجود ندارد بنابراین شروع میکند به خوردن فرزندان نقاد خود و کسانی که متفاوتند.
این باعث شده که بسیاری حتی در سطح تئوریک به این نتیجه برسند که در فردای انقلابات و جنبشها همان مناسباتی که محو شدند دوباره بازتولید شدند. برای همین است که بعضی از متفکرین مثل روزا لوکزامبورگ از یک انقلاب و جنبش مستمر صحبت میکرد، برای اینکه اجازه ندهد یک جنبش و انقلاب تبدیل به یک نظام شود چون میدانست اگر تبدیل به یک نظام شود از تئوری تغییر به تئوری بقا تبدیل خواهد شد.
در تئوری بقا آن میکند که رژیم قبلی میکرده. این یعنی توالی استبداد به نامهای مختلف. من این استمرار را در همین نقد میبینم. اگر ما بخواهیم یک جنبش مستمر داشته باشیم نمیتواند محقق شود مگر در پرتو یک نقد مستمر. نقدی که به خودش بازمیگردد. و اگر این گرفته شود یک جنبش به یک نظم و نظامی تبدیل میشود که دیگر آنجا منطق و نگاهش تغییر میکند. آنجا سیاست و منطق قدرت تغییر میکند.
این در مورد تمامی جنبشها صادق بوده و جنبش اصلاحطلبی هم از آن مصون نبوده است.
*بعد از سال 92 شاهد پدیده لیستی رأی دادن در جریان اصلاحات بودیم. به عقیده شما در لیستی رأی دادن چه میزان عنصر آگاهی نهفته است و آیا اصلاحات توانسته به اهداف مورد نظرش دست پیداکند؟
در مدح و بطن لیستی رأی دادن گاه نوعی ناآگاهی نهفته است و گاه نوعی آگاهی.
آگاهی، معطوف به چینش جریانات در یک مقطع خاص زمانی است که حداقل اکثریت جامعه در اینکه چه چیزی را نمیخواهند مشترک هستند؛ اما در مورد آن چیزی که میخواهند هنوز کاملاً به آن آگاهی عمیق نرسیدهاند بنابراین برای نفی چیزی متوسل به چیز دیگری میشوند، برای اینکه گزینه نامطلوب آنها متحقق نشود به گزینه دیگری متوسل میشوند.
گاهی مردم یک جامعه به یک جریان بهصورت کلی معتقدند، به رهبرانش، کنشگرانش و سیاستهایش اطمینان دارند، اگرچه تک تک افرادی که از سوی آن جریان معرفی میشوند را نمیشناسند، ولی چون به کلیت یک جریان معتقدند و باور دارند به کلیت آن افراد به رغم عدم شناخت رای میدهند.
اما آن چیزی که در ۹۲ واقعا اتفاق افتاد از نظر من بیشتر از نوع اول است هرچند که ضریبی از نوع دوم را هم با خود دارد. و آن مقبولیت رهبر جریان اصلاحطلبی است، اگرچه نه کل جریان اصلاح طلبی، ولی کماکان رهبر جریان اصلاحطلبی میتواند با یک «تکرار میکنم» بسیاری از اذهان جامعه را به سوی خودش یا یک فرد معطوف کند.
ولی میبینیم که در آن مقطع زمانی بسیاری با نفرین و ناله به افرادی که نمیشناسند رأی میدهند، یعنی اگر در یک شرایط عادی قرار میگرفتند به این افراد رأی نمیدادند؛ حتی افرادی که بعضاً میشناختند و رویکرد مثبتی به آنها نداشتند، ولی چون در یک لیست بودند به آنها رأی دادند، برای اینکه خلل و فرجی باقی نماند و توسط رقیب پُر نشود.
بنابراین فضای روانی و ذهنی جامعه ما در آن سال به گونهای عمل میکند که بصورت غیرمنتظرهای یک جریان لیستی پیروز میشود و همه لیست آن رأی میآورد. اگرچه شاید برای بسیاری از مردم، بسیاری از افراد حاضر در آن لیست ناشناخته بودند.
