دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
احمد باقرنیا*

بازی کردن و زندگی کردن

نمایش «این قصه را آهسته بخوان» به کارگردانی مهدی نصیری از آثار نمایشی است که نکات قوت و البته ضعفش توجه منتقدان و نویسندگان زیادی را به دنبال داشته است. در این میان احمد باقرنیا یکی از منتقدانی است که در این باره، متنی به خبرگزاری آنا ارائه کرده است.
کد خبر : 303445

وقتی که در مهم‌ترین نقطه از صفحه پوستر عنوان اقتباس و نام داستانی که از آن اقتباس شده نوشته شده باشدٰٔ، طبیعی است که برای نوشتن در مورد کار می‌رویم داستان را پیدا می‌کنیم تا مقایسه‌ای بین داستان و نمایشنامه داشته باشیم.


از داستان تا نمایشنامه


داستان مرثیه باد که در مجموعه داستان کوتاه کتاب ویران چاپ شده، بهترین داستان این مجموعه و حتی از بهترین داستان‌های نویسنده‌ای که رود راوی و اسفار کاتبان را نوشته نیست، اما انتخاب هوشمندانه‌ای است برای تبدیل‌ کردن آن به نمایشنامه. مهدی نصیری مرثیه باد را بستر و پایه ساختمان جدیدی کرده است. فضای کلی داستان را برداشته، اما بر روی آن ساختمان جدیدی بنا کرده که تنها چند ستون آن از داستان برداشته شده است. بیشتر از همه یک داستان پرتعلیق و کشمکش دراماتیکی دارای چند نقطه پایان ساخته است. او اصل را بر دیالوگ گذاشته که همانا ذات هنر تئاتر است. برای ایجاد دیالوگ به کاراکتر زن پروبال داده است، اما این کافی نیست. نصیری با آوردن داستانی فرعی دیگر به نمایشنامه‌اش، تعلیق بیشتر را هم اضافه کرده است. اقتباس او از داستان به خوبی انجام شده و یک نمونه بسیار موفق و خوب در حوزه اقتباس محسوب می‌شود که دربند داستان نیست و هرجا لازم بوده قاعده درام را با افزودن رعایت کرده است.


نمایشنامه این قصه را آهسته بخوان شعری دراماتیک است که تماشاگر با شنیدن آن محظوظ می‌شود. حتی همین اندازه هم می‌تواند برای این نمایشنامه کافی باشد. شعر زیبای عاشقانه‌ای که مهدی نصیری نوشته است یک اقتباس خوب، یک نمایشنامه خوب و یک داستان خوب است که با وجود ویرانگری و تلخی‌هایش حال آدم را خوب می‌کند. طوری که انگار این شعر را با دلمان و با قلبمان می‌خوانیم. به نمایشنامه نمره قبولی کامل را می‌توان داد.


از متن تا اجرا


اجرای این شعر دراماتیک کمی سخت‌تر از آن است که ظاهر ساده‌اش نشان می‌دهد. اینکه آن را بتوانی بخوانی و درست بخوانی و طوری بخوانی که تأثیرش را از دست ندهد و تازه تأثیرگذار هم باشد مهم است. باید طوری خوانده شود تا دلنشین‌تر باشد. اجرایش سخت‌تر است چون قرار شده تا این واژه‌ها و کلمات و اشعار را بازیگران بخوانند و اجرا کنند، نه خود مخاطبان یا خوانندگان نمایشنامه. شاید منصفانه باشد که بگوییم اجرا حاصل کارگروهی با مدیریت نصیری- یک پله پایین‌تر از خود متن قرار می‌گیرد. نمایشنامه خیلی خوبی نوشته شده که اجرایش بسیارسخت به نظر می‌رسد.


تلفیق وجوه روایی در اجرا، به خصوص در رفت و برگشت از واقعیت سه دنیای متفاوت بسیار خوب و دلنشین است. ستاره می‌آید و با پایان نقش‌اش از کنار همکار یوسف می‌گذرد بدون آنکه هر کدام دیگری را دیده باشد. همکار یوسف می‌رود و بلافاصله همراه با رفتن او ستاره می‌آید و بدون تعویض صحنه، صحنه درون همدیگر اجرا و تلفیق می‌شوند. این یعنی آنکه دو دنیا در درون هم و در ادامه هم به راحتی روایت می‌شوند. روایتی هوشمندانه در کارگردانی که ریتم را هم پویاتر می‌کند.


اما چیز دیگری در اجرای نمایش می‌لنگد. شاید فضای نامناسب قاب عکسی تالار مهر برای این اجرا باشد یا شاید طرح دکوری که هیچ سنخیتی با بیابان ندارد و شاید اشکال در جاری‌ کردن این رویای شاعرانه در گفتار و بازی بازیگران باشد. هرکدام از اینها یا همه با هم ریتم و فضاسازی را در اجرا مشکل کرده‌اند.


نمایشنامه خوب، چند ایده خوب اجرایی در کارگردانی، هوشمندی در انتخاب رئالیسم و خارج‌ نشدن از آن و تکیه بر فضاسازی حسی، همین‌ها کافی است که قبول کنیم مهدی نصیری نویسنده و کارگردان باهوشی است اما چرا نتیجه در اجرا با وجود همه ویژگی‌ها و محاسن هنوز ایده‌آل نیست و یک جاهایی از کار را ما روی شانه‌هایمان احساس می‌کنیم. شاید اگر در جریان تمرین و مدت زمان تمرین یا دیگر مسائل بودیم بهتر می‌شد به این سؤال جواب داد. اما الان فقط می‌شود حدس زد که کارگردان روی جزئیات و علی‌الخصوص بازیگرانش کامل انرژی نگذاشته و آن وسواسی که روی متن داشته را در هدایت بازیگران انجام نداده است. به همین خاطر در اجرا نمایش مورد قبول است اما نمره کامل قبولی را نمی‌گیرد.


بازی‌ کردن یا زندگی‌ کردن روی صحنه


به نظر می‌رسد که کارگردان به اندازه‌ای که در تنهایی و نوشتن و پرداختن و ایده‌پردازی اجرای موفق بوده به جزئیات و مخصوصاً کار بازیگرانش در روی صحنه دقت نکرده است. بازیگر دیالوگش را فراموش می‌کند و بعد از به یادآوردن آن را چندبار تکرار می‌کند و یک‌مرتبه ریتم شکسته می‌شود و فضا برهم می‌ریزد و ارتباط حسی با صحنه به خاطر یک اشتباه فاحش قطع می‌شود. گاهی حتی بازیگران چیزی می‌گویند که انگار بداهه آمده و ربطی به جمله قبل و بعد ندارد. هر سه بازیگر، به خصوص زن و مرد اصلی بدن‌های سفت و کنترل شده یا شل و آویزانی دارند. بازیگر مرد نمی‌داند با دست‌هایش که دائم تکان می‌خورند و انگشت‌هایی که لوله می‌شوند، چکار کند و بازیگر زن اصلاً از دست‌ها استفاده نمی‌کند و دست‌هایش مدام در کنارش آویزانند. آنها حتی حرکت‌هایشان در دو سمت مخالف هم قرار می‌گیرد. مرد شلوغ و پرحرکت و عصبی است و زن شل و وارفته است. علاوه بر این بازیگر مرد سعی دارد با نگاه‌های رو به تماشاگر و فریاد زدن و دادوبیداد خودنمایی کند و با این کار بیشترین لطمه را به ریتم کار و روایتگری درست آن و حس سازی می‌زند. هر دو بازیگری که نقش‌های یوسف (محمدرضا رحیمی) و ستاره (فریبا امینیان)‌ را بازی می‌کنند به دفعات توی حرف هم می‌پرند و بدون مکث حرف می‌زنند و بیان شان فاقد روح و احساس است. آن هم در نمایشی که همه چیزش بر روی احساس بنا شده است. آنها روی صحنه‌ای که باید مملو از احساسات و واقعیت باشد زندگی نمی‌کنند بلکه ادای زندگی‌ کردن را درمی‌آورند. بازی می‌کنند طوری که معلوم است، دارند بازی در می‌آورند. شاید بازیگر نقش فرعی را بتوان حتی بهتر از این دو بازیگر دانست. او حداقل به اندازه وظیفه‌ای که دارد، خوب کار می‌کند و بدن و بیانش را می‌شناسد.


مهدی نصیری خیلی خوب توانسته در تنهایی و نوشتن متن عاشقی کند، اما بازیگرانش خوب این عاشقانه زیستن را زندگی نمی‌کنند.


بازیگران این قصه را آهسته بخوان ضعیف‌ترین‌های کار هستند و این دقیقاً برعکس چیزی است که باید باشد و اینجاست که می‌توان تکرار کرد که بازیگری چقدر تئاتر مهم است. نه ناراحتی و سرگردانی و سرنوشت جبار را می‌توان در مرد دید و نه نگرانی و مادرانگی و مظلومیت واقعی را در زن. آنها جزئیات را رعایت نمی‌کنند و فقط به قول خود دیالوگ‌ها در صحنه پرسه می‌زنند و می‌گویند و می‌روند. نمره قبولی بازیگران را به سختی می‌توان برایشان منظور کرد.


دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها


دکور چوبی نمایش خیلی سنخیتی با فضای بیابان و برهوت ندارد. کاراکترها همه‌اش از بیابان و برهوت می‌گویند و به جای خاک و برهوت صحنه با چوب و چارپایه و میز ساخته شده است. جنس چوب خوب است اما سنخیتی با فضای غالب نمایش ندارد. شاید فقط کمی با خانه و حیاط خانه ستاره متناسب باشد و بس. کاش این صحنه خالی بود و اگر بازیگرها در فضاسازی موفق می‌بودند همین صحنه خالی دنیایی از تخیل و رویا را می‌توانست بسازد. دکور امتیاز خوبی در اجرا نمی‌گیرد، اما موسیقی خیلی به فضاسازی و حس حال صحنه کمک کرده است. معلوم نیست که چقدر این موسیقی ساخته یا انتخاب شده اما کار آهنگساز واقعاً خوب است و چقدر که این قطعات موسیقی وحشت و وهم و ریتم و فضا می‌آفریند.


نمایش این قصه را آهسته بخوان یک تجربه خوب از نمایش دیدن را در ذهن ما به یادگار می‌گذارد و یک افسوس بزرگ برای کاری که با وجود متن فوق‌العاده و ایده‌های کارگردانی چقدر می‌شد، بهتر و بهتر این اثر را اجرا کرد.


* منتقد تئاتر


انتهای پیام/4072/4031/


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب