تاثیر نگاه سلیقهای مدیران و تغییر قوانین در تولید آثار خلاق
گروه فرهنگی خبرگزاری آنا- ناهید منصوری؛ در حوزه آموزش تئاتر برخلاف قبل از انقلاب که فقط دو دانشکده هنرهای دراماتیک و پردیس هنرهای زیبا به امر آموزش دانشجویان علاقهمند به هنر نمایش میپرداختند، در زمان بعد از انقلاب اسلامی دانشکدههای مختلفی به صورت دولتی (تربیت مدرس، سوره و...) و یا آزاد (هنر و معماری و...) و همچنین کلاسهای آموزشی متعددی در شهرها برپا شد که به لحاظ کمی و آماری نسبت به قبل از انقلاب رشد بسزایی به حساب میآید.
بر همین اساس در این میان آنچه باید مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد این مساله است که آیا با اضافه شدن مراکز آموزشی بار کیفی انتقال دادهها در بخش آموزش به دانشجویان و علاقهمندان به رشته هنرهای نمایشی رشد چشمیگری داشته یا نه؟
با نگاهی تحلیلی به این مهم درخواهیم یافت که در دوره قبل از انقلاب، دانشجویانی از دانشگاهها فارغالتحصیل میشدند که با توجه به دانشی که به لحاظ تئوری و نظری طی دوران تحصیل خود فرا میگرفتند به طور همزمان یا با فاصلهای کوتاه این فرصت برای آنها مهیا میکند که به بازار حرفهای این حوزه ورود پیدا کنند. این امر با توجه به حجم بسیار بالای متقاضیان در این رشتهها، در بعد از انقلاب خروجی بسیار کمتری دارد و به قدری در هر دوره آنقدر کم و ناچیز است که اگر بخواهیم جدول آماری در این حوزه درست کنیم نتیجه روند معکوس نسبت به جدول تهیه شده در قبل از انقلاب را نشان میدهد.
رشد مراکز آموزشی و روزآمد نشدن موارد آموزشی
در حقیقت ما به لحاظ تعداد مراکز آموزشی و تعداد علاقهمندان وارد شده به حوزه نمایش در بعد از انقلاب، رشد چشمگیری داشتهایم، ولی به دلیل اینکه نیازهای واقعی در امر پژوهش طی سالهای بعد از انقلاب باز تعریف برای این حوزه نشده میتوان در ارزیابی به این نتیجه رسید که دانشجویان و علاقهمندانی که با همه شور و شوق وارد مراکز میشوند به دلیل روزآمد نبودن موارد آموزشی نتوانستهاند به موفقیت مورد نظر دست یابد و به نوعی نیاز واقعیشان برآورده شود، به همین علت استفاده از تئوریها و نظریهها در کارهای عملی برای آنها مفید واقع نمیشود.
لذا اگر به هر یک از این مراکز آموزشگاهی بهخصوص دانشکدههای هنری که مشغول به فعالیت هستند رجوع کنیم و واحدهای درسی آنها را مورد آنالیز قرار دهیم، میبینیم سرفصلها همچون 3 یا 4 دهه گذشته است و روزآمد نشده است. این مساله نشان میدهد که با توجه به آنکه بهخصوص در نیمه دوم قرن 20 دائما نظریهها و تئوریهای مختلفی در حوزه هنرهای نمایشی در دنیا طرح شده، ما نتوانستیم در بخش آموزش آن هم در سطح کلان آن، یعنی در دانشگاهها و دانشکدهها از بین نظریهها که روزآمد هستند استفاده کنیم.
در این میان فاجعهآورتر این است که هم در این حوزه فقیر هستیم و هم هیچ کوشش و تلاشی نکردهایم تا داشتههای خود را در حوزه هنرهای نمایشی به صورت مکتوب و کارآمد چه در مراکز آموزشعالی و چه در کلاسهای آموزشی از سوی بخش خصوصی استفاده کنیم و آنها را به دانشجویان و علاقهمندان به این حوزه انتقال دهیم، بهعنوان مثال استفاده از شیوهها و تکنیکهای نمایشی ایران میتواند برابری کند با تکنیکهای نمایشی غربی و این لازمهاش تحقیق، بررسی، پژوهش، تجزیه و تحلیل است که چون این اتفاق نیفتاده اگر در دانشکدهها دروسی همچون تعزیه و... هم وجود داشته باشد به صورت علیالسبیه با آن برخورد میشود و این در صورتی است که پژوهشگران دلسوزی همچون بهرام بیضایی در نیمه اول دهه 40 با انجام پژوهش سترگ تاریخ نمایشی در ایران نشان دادند که اگر کارهای زیربنایی در این حوزه انجام شود میتوان از خروجی این پژوهشها در حوزه دانشگاه و آموزش و هم در حوزه اجرا از آن به صورت کارآمد و کاربردی استفاده کرد.
نیاز به پالایش بنیادین در سرفصهای آموزشی
با توجه به این ارزیابی، این نیاز جدی احساس میشود که بعد از گذشت 4 دهه باید، یک پالایش بنیادین در دروس ارائه شده در مراکز آموزش عالی (حوزه هنرهای نمایشی) و سرفصلهایی که بخش اعظم آن سالهاست که بهروزرسانی نشده، صورت گیرد.
اگر دست روی دست بگذاریم خروجی این نابسامانی در جامعه باعث خواهد شد که عرضه با تقاضا در حوزه هنرهای نمایشی یعنی مسیر ورود علاقهمندان و مراکز آموزش عالی و خروجی آنها مفید برای این حوزه با هم مغایرت داشته باشد و به بیانی دیگر این نیروهای به اصطلاح تحصیلکرده نتوانند وارد بازار کار شوند و چون جذبی در این صورت اتفاق نمیافتد، در نتیجه به جای آنکه چشمانداز روشنی را برای ادامه دادن کار در این مسیر نمایان کند، معکوس خواهد بود. در چنین شرایطی فرصت تبدیل به تهدید میشود، بر همین اساس هم نیروی انسانی یعنی دانشجویی که زمان خود را گذاشته و هزینه مادی و معنوی پرداخت کرده که بتواند آینده خود را بسازد و مفید برای بدنه هنرهای نمایشی کشور واقع شود، چون امیدی برای ورود به این عرصه ندارد سرخورده شود، که این یعنی تبدیل فرصت به تهدید برای کشور.
علاوه بر ارزیابی و روزآمدکردن دروس ارائه شده در مراکز آموزش عالی و کلاسهای آموزشی که به صورت خصوصی فعال هستند، باید آموزش و پرورش و اساتید کارآمدی که در این حوزه خلاق، فعال و توانمند هستند، را نیز از یاد نبریم و فراموش نکنیم، چراکه اگر زمینه و بستر برای انتقال دادهها به دانشجویان و علاقهمندان فراهم باشد، اما کادر آموزش مناسبی در اختیار نباشد خروجی قابل قبولی به دست نمیآید. متأسفانه در هر رو در مساله یادشده دارای ضعفهای اساسی هستیم که گویا گوش شنوایی برای برطرف کردن و روزآمد کردن این دو مهم وجود ندارد.
ممانعت از روزآمدشدن به سود چه کسانی است؟
در این میان، این سوال اساسی به وجود میآید که از وضعیت فعلی اشاره شده در این حوزه چه کسی سود میبرد که ممانعت در برطرف نشدن و روزآمدنشدن این حوزه میکنند؟ یا منافع چه کسانی به خطر میافتد که حاضر به ارزیابی در این حوزه نیستند؟ برای آنکه دریابیم مدیریت حاکم بر هنرهای نمایشی در بعد از انقلاب به خصوص در چند ساله اخیر مدیریت غیرقابلقبولی به خود اختصاص میدهد یا نه، باید این مساله را از چند زاویه مورد تجزیه و تحلیل قرار داد. همچنین باید بررسی کرد که سیاستهای کلانی که برای این حوزه نوشته شده در وهله اول از سوی چه کسانی تدوین میشود و آیا اگر این سیاستها انتخاب شده جنبه کاربردی داشته است؟
با نگاهی اجمالی به این 4 دهه درمییابیم که سیاستها به صورت کلی بودهاند و نیاز روز جامعه را در حوزه هنرهای نمایشی نتوانسته پوشش دهد، به بیان دیگر سیاستهای اتخاذشده واقعگرا نبودهاند و افراد سیاستگذار چون اشرافی به مقوله هنر در سطح کلان آن و به صورت جزءگرایانه در بخش هنرهای نمایشی نداشتهاند، به همین علت در ارایه و اجرای سیاستهای واقعی که بتواند به حوزه هنرهای نمایشی کمک کند، این حوزه را به پیش ببرد و نقاط ضعف و قوت آن را برطرف یا تقویت کند، نتوانستهاند موفق عمل کنند، لذا عملکرد آنها به صورت واقعی مفید برای این حوزه و خانواده هنر به حساب نیامده و نمیآید.
نبود سیاستهای کارآمد از سوی سیاستگذاران
از سویی دیگر، به دلیل آنکه سیاستهای کارآمدی از سوی سیاستگذاران هنرهای نمایشی پیریزی نشده، چشمانداز روشنی برای ادامه مسیر وجود ندارد بنابراین هر مدیری که بر مسند و جایگاه مدیریت در حوزه هنرهای نمایشی تکیه زده به جای آنکه در دستور کار خود تکیه بر سیاستهای تدوین شده داشته باشد، روی به اعمال و کارهایی میکند که سلیقهای است چراکه پشتوانهای برای انجام کار اجرایی در این خصوص ندارد و اگر بخواهد به این سیاستهای کلان ناکارآمد تکیه کند، قانون را تفسیر به رای میکند و باز مساله سلیقه در این حوزه پیش میآید. همچنین به دلیل اینکه کارهای به اصطلاح سلیقهای قوام پیدا میکند، خروجی به دست آمده مفید ارزیابی نمیشود.
این در حالی است که یک مدیر مسلط و کاربلد، در انجام کارهای اجرایی براساس نقشه راهی که تدوین شده عمل میکند. نقشه راه به مثابه قانونی است که نوشته شده و این قانون باید کلنگر باشد و بتواند نیازهای حقیقی و حقوقی افراد را در حوزه مورد بحث پوشش دهد. اگر قانون در جامعه موردنظر اعمال شود، آن وقت سلیقه جایی از اعراب برای اعمال از سوی مدیریت و مدیران بهخصوص در بخش هنرهای نمایشی نخواهد داشت.
اگر نقشه راهی وجود نداشته باشد، مدیر یا مدیریت به خود این حق را میدهد که در هر مسالهای براساس سلیقهای که دارد ورود پیدا کند و این یعنی دامن زدن به وضعیت مشوش عصیانگسیختهای که متأسفانه در این چند ساله اخیر در حوزه هنرهای نمایشی درگیر آن هستیم.
در حوزه سیاستگذاری و اجرایی، اگر رابطه شکل گرفته بین سیاستگذاران، مدیران و فعالان و دستندرکاران و هنرمندان وجود نداشته باشد نمیتوان انتظار داشت که خروجی بهدست آمده نمره قابلقبولی را چه در کارنامه مدیریت و چه در کارنامه هنرمندان به خود اختصاص دهد.
موارد مطرح شده برای گرفتن نتیجه قابلقبول نیاز به رابطه علت و معلولی دارند و اگر هر کدام از این موارد خود را مستغنی از ارتباط چندسویه و چندوجهی از هم بدانند نتیجه بهدست آمده مفید نخواهد بود.
وضعیت مبهم فعالان هنرهای نمایشی
باتوجه به دو محور مورد اشاره، فعالان هنرهای نمایشی در این چند ساله با وضعیت مبهمی روبهرو هستند که نتیجه، ناموفق بودن بحث سیاستگذاری و بحث اجرایی شدن این سیاستها از سوی مدیران بالادستی آنها است.هنرمندان با در نظرگرفتن تحولات و تغییرات بوجود آمده در این حوزه که نشان از نبود نقشه راه کلنگر در این حوزه است، دائماً با جابجایی هر مدیر با قوانین جدید و تازهای روبهرو میشوند که مدیر جدید از سوی خود آنها را وضع کرده و این قوانین به صورت خوشبینانه بیش از دو سومش با قوانین وضع شده از سوی مدیر قبلی فرق دارد. به همین علت هنرمندان در خلق کارهای هنری خود دائما با شوکهایی روبهرو میشوند که هضم این شوکها نیاز به زمان زیادی دارد چراکه هنرمند نیاز به یک بستر باثبات و بادوام برای پرداختن به کار خلاقانه دارد و وقتی این شوکها تعدادش روزبهروز برای او بیشتر میشود وضعیت روحی و روانی او را به مخاطره میاندازد.
هنرمند در چنین وضعیتی دائما حیرتزده از قوانین جدیدی میشود که پایه اجرایی و عملیاتی شدن از سوی مدیران ندارد، لذا علاوه بر آنکه برای تولید امر خلاقه خود با مخاطره روبهرو است در معاملهای که در آن راهحلی برایش پیدا نمیکند مخاطب نیز عملا درگیر میشود و این ضربههای مهلک و شوکهای لحظه به لحظه به او نیز سرایت میکند بنابراین در چنین وضعیت متزلزلی خروجی کار هنرمند نیز نمیتواند به لحاظ عقلانی برای جامعه مفید ارزیابی شود.
برای تجزیه و تحلیل کردن مقوله آموزش و مدیریت تئاتر این بحث همچنان باز است و در تحلیلهای بعدی به صورت مفصلتر و همهجانبه به نقاط ضعف یا احتمالا قوت آن پرداخته خواهد شد.
انتهای پیام/