دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

راز و رمزمشهورترین تابلوهای نقاشی‌

بزرگ‌ترین آثار نقاشی جهان، چرا و چطور خلق شده‌اند؟
کد خبر : 281535

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، سردرآوردن از راز و رمز و پشت پرده هر چیزی جالب است؛ ما دوست داریم بدانیم در پشت صحنه فیلم‎ها چه اتفاقی می‌افتد. کنجکاویم بفهمیم روند ساخت قطعه موسیقی محبوبمان چطور بوده و آهنگ ساز، موقع خلقش چه حال و هوایی داشته‎است. نویسنده‎ها هم اگر از دنیای کاغذی‎شان پا بیرون بگذارند، کلی سوال داریم ازشان؛ چرا این داستان را نوشتی؟ ایده از کجا آمد؟ فلان شخصیت داستان، خودت نیستی؟ در بین همه این شاخه‎های کنجکاوی‎برانگیز هنر، نقاشی از همه کمتر به سوالات ما جواب می‎دهد. نقاشان بزرگ، شاهکارهای شان را آفریده‎ و دنیا را ترک کرده‌ و بدون کمترین توضیحی ما را با سوالات مان تنها گذاشته‎اند. نمونه بارزش، داوینچی با آن تابلوی مرموز «مونالیزا»یش که سال‌هاست دانشمندان و پژوهشگران را به تحقیق و مطالعه و بررسی واداشته‎است. هرچند همه آثار نقاشی، نقاط مبهم شان از نوع رازگونگی لبخند ژوکوند نیست اما هرکدامشان به‎نوعی در ذهن بیننده سوالاتی به وجود می‎آورند. آن‎چه در ادامه می‎خوانید بررسی چهار تابلوی نقاشی شاخص از چهار سبک مختلف است که سعی کرده‎ایم درباره هرکدام به رایج‎ترین سوالات درباره‎شان جواب بدهیم. دوستداران هنر، پرونده امروز را از دست ندهند.


جیــغ/ ادوارد مونک/ سبک؛ اکسپرسیونیسم/ بین سال‎های 1893 تا 1910


چهارگانه «جیغ»، شامل چهار تابلوی رنگی و رشته‌ای از طرح‌های قلمی و زغالی است که با عنوان «کتیبه زندگی» در دنیای هنر، شهرت جهانی دارد. «جیغ» از معدود آثاری است که کسانی هم که طرفدار و پیگیر هنر نقاشی نیستند، می‎شناسندش و درکش می‎کنند. اما چه چیزی این تابلوی موهوم ترسناک را این‎همه معروف و محبوب کرده‌است؟ مونک درباره ایده خلق این تابلو گفته‎است: «یک روز عصر قدم‌زنان در راهی می‌رفتم؛ یک سوی مسیرم شهر قرار داشت و زیر پایم آبدره. خسته بودم و بیمار. ایستادم و به آن سوی آبدره نگاه کردم؛ خورشید غروب می‌کرد. ابرها به رنگ سرخ همچون خون، درآمده‌بودند. احساس کردم جیغی از دل طبیعت گذشت؛ به نظرم آمد از این جیغ آبستن شده‌ام. این تصویر را کشیدم. ابرها را به رنگ خون واقعی تصویر کردم. رنگ‌ها جیغ می‌کشیدند». حالا شاید بشود گفت دلیل ارتباط برقرار کردن هر بیننده‎ای با «جیغ»، احساس عمیق و قوی پشت آن است.


بد نیست بدانید «جیغ» آن‌قدر در بیان درد گویاست که انجمن بیماران مبتلا به درد شدید عصب (نورالژی تریجمینال)، این تابلو را به عنوان نشان این بیماری انتخاب کرده‎است. درباره ریشه‎های تابلوی «جیغ» و منابع الهام آن تفاسیری هم وجود دارد. مثلا «سو پریدو»، رمان‎نویس و زندگی‎نامه‎نویس انگلیسی که مادرخوانده او دوست نزدیک مونک بوده و مونک پرتره‎ای هم از او کشیده‎بود، در کتاب زندگی‏نامه ادوارد مونک با عنوان «در پسِ تابلوی جیغ» نوشته‎است: «جایی که مونک بر آن ایستاده‎بود، درست در مقابل کشتارگاه اصلی و دیوانه‌خانه شهر بود که لورا، خواهرش، آن‎جا زندانی بود و مونک احتمالا به دیدنش می‎رفت.


