خوابی که شهید مدافع حرم دید
به گزارش خبرنگار حوزه حماسه و مقاومت گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، «ذوالفقار حسن عزالدین» جوان 17 ساله لبنانی بود که پنج سال پیش در الغوطه شرقی در نزدیکی دمشق به اسارت گروه تکفیری داعش درآمد و به شهادت رسید.این شهید بزرگوار اهل شهر «صور» لبنان بود و پس از زخمی شدن به وسیله انفجار مین، اسیر نیروهای تکفیری شد.تروریستها پس از شکنجه روحی، وی را همچون مولایش حضرت اباعبداللهالحسین (ع) سر بریدند.
شهریورماه امسال بود که پدر و مادر این شهید لبنانی در حرم حضرت علیبن موسیالرضا (ع) با پدر و مادر شهید محسن حججی، دیگر شهید جوان مدافع حرم دیدار کردند.این ملاقات بازتاب زیادی در رسانهها داشت. در مطلب زیر که از صفحه 26 کتاب «فدائیان ولایت» کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی انتخاب شده، سردار حاج قاسم سلیمانی خاطرهای را از شهید مدافح حرم «ذوالفقار حسن عزالدین» نقل کرده است:
نوجوان 17 سالهای که اخیراً (در سوریه) شهید شد، به مادرش میگوید با توجه به خوابی که دیدهام این آخرین ناهاری است که با هم میخوریم!
مادر با ناراحتی اجازه تعریف خواب را نمیدهد. اما او برای دوستانش اینگونه تعریف کرد: دو شب است که خواب میبینم روی سینهام نشستهاند تا سرم را از تنم جدا کنند! من فریاد میزنم و آن وقت است که امام حسین(ع) میآید و میگوید: نترس، درد ندارد... عزیز من! سر تو را خواهند برید. همانطور که بر سر من در واقعه کربلا گذشت. اما دردی حس نخواهی کرد، چون فرشتگان از هر طرف تو را در بر خواهند گرفت!
اما چند روز بعد از این ماجرا درگیری شدیدی بین نیروهای داعش و رزمندگان مقاومت در اطراف حرم شریف حضرت زینب(س) رخ میدهد.
«ذوالفقار حسن عزالدین» همین رزمنده 17 ساله حزبالله که از اهالی منطقه صور لبنان بود در این درگیری به شدت زخمی و بیهوش شده و به اسارت تکفیریها درمیآید.عزالدین بعد از به هوش آمدن، در حالی که درد زیادی را تحمل میکرد، با سؤالهای پیاپی تروریستها روبهرو میشود!
در ویدیویی کوتاه که تروریستهای تکفیری از اسارت او پخش کردند، عزالدین به سوالات پیاپی تروریست تکفیری پاسخ میدهد و هدفش را از حضور در سوریه، حفاظت از حرم حضرت زینب(س) بیان میکند.
تروریست تکفیری پس از آن، سر از بدن این مجاهد راه خدا جدا کرده و او را همانگونه که مولایش اباعبدالله(ع) بشارت داده بود، با سری بریده به شهادت میرسانند.
وقتی خبر شهادت این جوان قهرمان پخش شد، مادر شجاع او نامهای خطاب به فرزند عزیز و گمنامش نوشت. او به «ذوالفقار حسن عزالدین» افتخار کرده و مینویسد:
فرزندم ذوالفقار... خدا تو را رو سفید بگرداند همینطور که تو مرا در مقابل زهرا(س) رو سفید کردی.
... من روز قیامت با افتخار میایستم در حالی که سر خونین تو را در بغل دارم و با دست خودم، خون تو را به آسمان پرتاب میکنم تا فرشتگان با خون تو بالهای خود را آراسته کنند.
... شکایت خود را از قومی که با بریدن سر فرزندم قلب مرا شکستند و مرا از شرکت در عروسیش (تشییع جنازه) محروم کردند به امیرمؤمنان(ع) خواهم کرد.
فرزندم، خون تو ضامن من نزد خدا خواهد بود و باعث افتخار من است.
فکر نکنید که با کشتن فرزندم طاقت مرا میگیرید...
فکر نکنید که با بریدن سر فرزندم قلب زینبی مرا پاره میکنید...
به خدا قسم که من منتظر بازگشت پیکر فرزندم هستم تا عطر سرورم زینب(س) را از آن استشمام کنم...
میخواهم او را در سینه خود فشار بدهم و عطر شهادت را استشمام کنم... میخواهم بایستم و با صدای بلند بگویم: خداوندا، این قربانی را از ما بپذیر... و خون تو را بر آسمان بریزم تا زهرا (س) خون تو را بگیرد...
پسرم، قلب من برای تو بیتابی میکند. ولیکن زینب(س) با صبر خود بر قلب من دست کشید..
پسرم ما هر روز منتظر بازگشت تو هستیم تا با ریختن گل روی پیکرت عروسی تو را بگیرم...
منتظر تو هستم و اشکها مرا آتش میزنند، تهنیت پسرم که در بهشتی... تهنیت...
انتهای پیام/4072/خ
انتهای پیام/