نامادران و ناپدرانی که معجزه میکنند
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، «بسیار اشک ریختم آن هم نه برای درد خودم، بلکه از به یاد آوردن دردهای شهنام بابت جراحیهایی که دارد، چرا که او نمیتواند چیزی بگوید، در حالی که من میتوانم از شدت درد داد بزنم.» کافی است بدانید اینها حرفهای بانویی است که کودکی را به فرزندخواندگی خود درآورده که بیماری ایبی دارد. گرچه چندی پیش شاهد بودیم که اهورا، کودک دو سال و هشت ماههای در رشت قربانی شکنجه هولناک ناپدری خود شد و اخیرا نیز اخباری تکاندهنده از شکنجه وحشتناک کودکان ماهشهری توسط پدر و نامادریشان نقل محافل شده است، اما باید گفت که در مقابل هم کم نیستند نامادریها، ناپدریها و سرپرستانی که به خوبی از کودکان نگهداری میکنند. «آرمان» در این گزارش از طرفی به سراغ بانویی رفته که کودکی را به سرپرستی پذیرفته و از طرف دیگر حرفهای ناپدریای را بازتاب داده که برای فرزند همسر خود پدری میکند.
30 سال از دوران حرفهایاش صرف پرستاری شد و پس از آن بود که مدیریت یکی از شیرخوارگاههای استان فارس را بر عهده گرفت. کودک سالم و ناسالم هم برایش فرقی نداشته و ندارد، چرا که برای مادری کردن، مهربانی و ازخودگذشتگی ساخته شده است. ناهید ستوده بانویی است که با داشتن دو فرزند اکنون سرپرستی کودکی را بر عهده گرفته که از بیماری صعبالعلاج رنج میکشد! او به «آرمان» چنین میگوید: زمانی که در شیرخوارگاه بودم شهنام هفتماهه را دیدم که کسی نمیدانست بیماریاش چیست. کنجکاو شدم، پروندهاش را خواندم و وقتی با پزشکش صحبت کردم گفت که بیماریاش صعبالعلاج است و درمان ندارد. مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه روزی خانمی برای بازدید از شیرخوارگاه آمد و وقتی به بالای سر شهنام رسید بیاختیار اشک ریخت. آن زمان شهنام وضعیت فجیعی داشت و من از آن خانم خواستم که کنار بیاید. گفت شما میدانی بیماری این کودک چیست که گفتم دقیق نه ولی میدانم بیماری صعبالعلاجی دارد. او گفت که اسم این بیماری پروانهای است و من خودم کودک پروانهای دارم که اکنون هشتساله است. اصلا نباید اینگونه پانسمان شود. نباید به او دست بزنید. حمل، مراقب و پانسمانش متفاوت است. تازه آن زمان بود که فهمیدم بیماری شهنام چیست. با آن خانم دوست شدم و بعدا برایم مقداری پانسمان آورد و به من اطلاع داد که بیمارانای بیدر تهران انجمنی دارند که باید به آنجا بروم. من هم با خیران صحبت کردم و شهنام را به تهران بردم و بعد در آنجا از او نمونهبرداری کردند و نوع بیماریاش مشخص شد. از انجمنای بیهم پانسمان گرفتم و دوباره به شیراز بازگشتم. بعد از آن پرستاری شخصی شهنام را بهعهده گرفتم و به تدریج او را از آن حالت درآوردم، زخمهایش را اصولی پانسمان کردم و در نهایت به او وابسته شدم. هشت ماه به این گونه گذشت. احساس کردم که میتوانم او را از شیرخوارگاه بیرون بیاورم و از او نگهداری کنم. البته در ابتدا قصد فرزندخواندگی نداشتم و فقط قصدم مراقبت از شهنام بود، اما وقتی با سازمان بهزیستی حرف زدم، به من گفتند که از دادستان برایت نامه مراقبت میگیریم، اما دادستان مخالفت کرد و گفت که اگر میخواهد این کودک را به فرزندخواندگی قبول کند. من هم تمام کارهای قانونی شهنام را انجام و از مدیریت شیرخوارگاه استعفا دادم. در آن زمان شهنام یک سال و سهماهه بود که فرزندخوانده من شد و اکنون پنجسال دارد. عرق پرستاری باعث شد که این کار را انجام دهم، چون وقتی مراقبت شهنام را بهعهده گرفتم احساس کردم که میدانم با زخمهایش چه کار کنم. تغییرات جسمانیاش کاملا نمایان بود. در واقع روزی که شهنام را در شیرخوارگاه دیدم 80درصد بدنش پوست نداشت، ولی حالا شاید پنج تا هفتدرصد بدنش زخم باشد. آن هم زخمهایی که بهدلیل بیماری ناخودآگاه ایجاد میشوند. وگرنه لحظهای نمیگذارم که شهنام از جلوی چشمانم دور شود و آسیب ببیند. من تمام زندگیام را به پای شهنام گذاشتهام و با جان و دل از او مراقبت میکنم. اصلا برای من با فرزندان خودم فرقی ندارد. او نوردیده خانواده ماست. آن چنان او را دوست دارم که وقتی چندی پیش عمل جراحی فک داشتم، بسیار اشک ریختم آن هم نه برای درد خودم، بلکه از به یاد آوردن دردهای شهنام بابت جراحیهایی که دارد، چرا که او نمیتواند چیزی بگوید، در حالی که من میتوانم از شدت درد داد بزنم. از این رو دردی که او میکشد، بیشتر برایم تداعی شد تا دردی که خودم زیر عمل کشیده بودم.
باورش نمیشود من پدرش نیستم
از گفتن اسمش طفره میرود و در گفتوگو با «آرمان» میگوید: زمانی که با همسرم آشنا شدم بهتازگی همسرش را از دست داده بود و دختری دوساله داشت. وقتی که با او ازدواج کردم قرارمان را بر این گذاشتیم که دخترمان تصور کند که من پدر واقعیاش هستم. اما پس از گذشت سالها وقتی دخترمان بزرگتر شد، تصمیم گرفتیم که واقعیت را به او بگوییم. آنقدر رابطه عاطفی ما قوی است که اصلا هنوز هم باورش نمیشود که پدر اصلی او من نیستم. با این حال او اکنون صاحب یک خواهر است که من هر دوی آنها را به یک اندازه دوست دارم و واقعا برایم فرقی ندارند. از او در مورد شکنجه کودکان توسط برخی نامادریها و ناپدریها میپرسیم که میگوید: واقعا چنین وقایعی تاسفبار است. مگر میتوان کودکآزاری کرد! اصلا چه فرقی میکند کودک خودمان باشد یا کودک دیگری؟ کودکان چه گناهی دارند که باید قربانی شرایط ناگوار بزرگسالان شوند؟ اگر فردی با این مساله مشکل دارد باید قبل از ازدواج آن را بیان کند نه اینکه پس از ازدواج لطمه به فرزند همسرش بزند. اتفاقا بهنظر من ما ناپدریها و نامادریها بیشتر از پدران و مادران دیگر مسئولیت داریم، چرا که باید جای خالی پدر یا مادر را برای کودکان پر کنیم و نگذاریم آنها ضربه بخورند.
نامادران و ناپدران فرهیخته در ایران کم نداریم
«نامادریها، ناپدریها و سرپرستان از لحاظ شخصیت، سوابق خانوادگی، نوع تربیت، باورها و ارزشهای اعتقادی، دینی، سنتی و ملی متفاوت هستند، یعنی هر چه معنویات در آنها قویتر باشد، تربیت درستتری داشته باشند و در دامن پدر و مادر باایمان، باتقوا، ایثارگر و مهربان پرورش یافته باشند، نامادری، ناپدری و سرپرست بهتری خواهند بود تا زمانی که مشکلات مختلفی دارند از جمله اینکه معتادند، در فقر به سر میبرند، رابطه نادرست دارند، به اجبار تن به ازدواج دادهاند، سابقه خانوادگی و تربیتی درستی ندارند یا پایبند به اصول اخلاقی و دینی نیستند. خوب این افراد عقدههایی در دوران کودکی خود داشته و ممکن است که زیر دست نامادریها و ناپدریهای نادرستی بزرگ شده باشند. بنابراین خوببودن و بدبودن آنها بیشتر به محیط زندگی، شخصیت و باورهای دینی و اعتقادیشان بستگی دارد.» اینها را امانا... قرائیمقدم، جامعهشناس به «آرمان» میگوید. بهگفته او سرزنشهایی که در دوران کودکی نامادریها و ناپدریها در شخصیت آنها رسوب کرده بهنوعی تاثیرگذار در برخورد آنها با کودکان است. این جامعهشناس بیان میکند: حتی برخی نامادریها و ناپدریها خود در دامان نامادری و ناپدری بیاخلاق پرورش یافتهاند یا والدینشان طلاق گرفته یا فوت کرده است. بنابراین تمامی این موارد در شخصیت آنها نقش بسزایی دارد و امکان دارد که در برخی موارد با شکنجه کودکان توسط نامادریها و ناپدریها روبهرو شویم. او اظهار میکند: با این حال باید گفت که در مناطق مختلف کشور از جمله تهران نامادریها، ناپدریها و سرپرستان بسیار فرهیخته و با شخصیتی هم وجود دارند که فرزند همسرشان یا فرزندی که به سرپرستی گرفتهاند را مانند فرزند خود میدانند و در راستای موفقیت آنها تلاش میکنند. در واقع برخی نامادریها، ناپدریها و سرپرستان سعی میکنند که فرزندان سالمی را به جامعه تحویل دهند. قرائیمقدم خاطرنشان میکند: مطمئنا چنین فرزندانی در آینده نیز میتوانند با این تجربهای که از نامادری، ناپدری و سرپرست خود دارند، پدران و مادران خوبی شوند. این جامعهشناس با اشاره به اینکه در ایران بیشتر نامادریها، ناپدریها و سرپرستان خوب هستند، توضیح میدهد: البته باید توجه کنیم که شخصیت فرزندخوانده یا نافرزندی نیز میتواند در رفتار، کردار و عملکرد نامادریها، ناپدریها و سرپرستان خیلی تاثیرگذار باشد. اگر کودکی آرامتر، مهربانتر و حرف شنوتر باشد و با عناد و پرخاشگری رفتار نکند، قطعا به او رسیدگی بیشتری خواهد شد.
روی دیگر سکه!
تاکنون تاریخ به خود کم ندیده که برخی نامادریها و ناپدریها بهعلت بیماریهای روانی کودکان را شکنجه کرده و حتی به کام مرگ فرستادهاند. این در حالی است که وقتی اخباری ناگوار از نحوه برخورد آنها رسانهای میشود با بازتاب گستردهای روبهرو میشویم که مدتها در اذهان عمومی باقی میماند. با این حال نباید این مساله را به تمامی نامادریها و ناپدریها تعمیم دهیم، بهگونهای که تا اسمی از آنها به میان میآید، ذهنیتها تعبیر خوبی نداشته باشند. این در حالی است که همین نامادریها و ناپدریها تاکنون فرزندان سرکشی را با رفتارهای درست خود هدایت کرده و از بیراهه رفتن آنها جلوگیری به عمل آوردند. حتی برخی از آنها نیز بهنحوی محبت خود را به دل فرزندان همسر و فرزندانی که سرپرستی آنها را بهعهده گرفتهاند، انداخته که فرزندان نامادری، ناپدری یا سرپرست خود را والدین بیچون و چرای خود میدانند. بنابراین نباید صرفا به بازتاب اخبار منفی و خشونت بار بسنده کنیم.
انتهای پیام/