لایکها، رفاقتها و تیراژ کتابها در عصر «توهم جمعی»
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، ۱. یکی از مشکلاتِ جامعه ادبی امروز ایران چیزی است که میتوان آن را انفجار نویسنده دانست. در حالی که به شهادتِ تیراژ کتابها، تعداد خوانندگان در بهترین حالت از چند صد نفر فراتر نمی رود، تعداد نویسندگانی که هر سال رمان و داستان کوتاه منتشر میکنند، به مراتب از تعداد خوانندگان بیشتر است. یکی از چیزهایی که این مسئله نشان میدهد این است که این حضرات، حتی کار یکدیگر را نمی خوانند، کاری که در جوامع ادبی دنیا یک اصل اساسی است. اگر به نویسندگانِ حرفه ای اروپایی یا امریکایی بگویید جامعه ای هست که در آن نویسندگان حتی آثار نویسندههای دیگرِ هم نسلِ خود را نمی خوانند، با تعحب نگاه خواهند کرد و چه بسا بتوانند از همین مجمل، حدیثِ مفصلِ جامعه ادبیِ ایران را بخوانند. اما مشکل کجاست؟
این حقیقت دیگر به یک نکته آشنای حوصله سر بر تبدیل شده است، اما این مسئله از حقیقت آن نمی کاهد. در سالهای اخیر، پیشرفتهای تکنیکی و امکانات جدیدی که به مدد فضای مجازی فراهم شده است، به همه این امکان برابر را داده است که حرف خود را به گوش خوانندگان برسانند و دیگر خبری از دردسرهای گذشته برای یافتن ناشر نیست. در همین فضای مجازی، کسانی هستند که برای خود برو و بیایی به هم زده اند و تعداد «لایک»هایشان بالا است و به همین دلیل تعداد بیشتری آنها را میشناسند. این جماعت، که احتمالاً از گودر شروع کرده اند و با وبلاگ ادامه داده اند و بعد هم در توییتر و فیس بوک و اینستاگرام فعالیت کرده اند، به هر حال جماعتی را پیدا کرده اند که اگر اثری از آنها منتشر شود آن را میخرند و برای همین، ناشران، که به دنبالِ سودِ اقتصادی هستند، و البته در ایران، نوعاً از ادبیات هم سر در نمی آورند، آثارِ این افراد را برای انتشار میپذیرند و چون تیراژِ کتاب هم پایین است، گاه به چاپ دوم و سوم هم میرسد و به همین دلیل، این افراد هوای نویسنده بودن پیدا میکنند. اگر در قدیم الایام، شما باید اثر خود را به نشریه ای میسپردید تا کسی در قد و قامت احمد شاملو یا جلال آل احمد کار شما را قضاوت کند و بعد در نشریه منتشر شود و اگر اسم و رسمی پیدا کردید، ناشری پیدا میشد که کتاب شما را منتشر کند، حالا ممکن است در فیس بوک، به هزار و یک دلیل، از «عکس پروفایل» گرفته تا اظهار نظرها درباره موضوعات بی ربط، به یک سلبریتی تبدیل شوید و به علت تعداد لایکها، کتابتان هم پر فروش شود. همین باعث میشود که ذائقه مخاطب هم سقوط کند و همین چرخه باطل ادامه پیدا کند. در این بین، از رابطه مرید و مرادی در فضای مجازی هم نباید غافل شد.
