بیماری قرن بیستویکم توهم است
به گزارش گروه رسانههای دیگر آنا، امید صباغنو بیشتر با شعرها و ترانههای عاشقانهاش شناخته میشود. او توانسته در بین علاقهمندان به شعر کشورمان جایگاه خاص و ویژهای داشته باشد. امید صباغنو بیشتر با شعرها و ترانههای عاشقانهاش شناخته میشود. او توانسته در بین علاقهمندان به شعر کشورمان جایگاه خاص و ویژهای داشته باشد. صباغنو در رشته کامپیوتر تحصیل کرده است. او بعد از اتمام تحصیلات و خدمت سربازی، مدتی در زمینه تحصیلاتش هم مشغول به کار بوده اما بعد از چندی به دلیل علاقه به شعر و ادب آن را رها میکند و به صورت جدیتری وارد عرصه ادبیات میشود. چند سالی میشود که امید صباغنو، مدیر ادبی فرهنگسرای نیاوران است. او جلسات شعر و جشنوارههای متعددی را در این فرهنگسرا برگزار کرده است. چند روز پیش در دفتر شعر فرهنگسرای نیاوران، میهمان این شاعر مهربان کشورمان بودیم و با او به گفتوگو نشستیم.
ابتدا کمی از خودتان بگویید. اهل کجا هستید؟ متولد چه سالی هستید و از کی شعر سرودن را آغاز کردهاید؟
من یک «امید صباغنو»ی معمولی هستم، متولد آبان ماه 1358. در شهر شعر و ادب، تبریز متولد شدم. فارغالتحصیل رشته مهندسی کامپیوتر، سختافزار از دانشگاه قزوین هستم. مانند خیلی از دوستان، از دوران نوجوانی وارد دنیای شعر شدم. از سال 76 که وارد دانشگاه شدم، شعر برایم جدیتر شد. در قزوین جلسات هفتگی شعر خوبی برگزار میشد که اگر فرصت میشد شرکت میکردیم. از سال 77 با همراهی چند تن از دانشجویان شاعر و شعردوست، جلسه شعر دانشگاه قزوین را راهاندازی کردیم.
آن روزها نگاه به شعر بهگونه دیگری بود. خبری از دنیای مجازی نبود. اگر دوست شاعری را میشناختیم، این شناخت یا بهواسطه کتابشان بود یا اشعاری که در مجلات و رسانههای دیگر از آنها خوانده یا شنیده بودیم. به همین دلیل خیلی از دوستان را دورادور میشناختیم. اواخر دهه70 و اوایل دهه 80 بهصورت محدود در یکسری جشنوارهها شرکت کردم و با خیلی از دوستان شاعر در همان جشنوارهها آشنا شدم.
بعد از اتمام دانشگاه و خدمت سربازی، بلافاصله وارد دنیای کار شدم. طبیعتا چون کامپیوتر خوانده بودم، وارد شغلی در حیطه کامپیوتر شدم و به سمت کار مخابراتی رفتم. همین هم باعث شد مدت چندسال از سرایش شعر فاصله بگیرم و بیشتر بخوانم و بیاموزم.
از سال 84 دوباره به دنیای شعر برگشتم و به این نتیجه رسیدم که روحیاتم با کار فنی و رشته خودم سازگار نیست. به همین خاطر سعی کردم یکی دو سالی فقط بخوانم، بنویسم و یاد بگیرم. خیلی از اتفاقهای خوب را مدیون همین یکی دو سال خانهنشینی و مطالعه هستم.
به نظر شما هنر و به طور خاص شعر در ایران و در میان فارسیزبانان چه جایگاهی دارد؟
اعتقاد دارم ما در کشوری زندگی میکنیم که مردم آن به هنر نگاه والایی دارند و با هنر، مخصوصا ادبیات بسیار مانوس هستند. زمانی که به دنیا نیامدهایم و حتی زمانی که در شکم مادر هستیم، با لالاییها و اشعاری که مادران میخوانند زندگی میکنیم. در دوران کودکی با آوازهای سرزمین مادری بزرگ میشویم و در مهدکودک شعر میآموزیم. در دوران ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان، دانشگاه، عروسی و عزا با شعر ارتباط داریم. حتی لحظه مرگ و آغاز زندگی ابدی ما هم با شعر رقم میخورد.
روی سنگ قبر، اعلامیه، کارت عروسی، حتی در زندگی روزمره اگر وارد دفتر کار یک مدیر فنی هم بشوید یک دیوان حافظ روی میز او میبینید. مردم دنبال این هستند که از یک شعر انرژی بگیرند. ما ادبیات کوچه بازاری داریم، پشت وانتی داریم و ... . یعنی همیشه خواسته یا ناخواسته با شعر دمخوریم.
گفتید پدر و مادر شما هر دو فرهنگی و معلم بودند. آیا آنها هم اهل شعر و ادبیات بودند و شما از آنها تاثیر پذیرفتید و شعر سرودن را آغاز کردید؟
والدین من هر دو فرهنگی بازنشسته هستند. من در خانواده کمجمعیتی بزرگ شدهام و یک برادر کوچکتر از خودم دارم. طبیعتا چون بچه بزرگ خانواده بودم، پدر و مادر هم انرژی بیشتری برای من صرف کرده اند. پدر و مادرم علاقه زیادی به ادبیات داشته و دارند. بدون اغراق از چهار، پنج سالگی خواندن و نوشتن را یادم دادند و یکسال زودتر به مدرسه رفتم. بهواسطه اینکه فرزند اول بودم و پدر و مادرم معلم بودند، نمیتوانستند تنهایم بگذارند و من را با خودشان مدرسه میبردند. من در پنج سالگی سر کلاس مادرم بودم که اول ابتدایی تدریس میکرد. مادرم وقتی به دانشآموزان دیکته میگفت، برای اینکه سرم را هم گرم کند به من هم یک کاغذ میداد. در پنج سالگی املا را 14 شدم. یعنی در پنج سالگی بلد بودم بخوانم و بنویسم. علاوهبر این در تبریز، مردم به شعر ترکی توجه خاصی دارند. از همان اول ابتدایی به شعر علاقه داشتم و سعی میکردم شعرهای شهریار، مخصوصا شعرهای حیدربابا (شعرهای ترکیاش) را بخوانم و بفهمم. واقعا هم سخت بود، اما تشویق خانواده مرا به اینکار ترغیب میکرد و همین تشویقها باعث ورودم به عرصه شعر شد.
مهمترین اتفاق شعری یا ادبی جریانساز در زندگی شما چه بوده است؟
اکثر دوستان شاعر، شعر را با اتفاقهای عاشقانه نوجوانی شروع کردهاند. شاید ما آن موقع اسم آن را عشق میگذاشتیم و درواقع حس گذرایی بوده، اما تلنگر خوبی بود برای ما! الان وقتی برمیگردم و به بیست و چند سال پیش نگاه میکنم، میبینم که دوستداشتنهای آن زمان چقدر خوش حس و خالصانه بودند. برای من دقیقا همین اتفاق و دوست داشتن کارساز بوده است. تلنگر اصلی که مرا به دنیای شعر پایبند کرد همان عشق بود و غیر این هم نمیتوانست باشد. اصلا در دنیای من شعر و عشق دو کفه ترازو هستند.
اگر بخواهید شعر را از منظر خودتان، یعنی از منظر امید صباغنو تعریف کنید، چه تعریفی از آن ارائه میدهید؟
برای من امید صباغنو، شعر تعریف متفاوتی دارد. شعر برای من ریاضی نیست که قوانین پیچیده داشته باشد و از فرمول خاصی پیروی کند و مثلا بگوییم دو دو تا چهار تا! همان تعریفی که شفیعیکدکنی در کتاب موسیقی شعر آوردهاند، چیزی است که من شنیده و در این عمر کوتاه تجربه کردهام. کلامی موزون آمیخته با احساس و عاطفه و اندیشه که بهکارگیری یکسری صنایع ادبی نیز باعث زیباتر شدن آن میشود. از دید من آنچه با این مشخصات همخوانی داشته باشد شعر است. آنچه از دل برآمده و لاجرم بردل خواهد نشست.
از نظر شما کارکرد شعر چیست؟ آیا فقط بیان احساسات شاعر است؟ یا شعر قرار است کارکردهای بالاتری هم داشته باشد؟
من از شعر یکسری انتظارات خاصی داشتم. انتظار داشتم در کنار نگه داشتن فرهنگ و زبان و تاریخ این مرز و بوم، عشق و دوست داشتن را به من یاد بدهد. راه درست زندگی کردن و متفاوت نگاه کردن را یاد بدهد. قرار نبود شعر وسیلهای برای سرکوب کردن امیال شخصی من باشد، قرار نبود شعر تخلیه روحی- روانیام باشد که بخواهم با دیگران درگیر شوم. قرار نبود شعر غرور و حسد را به ارمغان بیاورد! از شعر انتظارات ویژه داشتم که متاسفانه الان خیلی کم، در خود و دوستان شاعرم میبینم. سعی کردم شعر برای من، عزیز و مقدس باشد و بماند. از طرفی هم همیشه سعی کردهام که شعرم شبیه خودم باشد. خود واقعیام! تا لحظهای که واقعا شعر سراغم نیامده باشد شعری نگفتهام. وقتی اشعارم را ورق میزنم، خودم را در شعرم میبینم. یعنی تک تک ابیات را زندگی کردهام، حالا با ضعف و قوت آن کاری ندارم. نخواستهام دیگران را راضی نگاه دارم. در وهله اول کسی که باید از شعر راضی باشد خود شاعر است. این سوال را از خودم میپرسم که شعر آیا واقعا آرامشی را که میخواستهام به من داده است؟ آیا حرفی که میخواستم بزنم را زدهام؟ اگر اینگونه باشد طبیعتا یک عده هم با من همذاتپنداری میکنند. این عزیزان دوستان من هستند نه طرفدار! کسانی که مانند من فکر و نگاه میکنند و لذت میبرند.
قبل از شروع گفتوگو از معضلات فضای مجازی درد دل میکردید. بهنظر شما فضای مجازی چقدر برای شاعران ما اهمیت دارد؟
باید بگویم که این فضا هم خوب است، هم بد. زمانی که من و همنسلانم شعر را شروع کردیم اثری از فضای مجازی نبود. ما مجبور بودیم برای اینکه شعرمان خوانده و شنیده شود در جلسات حضور پیدا کنیم. راه دیگری نداشتیم. یا باید به جلسات میرفتیم و شعرمان را برای حاضران میخواندیم یا باید آن را برای مجلهها و نشریات تهران میفرستادیم. آنها هم میخواندند و اگر قابل قبول بود چاپ میکردند. رسانه آن روزها رادیو، تلویزیون و نشریات بود. جلسات شهرستانها هم، رسانه محدودی بودند در حد همان شهرستان. طبیعتا همه این امکان را نداشتند که به تهران بیایند و در جلسات شعر بخوانند و از ایرادهای شعرشان مطلع شوند. اگر از این دیدگاه به فضای مجازی نگاه کنیم برای معرفی خیلی موثر است. الان خواهناخواه رسانه اول، فضای مجازی است. دسترسی به جلسههای شعر و شاعران دیگر خیلی راحتتر شده ولی در کنار این موارد، آفتهایی هم دارد. بزرگترین آفت توهم است! اینکه فکر میکنیم هرچه مینویسیم شعر است و با تعریف و تمجید عدهای فکر میکنیم بزرگترین شاعر و منتقد کشوریم! یا اینکه قبل از اینکه شعرمان مورد نقد قرار بگیرد و اصلاحات روی کارهایمان انجام شود ممکن است همان کارها را منتشر کنیم و به خورد مخاطب بدهیم. مخاطب امروز هم نه مثل قدیمها کتاب میخواند نه مثل قدیم فکر میکند. شاید دغدغههای امروزی و دور تند و ماشینی شدن زندگی دلیل مهمی باشد که به همان چیزی که در فضای مجازی میخواند قناعت میکند. همین دلیل کافی است تا خیلیها بگویند سلیقه مردم دچار افت شده و هر نوشتهای را به عنوان شعر قبول میکنند.
این به خاطر ذائقه مردم است یا به خاطر شعر؟ یعنی شاید شعرها تنزل پیدا کرده است.
قبلا هم عرض کردم. شاید انتظار مخاطب پایین آمده و شاید ما هم در پایین آمدن این انتظار مقصر هستیم چون یکسری چیزهای جدید را داریم به عنوان شعر ارائه میکنیم شاید مخاطبان با نگاه متفاوتی نسبت به گذشته دارند شعرها را میخوانند. در هر حالت، مخاطب حق انتخاب دارد و نمیشود سلیقه کسی را زیر سوال برد.
اما ما میبینیم مردم هنوز اشعار خوب قدما را با دل و جان میفهمند و میپسندند. بهنظرتان این مساله به خاطر تنزل و دمدستی شدن شعرهای امروز نیست؟
در هر دورهای این فراز و نشیبها بوده و الان هم هست. برای اینکه اتفاق جدیدی بیفتد باید یکسری آزمون و خطاها انجام شود. همانطور که حالا طرز پوشش با صد سال پیش متفاوت است، زندگیها هم با صد سال پیش متفاوت است. امکانات هم زیاد شده است. عرض کردم که یک زمانی -که خیلی دور هم نیست- رسانه ما رادیو، تلویزیون، روزنامه و مجله بود. الان رسانه اول فضای مجازی است. رادیو، تلویزیون و نشریات در رتبههای بعدی قرار دارند. خود شما یا من شاید هفتهای یک ساعت هم تلویزیون نبینیم! اخبار را از کانالهای اینترنتی دنبال میکنیم، روی گوشیهایمان مطالعه میکنیم و کتابهایمان یکسری فایلهای پی دی افی شدهاند. اتفاقهای هنری را روی گوشی دنبال میکنیم، برنامههای مورد علاقهمان را دانلود میکنیم و روی گوشی میبینیم. به نوعی نوع زندگی عوض شده و طبیعی است که انتظار آدمها از خیلی چیزها متفاوت باشد. زمانی تعریف مردم از موسیقی هم متفاوت بود اما حالا میبینیم سلیقه مردم چقدر تغییر کرده و چه چیزهایی را بهعنوان موسیقی میشنوند و لذت میبرند.
من اعتقاد دارم شما حتی اگر کار متوسطی هم انجام میدهینسخه اصل باش. دنبالهرو نبودن را خیلی دوست دارم و فکر میکنم اگر کار عالی که قبلا انجام شده است را ادامه بدهی و هیچ اتفاق جدیدی رخ ندهد در حقیقت کاری انجام ندادهای! همه دنبال اتفاقهای جدید هستیم. ضمن اینکه نیما میگوید وظیفه ما این است که شعرمان را بگوییم و منتظر باشیم آیندگان غربال به دست بیایند و سره را از ناسره تشخیص دهند. من الان وظیفهام این است که شعرم را بگویم، سعی میکنم به بهترین شکل، کارم را عرضه کنم و اگر ضعفی هست باید قبول کنم که قدرت فعلی من همین است. باید سعی کنم از زمان کوتاه زندگی استفاده بهینه را ببرم و با مطالعه و نگاه درست در جهت پیشرفت شعرم بکوشم. شعر برای من خیلی عزیز است. از خودم عزیزتر است. این را میتوانید از انتخاب نوع زندگی و فاصله گرفتن از کار فنی با درآمد خوب و روی آوردن به دنیای ادبیات با محدودیتهای مالی خاصش متوجه شوید.
