به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، در جنوبیترین قسمت خلیج گرگان، درست زیر پای دریای خزر کمی بالاتر از رشته کوههای البرز، در شهر گلوگاه مردی 84 ساله زندگی میکند که همه عمرش را به درختکاری گذرانده است. مردی که دل در گرو طبیعت گذاشته و تعداد درختهایی که در این مدت کاشته از تعداد سالهای رفته عمرش بیشتر است.
علیاکبر ایراننژاد را در مازندران خیلیها میشناسند؛ همانهایی که به او لقب پدر انجیر گلوگاه را دادهاند میدانند نهالهای انجیری که او در سالهای گذشته در حاشیه جاده جنگلی گلوگاه به منطقه هزارجریب، کاشته حالا درختانی تنومندند؛ درختانی که هر سال تابستان به بار مینشینند و انجیرشان نصیب همه آنهایی میشود که مسافر این جادهاند. علیاکبر ایراننژاد اما از دوسال پیش به خاطر شکستگی لگن، خانهنشین شده و روزگار امروزش را روی تخت میگذراند و هر روز تقویم روزهای خوش گذشته را در ذهنش ورق میزند، روزهایی که هر صبح با چند نهال انجیر به دل جاده میزد و غروب با تنی خسته و دلی روشن به خانه برمیگشت؛ روزگار خوش درختکاری.
آقای ایراننژاد متولد چه سالی هستید؟
من سال 1313 در همین شهر گلوگاه به دنیا آمدم. البته آن موقع گلوگاه شهر نبود، به بزرگی امروز هم نبود، امکانات امروز را هم نداشت و بیشتر شبیه یک روستا بود. آن روزها همه جای گلوگاه پر از درخت بود، درخت گلابی، انار و... الان هم البته اینجا درخت هست اما به تعداد آن وقتها نیست.
فکر میکنید چرا این اتفاق افتاد؟
به خاطر شهرنشینی. به خاطر ساختوساز. من که جزو قدیمیهای گلوگاه هستم در این سالها دیده ام چقدر درخت از بین رفت و چقدر ساختمان ساخته شد.
دلتان برای آن روزهای گلوگاه تنگ نمیشود؟
چرا خیلی زیاد. آن موقع به هرطرف نگاه میکردیم درخت بود، سرسبزی بود، چشم از دیدن رنگ سبز و درخت سیر نمیشد، اما الان اینطوری نیست، درخت دغدغه خیلیها نیست.
پس چطور دغدغه شما شده؟
به خاطر این که من عاشق درخت هستم. من به ارزش درخت آگاهم، میدانم سایهاش چقدر خوب است، میوهاش چقدر مفید است، برای پاکی هوا چقدر مهم است و... از وقتی هم که چشم باز کردم در طبیعت بزرگ شدم، پدربزرگم کشاورز بود، پدرم با این که کاسب بود اما همیشه به درختها میرسید. من هم مدتی کشاورزی کردم بعد رفتم کارمند بانک شدم. اما حتی این اتفاق هم باعث نشد از علاقهام به طبیعت دست بردارم.
یادتان هست اولین درخت را کی کاشتید؟
شاید در روزهای کودکی درخت کاشته باشم اما یادم نمانده. آن چیزی که الان یادم میآید این است از 20 سالگی رسما کاشتن درخت را شروع کردم. فکر کنم از همان موقع با خودم عهد کردم تا وقتی عمردارم و سرپا هستم درخت بکارم.
به این قولتان عمل کردید؟
بله... بجز این دو سالی که به خاطر شکستگی لگن خانهنشین شدم، زمانی نبود که به کاشتن درخت نگذشته باشد.
چه درختهایی میکاشتید؟
اوایل درختهای میوه مثل آلوچه، گردو، انار، پرتقال و... میکاشتم بعد به این نتیجه رسیدم انجیر بهترین انتخاب برای کاشتن است.
چطور به این نتیجه رسیدید؟
خداوند در قرآن به انجیر و زیتون قسم خورده به خاطر همین به فکر کاشتن این دو درخت افتادم؛ اما چون زیتون اینجا رشد خوبی نداشت، تمرکزم را روی انجیر گذاشتم و شروع کردم به کاشتن انجیر و هرجایی که میرسیدم انجیر میکاشتم.
هرجا؟
بله برایم فرقی نداشت، حیاط مردم، کوچه و خیابان. حتی اگر یک جایی محله من نبود ولی زمین خالی داشت، درخت میکاشتم. آن روزها در خورجین موتورم همیشه چندتا نهال انجیر داشتم.
نهالها را از کجا میآوردید؟
خودم پرورش میدادم و چون دستم خوب بود نهالها زود میگرفتند و قد میکشیدند.
الان خیلیها شما را به خاطر درختهایی که در حاشیه جاده گلوگاه به دامغان کاشتهاید میشناسند.
بله آن روزها این جاده را تازه کشیده بودند، من دیدم حاشیه این خیابان خالی است و هیچ درختی ندارد و برای کاشت درخت مناسب است.
طول این مسیر چقدر بود؟
نمیدانم خیلی زیاد است، اما من حدودا 20 کیلومتر آن را با هزینه شخصی درخت کاشتم.
از کی این کار را شروع کردید؟
آن موقعی که این جاده را کشیده بودند من تازه بازنشسته شده بودم، فکر کنم سال 1370 بود. بعد از بازنشستگی هم بیکار بودم به خاطر همین رفتم تصمیم گرفتم در حاشیه این جاده درخت بکارم. هر روز از خانه بیرون میزدم و غروب بعد از کاشتن پنج شش نهال به خانه برمیگشتم.
چه انگیزهای باعث میشد هر روز این کار را انجام بدهید؟
من واقعا عاشق کاشتن درخت بودم، وقتی اینها را در دل خاک میکاشتم و جان میگرفتند و رشد میکردند انگار بچههای خودم باشند، حس خوبی داشتم یعنی اینقدر از دیدنشان خوشحال میشدم.
خانواده شما مخالفتی با این کار نداشت؟
نه اتفاقا همسری داشتم که به رحمت خدا رفته. ایشان مشوق اصلی من بود، حتی وقتی من خسته و ناامید میشدم او باز هم من را تشویق میکرد.
چرا ؟ ایشان هم به درختکاری علاقه داشتند؟
نه همسرم عاشق من بود، میدانست من چقدر این کار را دوست دارم، به این علاقه من احترام میگذاشت. من هم او را خیلی دوست داشتم، از وقتی از دنیا رفته خیلی تنها شدهام.
وقتی این درختها را در حاشیه جاده میکاشتید واکنش مردم چطور بود؟
اوایل مردم خیلی به ارزش کار توجه نمیکردند، حتی آن ماههای اول خیلیها با تمسخر به این کار من نگاه میکردند. خیلی وقتها من یک نهال را با زحمت زیاد میکاشتم و فردا که برای آبیاریاش میرفتم میدیدم از ریشه از خاک درآمده. حتی وقتی این نهالها قویتر و جاندارتر شده بودند باز هم این اتفاق میافتاد و باز هم میدیدم خیلیها این درختها را بریدهاند تا از چوبشان استفاده کنند.
خاطره بدی از آن روزها دارید؟
بدترین خاطرهام روزی بود که رفتم به درختها سر بزنم و در یک مسیر طولانی با جای خالی 80 درختی که کاشته بودم روبهروشدم و فهمیدم آنها را برای فروش چوبهایشان بریدهاند. آن موقع واقعا ناراحت شدم، اما همسرم به من دلداری داد و گفت آنها بالاخره از این کارشان یک روزی خسته میشوند، اما ما از درخت کاشتن خسته نمیشویم. اما در کل وقتی درختها به محصول نشست، علاقه مردم هم به آنها بیشتر شد و تازه به ارزش این کار پی بردند.
یعنی چه زمانی؟
فکر کنم سه چهارسال بعد که انجیرها به بار نشست.
محصول این درختها در اختیار همه مردم است؟
بله همیشه هر مسافر یا عابری که از این منطقه رد شده از این انجیرها استفاده کرده، من اینها را برای مردم ایران کاشتهام. فرقی هم نمیکند گردشگر باشد یا هم محلی خودم، همه میتوانند از محصول این درختها استفاده کنند. حتی خیلی وقتها جوانهای شهرمان این انجیرها را میچینند و میفروشند و از آن برای خودشان کسب درآمد میکنند.
چه کسی به این درختها رسیدگی میکند؟
الان هیچکس، این درختها بیست و چندساله شدهاند. اما آن سالهای اول همیشه خودم به آنها رسیدگی میکردم. منتظر کمک هیچ نهادی هم نبودم و با دست خالی و موتورسیکلتی که داشتم هم درختها را میکاشتم و هم به آنها آب میدادم. خیلی روزها از خانه با دبه آب میبردم و پای درختها میریختم تا سال اول عمرشان خطر خشکسالی تهدیدشان نکند. البته یکبار هم همین چندسال پیش فهمیدم به آنها آفت زده و ممکن است از بین بروند. به خاطر همین سریع به جهاد کشاورزی رفتم و از آنها کمک خواستم تا با سم پاشی از نابودی آنها جلوگیری کنند.
دیگر کجاها درخت کاشتید؟
بهشت رضا(ع)، ایستگاه راه آهن و خیلی جاهای دیگر، الان دیگر دقیق یادم نیست.
از کی به شما لقب پدر انجیر گلوگاه را دادند؟
این لطف همشهریهایم بود، وقتی دیدند زندگی من با درخت انجیر گره خورده و هرجایی یک نشانه از این درختهای انجیر دیده میشود به من این لقب را دادند.
می دانید تا حالا چندتا درخت کاشتهاید؟
دقیق که نمیدانم. اما فکر میکنم بیشتر از 20 هزار اصله انجیر در این مدت کاشتهام و همه آنها را جزئی از خانوادهام میدانم و احساس میکنم همیشه باید مراقبشان باشم.
پس واقعا خودتان را پدر این همه درخت انجیر میدانید؟
بله، این درختها مثل بچههای من هستند. من از وقتی که نهال کوچکی بودند به آنها رسیدگی کردم تا حالا که همه آنها به بار نشستهاند.
خودتان چند تا بچه دارید؟
هفت تا؛ سه تا پسر و چهار تا دختر. 20 تا هم نوه دارم و پنج تا نتیجه.
از بین آنها کسی هست که این کار شما را ادامه بدهد؟
فقط یکی از پسرهایم به این کار علاقهمند است و الان انجیر پرورش میدهد.
منبع: جامجم
انتهای پیام/