اما آیا در گذشته، یعنی پیش از فضای مجازی، همه چیز گل و بلبل بود و هر کسی به خاطر توانایی اش بر صدر مینشست و قدر میدید؟ به گمانم جواب را باید در همان رابطه مرید و مرادی جست. اگر واقعاً این طور بود که هر کس به خاطر کیفیت کار و توانایی اش جایگاهی مییافت، در آن صورت باید، با توجه به تصویری که از ادبیاتِ ایران در روزنامهها ارائه میشود، ما باید قلههای ادبی را یکی از پس از دیگری فتح کرده باشیم. اما این گونه نشده است. چرا؟
ماجرا این است که همین رابطه «لایکی» در فضای قدیم هم وجود داشته است. کسی مانند هوشنگ گلشیری که در بهترین حالت نویسنده ای دست دوم است و با فرمی که تقلیدی نه چندان قدرتمند از جریان سیال ذهن است (در رمان شازده احتجاب) اکنون چنان جایگاه رفیعی در بین روزنامه نویسهای ادبی وطنی یافته است که نمی توان به آن نزدیک شد. چرا؟ چون او شاگردانی تربیت کرد که هم سبک و سیاقِ او را تقلید کنند و بسط دهند و هم برای او تبلیغ کنند. این واقعیتِ جوامع انسانی است که شما باید مشهور باشید تا کارتان دیده شود (و نه برعکس)، و اگر شما شاگردانی داشته باشید که چپ و راست از شما تصویری بسازند، قاعدتاً تبدیل به بتِ ادبیاتِ ایران میشوید. به راستی اگر هوشنگ گلشیری، یا هزاران مانند او، تافته جدا بافته ای در ادبیاتِ فارسی هستند، چرا هیچ موفقیتی خارج از مرزهای ایران کسب نکردند؟ مگر زبان فارسی اکنون ناشناختهتر از زبان ترکیِ پیش از نوبلِ اورهان پاموک است؟
واقعیت این است که موفقیتِ ادبی در ایران فرمول واحدی دارد. شما باید به هر ترتیبی که شده، حتی با کارها و حرفهای محیر العقول در اینستاگرام، توجه دیگران را به خود جلب کنید و بعد، اعلام کنید که کتابی منتشر کرده اید. پس از آن «فالوور»ها کار خودشان را خواهند کرد. جریان در ایران بسیار با کشورهای غربی متفاوت است که در آن تعدادی agent ادبی وجود دارند و باید کیفیت کار شما قانعشان کند تا کارتان را به ناشران ارائه دهند. در ایران، این ناشران هستند که تصمیم میگیرند و مسلماً کیفیت ادبی آخرین چیزی هم نیست که به آن فکر کنند، تنها تعداد لایکهای شما در فضای مجازی و البته رفاقتتان با روزنامه نگارهای «ادبی» است که برایتان رپرتاژ آگهی بروند. اگر این دو را نداشتید، حتی اگر تولستوی هم باشید، امیدی به موفقیتتان نیست.
۲. چند سال قبل بود که مطلبی در شبکههای اجتماعی دست به دست میشد که در آن روشنفکری در اروپا را محصول تحصیلات عالیه و مطالعه و تخصص و انتشار مقاله و کتاب و شرکت در مباحث اجتماعی میدانست و روشنفکری در ایران را محصول کافه نشینی و سیگار کشیدن و نقل قولهای ریز و درشت از کتابهای نخوانده و روابط نامشروع و فحش دادن به عالم و آدم میدانست. نکته جالب توجه درباره این نقل قول این بود که خودِ این حضراتِ روشنفکران، یا به اصطلاح امروز سلبریتیهای مجازی، این نقل قول را دست به دست میکردند و میخندیدند و احیاناً در ذهن خودشان هم نمونههایی از این روشنفکران وطنی را پیدا میکردند و به آنها میخندیدند. این نکته از این نظر جالب است که، فارغ از این که آیا این تصویر درباره همه روشنفکران وطنی صادق است یا نه، حداقل درباره کسانی که این مطلب را دست به دست میکردند صادق بود. سلبریتیهای مجازی، که تنها هنرشان این بوده که از زمان گودر تا فیس بوک و توییتر و اینستاگرام، بخش عمده وقت خود را به حرف زدن، یا بیانِ آن چه در فرنگ به آن nonsense میگویند، میگذرانند و قاعدتاً به همان میزان که این وقت را صرف میکنند از آموختن یا انجام کارهای دیگر باز میمانند، دقیقاً به خاطرِ همین nonsenseها است که مشهور شده اند، و بدون این که بدانند خود مصداقِ جمله ای که نقل میکنند هستند، آن را برای یکدیگر میفرستند و در دل به ریش هم کیشان خود میخندند.