برخی آفتها در شعر امروزی وجود دارد، مثل همین فضای مجازی که شما اشاره کردید و اینکه یک کار پخته نشده در فضای مجازی پخش میشود و طرف به خاطر دیده شدن و لایکها خیال میکند که الان دیگر حافظ یا سعدی معاصر شده است. نظر شما در این باره چیست؟
نه! ببینید، ادبیات مثل اقیانوسی است که شما وقتی وارد آن میشوی بعد از دور شدن از ساحل حس میکنی چقدر از دیگران جلوتری! در حالی که اگر پشت سرت را نگاه بیندازی میفهمی اتفاق خاصی نیفتاده است. بهعلاوه موج کوچکی کافی است تا تو را از این دنیا بگیرد! یکی از دوستان ما میگوید بیماری قرن بیست و یکم توهم است. راست هم میگوید. شاید همین اتفاقی که شما گفتید که بهواسطه اینکه چهار نفر شعر تو را لایک کردهاند فکر میکنی چه خبر است، اینگونه نیست. آن چیزی که در نسلهای آینده ماندگار خواهند بود نشان میدهد تا چه اندازه موفق عمل کردهای. یکی از بزرگترین آفتهای شعر امروز، همین تب شاعر شدن است. اینکه همه دوست دارند شاعر بشوند و هر نوشتهای را به اسم شعر منتشر کنند! شعر برای ما ایرانیها بسیار عزیزتر از این حرفهاست که بخواهیم هر چیزی را به اسم شعر به خورد مخاطب بدهیم. مردم ما مردم باهوشی هستند و به مرور زمان خوب و بد را جدا میکنند و هر چیزی را به اسم شعر قبول نمیکنند. شما نمیتوانی کسی را کَتبسته جایی نگهداری و بگویی آنچه من مینویسم و میخوانم شعر است و تو باید قبول کنی. یکی از دوستان میگفت هیچوقت نگوییم فلانی دارد اشتباه میکند؛ بالاخره مخاطبی دارد و قشری را به شعر علاقهمند کرده است و اگر این قشر نوجوان هستند، بعد از گذشت چند سال به پختگی فکری و اندیشه میرسند و اگر نتیجه بگیرند که آن چیزی که تا دیروز میخواندند شعر خوبی نبوده یا اصلا شعر نبوده، آن را رها میکنند و به سمت شعرهایی میروندکه روحشان را ارضا کند. بله متاسفانه این آفت وجود دارد که فضای مجازی هم در پررنگ کردن آن بیتاثیر نیست. اینکه خیلیها میخواهند یک شبه راه صدساله بروند. با شاگردی نکردن، محضر استادی را درک نکردن و قناعت کردن به چند کتابی که شاید ورق زده باشیم، دلیل نمیشود فکر کنیم حافظ و سعدی زمانهایم و هر چیزی که بگوییم سند است یا اینکه بخواهیم حکم صادر کنیم و بگوییم هرچه ما میگوییم درست است و بقیه اشتباه میکنند. اینها آفتهای بزرگ شعر امروزند. البته این چیزها به شکلهای مختلف همیشه بوده و هست و از این به بعد هم خواهد بود.
چون گفتید در فضای مجازی هم حضور دارید بگذارید اینگونه سوال بپرسم که مخاطبتان چقدر روی شعر گفتن شما تأثیر گذاشته است. مثلا میگویید که من اگر فلان شعر را منتشر کردم یا این شعر را گفتم ممکن است هزار تا از مخاطبینم کم شود؟
نه، من هیچ وقت نگاهم اینجوری نبوده است. در وهله اول شعرم باید خودم را راضی کند. اولین مخاطب شعرم خودم هستم. من باید راضی باشم. این دوست عزیز مخاطب است که با شعر و حس من میتواند همذاتپنداری کند و با من در یک مسیر قرار بگیرد. اگر قرار بود بهواسطه میل مخاطب جلو بروم خیلی از شعرهایی را که ندارم میداشتم یا وارد فضاهایی میشدم که دوست نداشتم و ندارم. خیلی وقتها شده که مثلا از من خواستهاند با فلان خواننده کار کنم ولی خیلی راحت جوابم نه بوده است، چون ترجیحم این بوده که اولا از طریق شعر ارتزاق نکنم چون اعتقاد دارم شاعری شغل نیست. شعر عشق من است. ثانیا به هر قیمتی نباید مخاطب جذب کرد. شما یکسری اعتقادات شخصی دارید که نمیتوانید آنها را به خاطر مخاطب سانسور کنید. من یکسری اعتقاد شخصی دارم که در صفحه شخصی خودم بیان میکنم. مخاطب با زندگی شخصی و نگاه عقیدتی من نباید کاری داشته باشد. در کنار این، شعر من اول باید خودم را به آرامش برساند. اینکه بخواهم به این توجه کنم که الان بازار چه شعری داغ است، الان مخاطب در شعر دنبال چه میگردد، این قضیه مرا از منِ واقعیام دور میکند. شاید از دید خیلی از دوستانی که انتقاد دارند مثلا بگویند شعر آقا یا خانم فلانی، من، یا خیلی از دوستان دیگر، در سطح گیر کرده و خیلی عوامپسند است. اتفاقا من خودم را جزء آدمهای کاملا معمولی میدانم.
یکی از همین آدمهای معمولی که فقط لطف خدا شامل حالم شده تا بتوانم احساس خودم را بیان کنم و روی کاغذ بیاورم. شما میتوانید با این حس من همذاتپنداری کنید. دنبال این نیستم که تحولی در ادبیات ایجاد کنم. همیشه دنبال تحول در خودم بودم. مخاطب و همراه کسی است که او را مورد خطاب قرار میدهیم. یعنی شعرمان را عرضه میکنیم و او میتواند از آن لذت ببرد یا بهراحتی با فشار دادن یک دکمه از صفحه ما خارج شود. خدا را شکر نه تعداد شاعر کم است و نه کسی کتاب میخرد. بیشتر مخاطبها مجازی شدهاند. مخاطب اصلی من، کسانی هستند که کتابهای مرا میخرند. مخاطب واقعی کسی است که شعرها را بهصورت کامل دنبال میکند نه تکبیتهایی که در صفحات مجازی میبیند و لایک میکند و رد میشود. من حتی با یکسری از دوستان در مصاحبههای تصویری هم سر این موضوع بحث داشتم. گفتم شعری که من در کتابم چاپ میکنم شعری است که قبولش دارم و وقتی شعری در مجموعههایم چاپ نشده، به اعتقاد خودم به شعریت نرسیده است. ممکن است یک حس آنی سراغم بیاید و چیزی در صفحه شخصی مجازیام بنویسم. همین دلیل باعث شده در این چند سال از هشتگ «شعر نیست» زیر این نوشتهها استفاده کنم که مبادا مخاطب آنها را با شعر به اشتباه بگیرد. ضمنا قبول دارم که ما باید در فضای مجازی سنجیدهتر عمل کنیم و اشکالی ندارد که حس لحظهایمان را منتشر کنیم ولی به اسم شعر منتشر نکنیم. خیلی از چیزهایی که الان دارد به اسم شعر سپید در فضای مجازی دستبهدست میشود اصلا شعر نیستند. بعضیها واقعا دلنوشته هم نیستند چه برسد به شعر.
شما به عنوان یک شاعر فکر میکنید چه وظایف و چه رسالتهایی دارید؟
هنوز کوچکتر از آن هستم که اسم شاعر را روی خودم بگذارم. شعر، عشق و زندگی من است و واقعا با آن نفس میکشم. خودم را شاگرد کوچک شعر میدانم و سعی میکنم همیشه دنبال یاد گرفتن باشم و اگر چیزی در چنته داشتم به دیگران منتقل کنم. اما در وهله اول باید دید که شعر قرار است به من چه بدهد؟ همان چیزی که خودم از شعر یاد گرفتهام باید به نسل بعد خودم و به دوستداران شعر منتقل کنم. شعر باید عشق و دوستی را در جامعه رواج دهد، باید در راستای آرامش و صلح و دوری از زندگی ماشینی باشد، صداقت و یکرنگی را به ارمغان بیاورد. نه اینکه باعث ایجاد تفرقه و بخل و حسد و کینه دردلهایمان شود. در کنار این باید سعی کنیم به نسل بعدی یادگار و هدیهای ماندگار دهیم و این شعر است که میتواند راه و رسم درست زیستن و درست عاشقی کردن را یاد دهد.
بعضیها میگویند شاعر وظیفهای در قبال مسائل اجتماعی پیرامون خود ندارد. حالا اگر شد و فضا داشت شعری مینویسد ولی بعضیهای دیگر میگویند نه ما به عنوان یک قشر فرهیخته در قبال جامعه وظیفه داریم. یعنی وظیفه داریم در باره مسائل پیرامون خودمان شعر بگوییم.
شاعر آینه تمامقد جامعه است؛ یعنی باید این اتفاق را رقم بزند ولی من با شعرسازی مشکل دارم. اینکه ما بخواهیم برای هر اتفاقی شعر درست کنیم - نه شعر سرودن- خوب نیست. اما اگر اتفاقی در جامعه رخ میدهد که حس ما را به جوشش وامیدارد و شعری سروده میشود این حس ارزشمند است. اما واقعا نیاز نیست به خاطر اینکه حس خودمان را نشان بدهیم هر نوشتهای را به اسم شعر منتشر کنیم. گاهی نوشتن یک جمله ساده برای بیان احساس یا همدردی کافی و کارآمدتر است.
اگر بخواهید ویژگیهای یک شعر عاشقانه خوب و ماندگار را بگویید چه خواهید گفت برای شاخص شعری که هم عاشقانه باشد و هم فاخر و هم ماندگار؟
این سوالی است که از هرکسی بپرسید پاسخ متفاوتی خواهید شنید. تعریف عشق از دید هرکسی متفاوت است و نگاه به شعر عاشقانه متفاوتتر. شعر عاشقانهای خوب است که نگاهش به عشق اصیلتر و خالصتر باشد؛ طوری که هم بشود برداشت زمینی داشت و هم برداشت معنوی.
خودم همیشه سعی میکنم ارزش و شأن معشوق حفظ شود. اگر میخواهیم در عصر کنونی شعر بگوییم تصاویری در شعرمان بیاوریم که برای خودمان و مخاطب ملموس و قابلدرک باشد. یعنی در شعر امروز، نمیتوانم معشوق را در کجاوه بنشانم و راهی کوه و صحرا کنم! این تصویر برای مخاطب امروز ملموس و قابل درک نیست. معشوق در شعر امروز من سوار ماشین آخرین مدل میشود و در اتوبان گاز میدهد و آقای عاشق هم با اولین پرواز خود را به او میرساند. وقتی دنیای امروز دنیای کجاوه، کوه و صحرا نیست دنیای شعر هم باید همینقدر ملموس و بهروز باشد. عشق من باید در عین اینکه تقدسها را در خود دارد ملموس هم باشد.
شاعر باید فرزند زمان خویش باشد. انتظار من از شعر این است که حرمتها نگاه داشته شود و در عین حال سعی کنیم در دوره خودمان عاشقی و زندگی کنیم. از طرفی هم عشق، عشق خودمان باشد و از روی دست کسی عاشقی نکنیم! چارچوب و نگاه و تعریف خودمان را از شعر داشته باشیم. چون آنچه از دل (ما) برآید به دل مینشیند.
گفتید بعضیها شاگردی نکردهاند. خود شما در مکتب کدامیک از اساتید شاگردی کردید؟
بهطور مستقیم نمیشود گفت من شاگرد کسی بودهام. شاگردی کردن را سر کلاس کسی بودن نمیدانم. مطالعه آثار اساتید را شاگردی میدانم. نشست و برخاست با بزرگان و آموختن شعر و ادب از آنها را بهترین نوع شاگردی میدانم. آدابی که اگر خود بخواهم بیحضور آن را کسب کنم شاید سالهای سال زمان ببرد؛ مثلا اگر سعادت همنشینی با بزرگانی چون محمدعلی بهمنی و محمد سلمانی را داشتهام سعی کردهام از آنها ادب، شعر، نگاه شاعرانه، طرز برخورد با مردم و دوری از حواشی و پرداختن به خود را بیاموزم. شاگردی کردن دقیقا همین چیزهاست. نه اینکه من به کلاس یا کارگاه عزیزی بروم و بخواهم از او شعر گفتن یاد بگیرم! شعر که یاد گرفتنی نیست. شعر باید در وجود تو باشد. استاد شهریار یک بیت ترکی دارد که ترجمهاش این است: نمیتوانی شاعر باشی اگر مادرت تو را شاعر نزاییده باشد.
وجود تو از مس است چون هر کسی که لباس زرد به تن کند طلا نمیشود. معتقدم که شعر باید در جوهره و وجود آدم باشد. تکتک شاعران موفق ذاتا شاعر بودهاند. شعر در وجودشان بوده و آنها فقط کشف کردهاند و راه استخراج درست را پیش گرفتهاند. حال که لطف خدا شامل حالم بوده و میتوانم حسم را از دل روی کاغذ بیاورم فقط باید شاکر و سپاسگزارش باشم و سعی کنم تا وقتی نفس میکشم یاد بگیرم و خود را شاگرد کوچک دنیای بیانتهای شعر بدانم و منتدار بزرگانی باشم که سالهاست از اخلاق و قلمشان آموخته و میآموزم.
منبع: فرهیختگان
انتهای پیام/