اما من شخصاً بعید میدانم که این روایت تاریخی ما تکرارپذیری داشته باشد و بر این فرض باشیم که در آینده هم میتوانیم از این شرایط روحی روانی مردم، از مقبولیت جریانی و از این عدم مقبولیت جریان دیگر بهره ببریم و بتوانیم بهصورت لیستی رأی بیاوریم.
باید بیاندیشیم که اگر در آینده بخواهیم بصورت آلترناتیو جدی در جامعه مطرح بشویم و مورد اقبال مردم باشیم باید همانگونه که گفتم بدانیم که چگونه پوست بیاندازیم و چه تغییراتی را در چه سطوح داشته باشیم.
*در مورد عقد اخوت میان اصلاحطلبان و دولت کنونی این سؤال پیش میآید اگر کارنامه دولت بهویژه در حوزه اقتصادی و معیشتی مردم به گونه دیگری بود آیا باز هم این عقد اخوت فسخ میشد؟
افکار عمومی جامعه ما میان دولت و جریان اصلاحطلبی چندان تفکیکی قائل نمیشود. هزینه ناکارآمدی دولت خواهناخواه بر جریان اصلاحطلبی بار میشود و جریان اصلاحات نمیتواند خودش را مصون بداند.
تردیدی ندارم فضای افول مقبولیت و مشروعیت جریان اصلاحطلبی تا حدود زیادی متأثر از همین کژکارکردی دولت درمدیریت اجرایی کشور است.
بعضی از دوستان اصلاحطلب اگرچه در آغاز به دولت چک سفید بدون امضا دادند و از یک عقد اخوت استراتژیک و دائمی سخن گفتند، اما از زمانی متوجه شدند که مضار دولت بیش از خیر آن است. و جریان اصلاحطلبی باید پاسخگوی ناکارآمدیها و کژکارکردیهای دولت کنونی باشد، اندک اندک به این نتیجه رسیدند که نوعی فصل و فاصله انتقادی با دولت داشته باشند تا بتوانند جریان اصلاحطلبی را از ورطهای که گرفتارش شدهاند خارج کنند.
امروز ما داریم از آن چیزی که کِشته شده، برداشت میکنیم. همین باعث شده که شاید در طول چهار دهه گذشته با نوعی تصویر منفی از سوی مردم مواجه شویم که اجازه نخواهد داد، جریان اصلاحطلبی همان کنشگری و محبوبیت و جغرافیای فراخ اجتماعیاش را باز تولید کند مگر با صورت و سیرت دیگر.
*بنابراین در شرایط کنونی اصلاحطلبان ناچار از ادامه ائتلاف هستند؟
ائتلاف در بطن و متن آن نهفته است که یک امر تاکتیکی است که با اتحاد فرق میکند. نوعی از ائتلاف میان نیروهای حتی بسیار متفاوت به دلیل شرایط، نیاز و تقاضای تاریخی صورت میگیرد. این در عرصه سیاست بسیار مرسوم است، بخصوص در کشورهای دموکراتیک بسیار اتفاق میافتد که احزاب کوچک با تمامی تفاوت مرامی و گفتمانی خود با حزبی که همپوشانی بیشتری دارند، ائتلاف میکنند و در عرصه قدرت حضور و فضایی داشته باشند.
مشکل اصلاحطلبان این شد که در فضای قدرت به علت پشتوانه اجتماعی و مردمی و گفتمانیشان سهم بسیار به سزایی داشتند، ولی آنچه که در عرصه قدرت اجرا شد خیلی رنگ و بوی اصلاحطلبی نداشت. بنابراین حضور حجیم و پیکره عظیم اصلاحطلبان در فضای قدرت مشاهده میشد، اما فکر اصلاحطلبان جایگاه نحیف و ضعیفی داشت، بنابراین طبیعی بود که بیشتر بخش هزینههای کژکارکردی دولت کنونی نصیب اصلاحطلبان شود تا مواهب آن.
*برخی حمایت اصلاحطلبان از آقای روحانی را عامل پیروزی ایشان میدانند. اینها معتقدند اصلاحطلبان مسول عملکرد دولت هستند و انتقاداتشان به آقای روحانی را به نوعی فرار اصلاحطلبان قلمداد میکنند نظر شما در مورد این انتقادات چه هست؟
بیتردید اصلاحطلبان باید در مورد کنش تاریخی خود پاسخگو باشند. نمیشود در یک هنگامه تاریخی با استراتژی فرافکنی از زیر بار سنگین هزینهها شانه خالی کرد؛ اما باید دید که بهصورت منطقی حساب جریان غالب در دولت کنونی چه به لحاظ منشی و روشی و گفتمانی و استراتژی و تاکتیکها و چه به لحاظ شخصیتی افراد موثر در دولت کنونی کجا با کلیت جریان اصلاحطلبی فاصله دارد.
این فاصله باید بهنظر من برجسته شود و باید در تابلوی امروز جامعه ما بیاید و مردم با آن رابطه برقرار کنند و ببینند که جریان اصلاحطلبی در گفتمان و منش در کجاها با دولت کنونی و رئیسجمهور متفاوت است، بنابراین آنجایی که چسبندگی و یک نوع ائتلاف ایجاد شده بیتردید باید پاسخگوی سهم خود باشد، اما نباید اجازه داده شود آنچیزی که دولت کنونی انجام میدهد به نام اصلاحطلبی نوشته شود. این جفا به یک جریان تاریخی جامعه ما است که آنچه در گفتار و کردار دولت و دولتمردان نقش میبندد در دفتر اصلاحطلبی و به نام اصلاحطلبی نوشته شود.
*کارنامه اصلاحطلبان را در دولت، شورای شهر تهران و فراکسیون امید که از قطبهای اصلی مجلس شورای اسلامی است را چگونه ارزیابی میکنید؟ نقاط ضعف و قدرتش را در کجا میدانید؟
من جریان اصلاحطلبی در فراکسیون امید، شورای شهر و در دولت را به شاگردان یک کلاس تشبیه میکنم که استعدادهای متفاوتی دارند. یکی ادبیات قوی دارد و ریاضیات ضعیف و بالعکس. بنابراین هرکدام از زاویهای ممکن است استعدادی داشته باشند و بتوان نقاط قوتی در آنها یافت و در مواردی نقاط ضعف؛ اما مجموعا از نظر من اگر نخواهم بگویم ردی باید بگویم که تجدیدی دارد.
اما مشکل اینجا است کسانی که تجدیدی دارند، میگویند مشکل از من نیست و از مداد یا معلم یا مدرسه و... بود، تنها کسی که بیمشکل است همان شاگردی است که تجدیدی آورد. مسئله این جا است که دوستانی به نام اصلاحطلبی وارد دولت، مجلس و شورای شهر شدند بی تردید هرکدام از آنها در یک فضایی موفق بودند و نمره قبولی گرفتند، اما در برخی دروس تجدید شدند و این از نظر من عمومیت دارد، یعنی خیلی نمیتوان به افرادی اشاره کرد که تجدید نیاورده باشند.
این مشکلی است که بهروز کرده و شاید آفتی است که من اوایل اشاره کردم که وقتی لیست یک جریان تماما رای میآورد یک آفت و تهدید و آسیب هم با خودش میآورد. در واقع مجال بهانه و لیز خوردن را میگیرد.
اما از سوی دیگر اگر تمامی افراد لیست رأی نیاورند در بزنگاههای خاص میتوان گفت آنهایی که جزء ما نبودند زیرپای ما را خالی میکنند یا چوب لای چرخ میگذارند. این آفت دارد خودش را عیان میکند و بازی جناحی ما درون جناحی میشود. گروههای جریان اصلاحطلبی مقابل هم صف میکشند و برای تفوق و منفعت خودشان زیرپای هم را خالی میکنند.
این تئاتری هست که مردم به تماشای آن نشستهاند، تئاتری که کسل و خستهکننده شده است، بسیاری هنوز تئاتر تمام نشده در حال ترک سالن هستند.
هگل در مورد مدرنیته میگوید انسان مدرن در فرایند انتقاد، اعتماد به خودش را باز مییابد. شاید امروز جریان اصلاحطلبی نیازمند این باشد که خودش را در فرایند انتقادی قرار بدهد و حاصل آن بازیابی اعتماد از دست رفتهاش است. هم خودش نسبت خودش و هم دیگران نسبت به جریان اصلاح طلبی.
اگرچه معتقدم که از هر خلل و فرجی جریانهای مقابل برای به حاشیه کشاندن جریان اصلاحطلبی استفاده میکنند اما تردیدی ندارم که بسیاری از این بسترها را دوستان اصلاحطلب با کنشهایشان ایجاد میکنند. ما باید توجه داشته باشیم آنچه خود میکنیم دارای چه مشکلاتی است و چه آثار مخریبی برای سرمایه اجتماعی اصلاحطلبی دارد و بعد توجهمان را به عملکرد رقیبمان جلب کنیم. آنچه که رقیب میکند به حکم طبیعتاش است. اما چرا دوستان ما این روزنهها را باز میکنند، جای شگفتی دارد.
*آقای تاجیک زمانی بهوجود خشونتهای گفتمانی در حذف و طرد در جریان اصلاحات اشاره داشتید اینها چه کسانی هستند؟
کسانی که به منطق قدرت خو کردهاند و فرهنگ قدرت آنها را در بر گرفته، آنها که اصلاحطلبان فردای اصلاحطلبی بودند. کسانی که وقتی اصلاحطلبی فصل هزینه دادن یا فراز و فرودهایش بوده حضوری نداشتند.
اینها نه یک کلمه به جریان اصلاحات افزودند و نه هزینهای برای اصلاحات دادهاند اما از جریان اصلاحطلبی یک برج بابل ساختند تا به قدرت برسند. و در جهت منافعشان نگاه ابزاری به جریان اصلاحطلبی دارند.
اینها کسانی هستند که طاقت و حوصله دیگران را ندارند بنابراین کسانی که آنها را مورد نقد قرار میدهند را دگر فرض میکنند و به حذف و طرد آنها اقدام میکنند.
اینها همان کوتولههای عرصه سیاست و قدرتند که اینبار جامه مدنی و اصلاحطلبی به تن کردهاند.
همان چهرههای مستبدی هستند که لبخند ژکوندی بر لب دارند ولی در باطن همان توتالیترهایی هستند که آب ندیدهاند وگرنه شناگر ماهری هستند!.
*چه نمرهای به عملکرد دولت میدهید و اینکه آیا هنوز دولت آقای روحانی را دولت پوپولیستی میدانید که دل در گرو نان و یارانه دارد؟
در مجموع با توجه به اینکه بسیاری از عوامل بیرونی و شرایط بینالمللی همه در یک شرایط خاص بروز و ظهور کردهاند همانگونه که پیشتر نیز گفتم باید تأکید کنم دولت کنونی را درخور هنگامههای سخت نمیبینم؛ دوران پیچیده، مدیران پیچیده میطلبد.
من اگر بخواهم از این دریچه قضاوت داشته باشم باید بگویم این دولت را دولت خلف زمانه خودش نمیبینم و احساس میکنم که پیچیدگی شرایط بسیار افزونتر از پیچیدگی دولتمردان امروز ماست.
من احساس میکنم بزرگی حوادث بسیار بیشتر از دولت مردان کنونی ماست، احساس میکنم دانشی که شرایط کنونی نیاز دارد بسیار افزورن تر از آن تجربه و دانشی است که دولتمردان امروز ما دارند.
اگرچه واقفم به مشکلاتی که از درون و برون بروز کرده اند و کنشگری و تدبیر دولت کنونی را با چالش مواجه ساختهاند اما چالش اصلی را از خود دولت، سیاستهای آن و تدبیرهای دولتمردان میبینم .
بنابراین احساس میکنم که دولت کنونی با تمام تغییراتی که در سطح وزیران و افراد به عمل میآورد آینده متفاوت تری از امروزش نخواهد داشت.
پیشبینی من این نیست که در دوران این دولت گشایش جدی در ساحتهای مختلف جامعه بتوان شاهد بود.
اما درمورد یارانهها باید گفت اگر دولت در امر واقع شده قرار نمیگرفت اساساً وارد سیاستی به نام یارانه نمیشد اما چون جریانی این فضا را آغاز کرده بود و تعطیل کردن این جریان میتوانست آفات و واکنشهای بسیار زیادی از سوی افکار عمومی داشته باشد، دولت کنونی لاجرم در این فضا قرار گرفت و با این کارت بازی کرد اما بهنظر من اعتقادی به این سیاست نداشت و ندارد .
کاش میتوانست از یک خصیصه پوپولیستی برخوردار باشد و تودههای مردم را با خود همراه کند. آنچیزی که آمار امروز نشان میدهد نشانگر یک افت شدید در سرمایه اجتماعی از سال 92 تا کنون است و این نشانگر این است که افکار عمومی خیلی نمیتواند با این نوع سیاست و دولت رابطه تفهیم و تفاهمی بازی کند و آنچه که دولت میگوید را باور کند. این امکان را دولت نداشته که چشمان افکار عمومی را بشوید تا آن ببینند که او میبیند و آن فکر کنند که او فکر میکند.
*بنابراین کارنامه قابل قبولی در این بحث ندارد؟
بهنظر من شرایط جامعه نشان میدهد که مردم نمره قبولی به دولت کنونی نمیدهند.
*از شعار دولت تدبیر و امید کدامیک باقی مانده؟
بی تردید هردو با بحران مواجهاند. آمار نشان میدهد هیچگاه امید به آینده تا این حد در جامعه ما تقلیل نیافته بود. باز هم آمار نشان میدهد امید به تدبیرگران منزل، به حداقل خود رسیده و با بحران مواجه شدهایم.
دولت و گاورمنت ما گاورمنتالیتی نمیداند. دولتها بیش از آنکه به جسم جامعه کار داشته باشند با روح و ذهن جامعه کار دارند و جامعه را به لحاظ منتالیتی تطبیق میکنند که با نسیمی جا به جا نشود. با تبلیغ یک رسانهای از فرسنگها دورتر احساس جامعه شکل نگیرد. آنچه که امروز دولتمردان ما کم آوردهاند این است که نتواستند به اندازه گروههای کوچک اپوزیسیون و رسانههای کوچک خارج از کشور وارد عالم ذهن و نگاه انسانها شوند. اما دیگری موفق بوده که چشم مردمان را بشوید تا جور دیگر ببینند.
به جایی رسیدیم که بسیاری از زیباییهای جامعه ما زشت دیده شوند، سپیدیها دیده نمیشوند سیاهیها بیشتر دیده میشوند. چون روان جامعه خدشهدار شده و این را باید دولت کنونی و دولتهای آینده فهم کنند .
این وضعیتی است که وجود دارد و باید تلاش کنند که برای مدت باقی مانده میتوانند مقداری از این امید از دست رفته را برگردانند چون این ناامیدی بازخوردهای منفی بسیار زیادی دارد.
از یک طرف ما شاهد خروج انبوهی از نخبگان به خارج از کشورمان هستیم از طرف دیگر در شرایط سخت اقتصادی شاهد این هستیم که بهطور فزاینده سرمایه اقتصادی از کشور خارج میشود و از سویی موجب فساد بیشتر میشود و این ناامیدی باعث میشود همه انسانها عمر خود را موقت بدانند و نسبت به آینده ناامید باشند و در این شرایط ناامیدی تلاش میکنند هزینه مابقی زندگی خود و فرزندانشان را تامین کنند که این به دامنه و عمق فساد اضافه میکند . امیدوارم روزنهای به روی مردم و جامعه ما گشوده شود و بتوانیم فردای متفاوتی را تجربه کنیم.
منبع: جامعه خبری تحلیلی الف
انتهای پیام/4028/
انتهای پیام/