صدای جیغی که مونک شنید، می‎تواند صدای نعره حیواناتی باشد که در کشتارگاه سلاخی می‎شدند یا صدای دیوانگان تیمارستان که از درد، نعره و فریاد می‎کشیدند». مونک در «جیغ» از چیزی هراسان است که مخاطبش با هر جنسیتی- نقاش، هنرمندانه فریاد را از دل شخصیتی بدون جنسیت برآورده‎است- با هر بار دیدن آن لرزه بر اندامش می‌افتد و احساس می‎کند این خود اوست که فریاد می‎کشد و تا ابد محکوم به سرگشتگی است. ادوارد مونک جیغ را در طول یک دوره انتقالی منحصربه‎فرد در تاریخ هنر نقاشی کرده‎است؛ این تابلو پس از پایان دوره واقع‌گرایی و هنگامی که هنرمندان می‌خواستند از نشان دادن مهارت‌های فنی خود در نقاشی اجتناب کنند، نقاشی شده‎است. این نقاشی دقیقا قبل از شروع سبک اکسپرسیونیسم کشیده شده و به‎نوعی شروع‎کننده این سبک است. نقاشان اکسپرسیونیست عقیده داشتند که به جای نقاشی کردن واقع‎گرایانه امور روزانه و اشیا، باید تلاش کنند که احساسات و هیجانات را در قالب نقاشی نشان بدهند.


شب پرستاره/ ونسان ونگوگ/ سبک؛ پست امپرسیونیسم/ 1889


ارتباط بین بیماری‎های روانی و خلق آثار هنری همیشه موضوع بحث‎برانگیزی بوده‎است؛ بعضی‎ها در همه جلوه‎های نبوغ ردپایی از جنون می‎بینند و بعضی‎ها در حمایت از هنرمندان محبوبشان هر نشانه‎ای مبنی بر وجود اختلال را عمدا نادیده می‎گیرند. قضاوت قطعی در این‎باره کار راحتی نیست ولی دست‎کم درباره ونسان ونگوگ می‎شود از ابتلای او به اختلال روانی با قطعیت صحبت کرد. ونگوگ بزرگ یکی از بهترین و شاخص‎ترین آثار هنری جهان را در آسایشگاه روانی خلق کرد؛ «شب پر ستاره»، نمایی از یک چشم‎انداز است که ونگوگ آن را از درون اتاقش در بیمارستان روانی «سَن پاول دو ماسول» می‎دیده‎است. شگفت آن‎که، شب پرستاره یکی از نمادهای هنر مدرن اروپا به‎شمار می‎رود و از معروف‎ترین آثاری است که بیشترین تکثیر و کپی را بین تمام نقاشی‎‌ها داشته‎است. ونگوگ درباره جرقه کشیدن این تابلو برای برادرش نوشته‌است: «امروز صبح تا طلوع آفتاب، مناظر بیرون را از پنجره به نظاره نشستم، چیزی نبود جز ستاره‎های صبحگاهی که بسیار بزرگ به نظر می‎رسیدند». درباره «شب پر ستاره» هم مثل بسیاری دیگر از آثار هنری تفاسیر و تعابیر متعددی وجود دارد. پژوهشگران می‎گویند در سپیده‎دمِ بهار 1889، یعنی همان موقعی که ونگوگ این تابلو را کشیده، سیاره زهره قابل رویت و تقریبا در درخشان‎ترین حالت ممکن خودش بوده‎است؛ بنابراین درخشان‎ترین ستاره در نقاشی، درواقع همان ونوس یا زهره است.