همین مسئله نشان دهنده یک نقص عظیم در گروهی از انسانها است که در جامعه امروز به نام سلبریتی شناخته میشوند. فیلسوفان و جامعه شناسان اروپایی قرن بیستم، خصوصاً آنها که در سنت چپ قرار داشتند، بسیار درباره این بحث کرده اند که دیگر زمان «روایت» گذشته است و ما وارد عصر «فرا روایت»ها شده ایم، یعنی دیگر مسئله این نیست که حقیقت چیست، بلکه مسئله این است که رسانهها آن واقعیت را چطور نشان میدهند. حال، بعد از انقلاب دوم در عرصه ارتباطات که در آن مخاطبان، یعنی همه مردم، نه فقط گیرنده، که تولید کننده محتوا نیز بودند، و در واقع در اختیار هر کسی که اراده میکرد تریبونی قرار میگرفت، این خلق فرا روایتها باعث ایجاد اتفاق جدیدی در عرصه رسانهها شد. حالا دیگر افرادی بودند که در کار خلق فرا روایتها بودند، اما این فرا روایتها تنها درباره یک نفر بود، یعنی خودِ شخصِ تولید کننده محتوا. این افراد، بعد از این که مخاطبانی پیدا کردند و کم کم در مسیر سلبریتی شدن قرار گرفتند، شروع کردند به خلقِ تصویری از خود که با واقعیت انطباق نداشت، اما، در عصر فرا روایتها، تبدیل به واقعیت میشد و نه فقط مخاطبان، که خودِ سلبریتیها هم آن را جدی میگرفتند. نمونههای آن بسیارند. از کسانی که همان نقل قول ابتدای این یادداشت را، به خیال این که خود مشمول آن نمی شوند برای دیگران میفرستادند، تا کسی که تنها هنرش یادداشتهایی در وبلاگش بوده است و هیچ آدم خوش ذوقی او را از جمله زیبا نویسان به حساب نمی آورد، کلاس نگارش خلاق تشکیل میدهد و خیلی جدی گمان میکند که قرار است «نویسنده» تربیت کند؛ غافل از این که اگر در کشورهای غربی کلاس نگارش خلاق تشکیل میشود، معلمانِ آن نه وبلاگ نویسانی که هیچ متن پیوسته ی بیش از هزار کلمه ننوشته اند، که رمان نویسان موفقی هستند که جایگاه ادبی خود را به اثبات رسانده اند. مثال این افراد همان مثال ملا نصر الدین است که برای خلاص شدن از سر و صدای کودکان، گفت در کوچه بالایی آش میدهند و وقتی آنها رفتند با خودش فکر کرد که نکند واقعاً آش میدهند و به دنبال آنان شروع به دویدن کرد.
این که آیا کسی که بزرگ ترین دستاورد ادبی اش یک پست هزار کلمه ای وبلاگ است که در آن پیغامی سربسته به معشوقه اش داده و حال کلاس نویسندگی خلاق برگزار میکند دچار اختلال روانی است یا نه را به متخصصان واگذار میکنم، اما بدون شک این که کسانی این کلاسها را جدی میگیرند و در آن شرکت میکنند نشانه خوبی برای سلامت جامعه نیست. سلبریتیها در غرب هم علامه و نابغه نیستند و حتی بسیاری از افراد آنها را مسخره میکنند، اما حداقل این است که اکثریت غالب آنان به این خود آگاهی دست یافته اند. وقتی این توهم دسته جمعی در جامعه ای وجود داشته باشد، نشانه نگران کننده ای است که باید به آن فکر کرد.
منبع: مهر
انتهای پیام/