رنگ‎های آشفته و تپنده این تابلو که انگار میل دارند به هم بیامیزند، شکلی از آشفتگی را به بیننده القا می‌کند. در سال 2004، دانشمندان با استفاده از تلسکوپ هابل، گردابی از ابرهای گرد و غبار و گاز را در اطراف یک ستاره دیدند که یادآور «شب پر ستاره» بود. این انگیزه‌ای بود برای دانشمندان تا روشنایی را در نقاشی‌های ونگوگ با دقت مطالعه کنند. آن‌ها کشف کردند الگوی متفاوتی از ساختارهای سیالِ آشفته در بسیاری از نقاشی‌های ونگوگ وجود دارد که به معادله‌ کولموگروف نزدیک است. با این‎همه هنوز هم توضیح دقیق ماجرای پشت تابلوی «شب پرستاره» ممکن نیست؛ درحالی‎که خیلی راحت است بگوییم نبوغ آشفته‌ ونگوگ او را قادر کرد تا آشفتگی را به تصویر بکشد، همین‎طور خیلی دشوار است که توضیح بدهیم در دورانی از عذاب شدید، ونگوگ به طریقی توانست یکی از دشوارترین مفاهیمی را که پیش از انسان، طبیعت به وجودش آورده‎است، درک و بازنمایی کند.


مرگ مارا/ ژاک لویی داوید/ سبک؛ نئوکلاسیسم/ 1793


«مرگ مارا»، از ماندگارترین تصاویر انقلاب کبیر فرانسه و مهم‎ترین اثر «ژاک لویی داوید»، نقاش بزرگ فرانسوی است. این تابلو به همان اندازه که مخاطب را تحت تأثیر قرار می‎دهد، کنجکاوی او را هم تحریک می‎کند؛ چه دلیلی برای ثبت کردن این صحنه غمبار وجود داشته‎است؟ مارا کیست؟ حضور نقاش در چنین موقعیتی چه معنی دارد؟ «ژان پل مارا» از سران انقلاب فرانسه و از حامیان بزرگ‎ترین و پرقدرت‎ترین حزب درگیر در انقلاب فرانسه بود. او در روزنامه‎اش، دائما مطالب جنجالی برای به وقوع پیوستن انقلاب می‌نوشت. همین حرف‌ها داوید را شیفته مارا کرد و باعث شد او به یک نقاش سیاسی تبدیل شود که برای دفاع از انقلاب هر کاری می‎کند. «مارا» بسیار تندرو بود و به خاطر امضای حکم اعدام صدها نفر از مخالفان مورد نفرت مردم بود. این تندروی‎ها سرانجام باعث شد یکی از مخالفانش، دختر جوانی به‎نام «شارلوت کوردی»، مخفیانه به خانه‌اش برود و او را در وان به قتل برساند. اما چه چیزی فکر ثبت کردن این موقعیت را ایجاد کرد؟ هدف این بود که از جنازه مارا برای جلب ترحم ملت استفاده شود. از این رو ژاک لویی داوید سریعا به محل حادثه فراخوانده شد تا نخستین راوی چنین رخدادی باشد. «مارا» شخصیت محبوبی نبود اما این موضوع چیزی از شکوه تراژیک صحنه مرگ او کم نمی‎کند، به‎ویژه برای داوید که رفیق او بود و همین رفاقت و ارادت نقاش به تابلو وجهه‎ای معنوی و قدسی داده‎است. مارا در نگاه داوید، تطهیرشده و بدون هیچ زخم عمیقی، بسیار معصومانه بر دروازه مرگ جاودانه شده‎است.


ژاک لویی داوید حتی عامدانه بیماری پوستی رفیقش را هم نادیده گرفته‎است. مارا بعد از یک جنگ و گریز با پلیس سلطنتی که در فاضلاب پاریس مخفی شده‎‌بود، به نوعی بیماری پوستی مبتلا شد. این بیماری او را دچار خارش‎های شدید و غیرقابل تحمل می‎کرد که بر عصبانیت و خشونتش می‎افزود. مارا همیشه از شر این خارش‎ها به وان حمام پناه می‎برد و همان‎جا کارهایش را روی جعبه‎ای چوبی انجام می‎داد. بعد از مرگ «مارا»، «داوید» جای او را گرفت و مسئول امضای برگه اعدام خائنان و مخالفان انقلاب شد. به همین دلیل، چند وقت بعد که ورق برگشت او و بسیاری از انقلابی‎های دیگر دستگیر و روانه زندان شدند. این زندان برای داوید حداقل یک خوبی داشت، چون باعث شد تغییر رویه دهد و به خودش برگردد؛ خود نقاشش بدون هیچ سیاستی.


پسر انسان/ رنه ماگریت/ سبک؛ سوررئالیسم/ 1964


یکی دیگر از آشناترین آثار هنری برای همه مردم جهان، نقاشیِ «پسر انسان» است. تابلویی که همه عناصرش کاملا ملموس و معمولی است؛ مردی ملبس به کت‎وشلوار و کلاه در پس‎زمینه‎ای از دریا و آسمان ابری. یک سیب سبز معلق در هوا که صورت مرد را پوشانده‎است، جنبه سوررئال تابلو را برعهده گرفته‎است. ماگریت چرا با مرد توی تابلو چنین کاری کرده‎است؟ پشت آن سیب، چهره چه کسی قرار دارد؟


نکته جالب درباره «پسر انسان» این است که درواقع یک «سلف پرتره» یا «خودنگاره» محسوب می‎شود؛ جالب بودن این قضیه هم به این موضوع برمی‌‎گردد که نقاشان معمولا با خودنگاره‎هایشان سعی در جاودانه کردن چهره خودشان دارند، ماگریت اما بی‎اعتنا به این قضیه با یک سیب سبز همه صورت خودش را پوشانده‎است. او این خودنگاره را در پاسخ به اصرارهای فراوان دوستان و طرفدارانش برای کشیدن تصویر خودش نقاشی کرده‎است. از کسی که به «فیلسوف نقاشی» معروف شده انتظار کار بیهوده نمی‌رود؛ بنابراین قطعا ماگریت که تحت تأثیر فلاسفه‎ای مثل هگل، سارتر، هایدگر و فوکو بوده از این تابلو منظوری داشته‎است. خودش درباره این تابلو گفته‎است: «تابلوی پسر انسان درباره انسانیت است. هر چیزی که ما می‌بینیم، در واقع چیز دیگری را پوشانده‎است که ما را ترغیب می‎کند تا آن چیز و اتفاق نهفته دیگر را کشف کنیم. همیشه یک نوع کنجکاوی در انسان شعله می‎کشد تا چیزهای پنهان را کشف کند و حتی بعدهای پنهان مسائل آشکار را درک کند.


در واقع همیشه نوعی کشمکش میان چیزی که دیده می‎شود و چیزهایی که از نگاه افراد عادی پنهان است، وجود دارد». غیر از بعد فلسفی ماجرا، بعضی‎ها معتقدند در خلق این تابلو پای یک تراژدی شخصی در میان است. ماگریت در سه نقاشی دیگر هم افرادی را به تصویر می‎کشد که صورتشان مشخص نیست. در یکی از آن‎ها صورت شخص با گل‌ها پوشیده شده‎است، در دیگری با یک پرنده و در نقاشی سوم با یک سیب. این موتیف که بارها در آثار مختلف ماگریت تکرار می‎شود شاید تحت تأثیر مرگ مادر این نقاش باشد. وقتی ماگریت ۱۳ ساله بود، مادرش در یک رودخانه خود را غرق کرد. وقتی بدنش پیدا شد، یک پارچه صورت او را پوشانده‎بود و این دلیل تأثیر خود را روی ذهن ماگریت به جای گذاشت.


منبع: روزنامه خراسان


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب