برادرم کار خود را از شاگردی در بلور فروشی شروع کرد/ حقوق پدرم در پایان ماه کم می آید
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری آنا، «آقازادگی» در ادبیات اجتماعی ما با واژگانی چون ویژهخواری، ماشینهای لوکس، رانت اطلاعاتی و حتی این روزها با ژنخوب مترادف شده است. اصطلاحی که پیش از این به کسانی اطلاق میشد که علاوه بر انتساب به بزرگان از خصوصیاتی چون ساده زیستی، اخلاقمداری، مردمداری و ... برخوردار بودند. در هر حال «آقازادگی» به عنوان واژهای سیاسی در کشور جا افتاده و تعبیرات مختلفی نیز در این رابطه در جامعه وجود دارد. همین مسأله سببی شد تا برای تبیین «آفت آقازادگی» سلسله گفتوگوهایی را با فرزندان مسئولان کشور تحت عنوان "پاتوق آقازادگی" ترتیب دهیم. آنچه در ادامه میخوانید حاصل مصاحبه خبرنگار آنا با دختران حسین نقوی حسینی، نماینده ورامین و سخنگوی کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس است، نقوی حسینی دارای 3 فرزند دختر و 1 فرزند پسر است که به دلیل مشغله کاری آنها، فقط 2 خواهر بزرگتر در پاتوق با ما به گفتوگو نشستند.
مشروح این گفتوگوی در ادامه خواهد آمد.
* لطفا خودتان را معرفی کنید.
- فاطمه سادات نقوی حسینی: من فاطمه سادات نقوی حسینی هستم، نامم در شناسنامه فاطمه است و در خانه هدی صدایم می کنند. متولد 1362 هستم و تحصیلاتم مهندسی کشاورزی شاخهی امور دامی است.
* شغلتان چیست؟
- فاطمه سادات نقوی حسینی: در هنرستان کشاورزی تدریس میکنم. حدودا 12 سال پیش در آزمون شرکت کردم و در یکی از هنرستانهای اسلامشهر پذیرفته شدم. تاکنون هم همانجا مشغول هستم.
* ازدواج کردید؟
- فاطمه سادات نقوی حسینی: بله چهار سال است ازدواج کردهام و یک دختر دو سال و نیمه هم دارم.
* نامش چیست؟
- فاطمه سادات نقوی حسینی: نامش نوراست. همسرم هم کارشناس ارشد مکانیک هستند اما متاسفانه وی نتوانسته در رشتهی خودش کاری پیدا کند و کار آزاد دارد. از همان دوران مجردی یک شرکت با پسرخالهاش داشتند و پس از ازدواج هم به همین کار ادامه دادند.
* خب برویم سراغ خواهر دوم، شما خودتان را معرفی کنید.
- مریم سادات نقوی حسینی: مریم سادات نقوی حسینی هستم متولد 1364، فوق لیسانس مدیریت ورزشی دارم و چهار سال است ازدواج کردم. هنوز فرزندی ندارم، همسرم کارمند وزارت دارایی است و با آزمون هم وارد این کار شدهاند. من نیز کارمند شهرداری هستم و از راه آزمون وارد این شغل شدهام.
* محل زندگی شما کجاست؟
- فاطمه سادات نقوی حسینی: انتهای اشرفی محلهی چاردیواری.
* منزل خودتان است یا مستاجر هستید؟
- فاطمه سادات نقوی حسینی: مستاجر هستیم و از هنگامیکه ازدواج کردیم در این منزل ساکن هستیم.
* شما چطور؟
- مریم سادات نقوی حسینی: ما هم از زمانیکه ازدواج کردم کوچهی پایینتر منزل پدرم در محلهی بلوار ابوذر خیابان پیروزی ساکن هستیم.
* منزل آقای نقوی در بلوار ابوذر است؟
- مریم سادات نقوی حسینی: بله. من نیز همانجا مستاجر هستم.
* آقای نقوی نیز مستاجر هستند؟
- فاطمه سادات نقوی حسینی: خیر خانه متعلق به خودشان است.
- مریم سادات نقوی حسینی: ما سال 79 که از دبی برگشتیم چون پدرم رئیس دانشگاه آزاد دبی بود در این خانه ساکن شدیم. یک خانهی 5 طبقه است که و متراژش 120 متر است. پیشنهاد میکنم بیایید منزل پدر را ببینید.
- فاطمه سادات نقوی حسینی: نمی گوییم پشتی میگذارند و مینشینند روی زمین، خیر اما یک فرش 12 متری ماشینی دارند و تنها همین یک فرش را هم دارند یک دست مبل سلطنتی و یک دست راحتی. کابینتهای آشپزخانه هنوز فلزی است یعنی از 18 سال پیش تاکنون که در این خانه ساکن شدند کابینتها را عوض نکردند.
- مریم سادات نقوی حسینی: وسایلی هم که اکنون هست ما خودمان میخریدیم، اصلا در قید و بند اینگونه مسائل نیست.
برادرم کار خود را از شاگردی در بلور فروشی شروع کرد
- فاطمه سادات نقوی حسینی: من پونک مینشینم چون همسرم به رفتوآمد حساس است، آنجا سرویس ما بهآسانی از آزادگان به اسلامشهر میرود من 40 دقیقهای میرسیدم. مادرشوهرم هم همانجا ساکن است، چون مادر خودم کارمند بود خواستم مدرسه روم بهگونهای باشد که نزدیک آنها باشیم که بتواند رفتوآمد کنند. خواهر دیگرم هم که در یوسفآباد ساکن هستند. آنها نیز مستاجر هستند. ما همگی تقریبا همزمان ازدواج کردیم همه بنا به دلیلی در جاهایی ساکن شدند این خواهرم هم به دلیل شغل همسرش که براین باور است که باید محل کار به خانه نزدیک باشد و ظهر در منزل استراحت کند و دوباره برگردد آنجا ساکن هستند چون محل کار همسرش هم در خیابان قائممقام است.
* ماشینتان چیست؟
- فاطمه سادات نقوی حسینی: پرشیای معمولی.
* قبل از ازدواج هم ماشین داشتید؟
- فاطمه سادات نقوی حسینی: نه من اصلا رانندگی نمیکنم.
* ماشین پدرتان چیست؟
- مریم سادات نقوی حسینی: ماشین مجلس
* ماشین شما چیست؟
- مریم سادات نقوی حسینی: ما ماشین نداریم.
* خواهر کوچکتان چطور؟ چون معمولا پدرها به فرزند آخر خود نگاه دیگری دارند.
- فاطمه سادات نقوی حسینی: خیر آنها هم یک پرشیای ای ال ایکس دارند و ما پرشیای معمولی. برادرم هم پرشیا داشت.
- مریم سادات نقوی حسینی: ما دو سه هفتهای است که از ایشان خبری ندارم و نمیدانم اکنون چه دارد.
* امکان دارد اطلاعات بیشتری از خواهر و برادرتان به ما بدهید؟
- مریم سادات نقوی حسینی: هدی فرزند اول است، فرزند بعدی من هستم و بعد احسان و نسترن. احسان متولد 1365 است، لیسانس برق دانشگاه زنجان دارد. از بلورفروشی در شوش شروع کرد با اینکه به قول شما فرزند آقازاده بود و این نام را یدک میکشد پدرم اصلا برایش به کسی رو نینداخت که حتی در یک کار دولتی مشغول شود. هیچکس باورش نمیشد که احسان در بلورفروشی شاگرد و اکنون هم کارش آزاد است. احسان در بین پسرهای فامیل بسیار باهوش و سربهزیر و متدین است البته این نظرات دیگران است که از وی تعریف می کنند.
- فاطمه سادات نقوی حسینی: احسان اول گفت من کار آزاد دوست دارم پدرم هم گفت هر جا دوست داری همان جا کار کن. رفت شوش در یک مغازهی بلور فروشی شاگرد بود. حدود یک سال و نیم کار کرد و سپس با پسرخالهام در ورامین مغازه زدند. اما با هم نتوانستند کار کنند مغازه را تحویل داده و دوباره برگشت شوش و اکنون هم در همان کار چینی و بلور است.
* خواهرتان چطور؟
- فاطمه سادات نقوی حسینی: خواهر کوچکم متولد 1371 است و دانشجوی فوقلیسانس مترجمی زبان فرانسه است، شاغل نیست سه و سال و نیم است که ازدواج کرده است و فرزندی هم ندارد. شغل شوهرش هم آزاد است. همسرش از خودش خیلی بزرگتر است و در خیابان قائممقام دفتر دارد.
* مهمترین تفریحاتتان چیست؟
- فاطمه سادات نقوی حسینی: من عاشق مسافرت رفتن هستم و با همسرم به شهرهای مختلف ایران سفر می کنیم. شوهرم که اهل اردبیل است و سالی یک بار برای دیدن فامیل او به آنجا میرویم، تاکنون هم به شهرهای اصفهان و یزد و شیراز رفتیم.
- مریم سادات نقوی حسینی: من از کودکی به ورزشکردن بسیار علاقه داشتم. و رشتهی تحصیلیام هم مدیریت ورزشی است. تا پنجم ابتدایی که ایران بودیم، تا مرحلهی کشوری مسابقات پینگپنگ رفته و برای تیم ملی انتخاب شدم اما چون سن کمی داشتم نتوانستم ایران بمانم و ناچار شدم همراه با خانواده به امارات بروم، اگر نرفته بودیم گمان میکنم هنوز در تیم ملی بودم.
* چه سالی از ایران رفتید؟
- مریم سادات نقوی حسینی: اصلا یادم نیست که بخواهم تاریخ دقیق آن را بگویم آن زمان من پنجم دبستان بودم و خواهرم فاطمه اول دبیرستان.
* تا چه زمانی آنجا بودید؟
- مریم سادات نقوی حسینی: تا سوم راهنمایی. من خیلی به ورزش علاقه داشتم. در ورامین که بودیم با خواهرم هدی هم به باشگاه میرفتیم.
- فاطمه سادات نقوی حسینی: روبهروی منزلمان یک باشگاه ورزشی بود که من خواهرم را بردم و از آنجایی که من تنبل بودم ادامه ندادم و مریم سادات نقوی حسینی ادامه داد.
- مریم سادات نقوی حسینی: هنگامیهم که به ایران برگشتیم رشتهی دانشگاهیام را در مورد ورزش و تربیتبدنی را انتخاب کردم اکنون هم که کارمند شهرداری هستم، در تمام مناطق 22 گانه، در رشتههای بدمیینتون، پینگپنگ و آمادگی جسمانی مقام نخست را کسب کردم. اما متاسفانه وضعیت کاری بهگونهای است که صبح میروم و 5 غروب به خانه برمیگردم و فرصتی برای ورزشکردن ندارم. واقعا هم به ورزش خیلی علاقه دارم. در مورد مسافرت هم که همان سفری که با پدرم به دوبی رفتیم و در آنجا پدرم ماشینی گرفته بودند و از آنجایی که امارات به عربستان نزدیک است به مکه رفتیم و حاجخانم شدیم.
نیروی قراردادی شهرداری بودم/ پدرم به خاطر حل مشکلم حتی یک تلفن به قالیباف نزد
* این دو سفر تنها سفر خارجیتان بود؟
- مریم سادات نقوی حسینی: بله! مسافرت خارجی ما همین دو کشور بود آن هم به دلیل شرایط شغلی پدرم. اصلا من پاسپورت ندارم البته زیاد هم اهلش نیستیم تنها جایی که رفتیم اردبیل بوده که با خواهرم رفتیم یا همسر من اهل بروجرد هستند.
* اهل خواندن کتاب هم هستید؟
- فاطمه سادات نقوی حسینی: من به کتابهای حوزهی ادبیات علاقه دارم مادرم همینک درحال خواندن دکترای ادبیات هستند و گاهی کتابهای ایشان را میخوانم و البته به رشتهی ژنتیک هم خیلی علاقه دارم و کتب مرتبط با این رشته را میخوانم و قصد دارم برای ارشد در رشتهی ژنتیک آزمون دهم که امیدوارم قبول شوم. کتابهای دیگر هم چون بچهی کوچک دارم کتابهای مربوط به تربیت فرزند هم مطالعه میکنم.
- مریم سادات نقوی حسینی: من نه راستش اصلا فرصت خواندن کتاب را ندارم.
* شما در کدام بخش شهرداری مشغول به کار هستید؟
- مریم سادات نقوی حسینی: در بخش فرهنگی منطقه 14.
با مدرک فوق لیسانس، حقوق زیر دیپلم دریافت میکردم
* نحوه ورودتون به شهرداری به چه صورت بود؟
- مریم سادات نقوی حسینی: از ابتدا که وارد شهرداری شدم، نیروی قراردادی بودم. یعنی ممکن بود بعد از پایان یک قرارداد دیگر با شما قراردادی بسته نشود. شهرداری دو قراداد داشت یکی هادیان شهر و دیگری شرکت خدمت اداری شهر. قرارداد هادیان شهر مختص افراد دارای با تحصیلات زیر دیپلم و شرکت خدمت اداری شهر مختص افراد بالای دیپلم بود. من آن زمان فوق لیسانس داشتم اما در هادیان شهر مشغول به کار بودم. پدرم برای حل این مشکل می توانست با آقای قالیباف یا معاون وی صحبت کند، اما چنین کاری نکرد.
پست گرفتن در مملکت ما سخت نیست
* فقط یک تلفن نیاز داشت!
- مریم سادات نقوی حسینی: دقیقا هیچ کاری برای پدر من نداشت.
* یعنی از پدرتون خواستید و این کار را نکردند یا اصلا ایشان را در جریان قرار ندادید؟
- مریم سادات نقوی حسینی: من به پدرم گفتم ایشان گفتند تلاش کن تا براساس لیاقتهایت بالا بیایی. در این صورت چه من در راس باشم و چه نباشم، کسی نمیگوید از رانت استفاده و پارتیبازی کرد. اگر براساس لیاقتهایت بالا بیایی همیشه فرد موفقی هستی و اگر من باشم یا نباشم کسی نمیتواند شما را آزار دهد. پس از آن دیگر به خودم اجازه ندادم از پدرم در این مورد چیزی بخواهم. در شهرداری پارتیبازی است. پستگرفتن در مملکت ما کاری ندارد فقط رانت می خواهد. پدر شما نماینده است یا دارای هر پست و مقامی که هست خیلی آسان و راحت میتوان برای شما کار درست کند آن هم تنها با یک تلفن کوچک وجزئی.
* در محل کار برخورد افراد با شما به چه صورت است؟
- مریم سادات نقوی حسینی: رئیس کارگزینی که مرا میشناسد. اما سایرین می گویند، دختر نمایندهی مجلس است فیلم بازی میکند به من خیلی کنایه میگویند. من بهگونهای برخورد میکنم که فکر نکنند که من از آنها بالاتر هستم و البته این فکر آنهاست. رئیس کارگزینی به خانمهای دیگر گفته بود پدر ایشان نمایندهی مجلس است یعنی اینقدر رانت و پارتی دارد که بخواهد پست و مقام بگیرد اما اینقدر با شما خاکی برخورد میکند که آدم خجالت میکشد. پدر و مادرم به ما یاد دادهاند که کوشش کنید همیشه خودتان را در سطح مردم ببینید چون پست و مقام برای انسان شخصیت نمیآورد بلکه اخلاق و منش است که از انسان بهخوبی یاد میکنند.
صمیمی ترین دوستم آرزوی مرگ پدرم را کرد
* بدترین برخوردی که با شما شده چه بوده است؟
- مریم سادات نقوی حسینی: خیلی وقتها من با گریه به خانه میآیم. اما حتی حاضر نشدم به پدرم بگویم بلاخره ایشان پدر من هستند میتوانند کارهای زیادی برای من انجام دهند مثلا با شهردار ناحیه یا با کارمند برخورد کند اما همیشه به ما گفته است روی پای خودتان بایستید. پیش از نوروز بود که تروریستها به مجلس حمله کردند، رئیسم به یکی از همکاران خانم که بیرون از اداره چه کاری داشت و دیر به اداره رسیده بود به شوخی گفت، چقدر دیر رسیدید گمان کردیم داعشیها شما را گرفته و ترور کردند. جواب آن خانم به قدری گستاخانه بود که تنم لرزید، گفت چرا سر من بیاید در اینجا بچههای نمایندههای مجلس هستند که انشاالله برای پدرشان مشکلی بهوجود بیاید.
- فاطمه سادات نقوی حسینی: نه اینطور نگفته بود. یادت رفته است آن آقا گفته بود چرا این اندازه دیر آمدید فکر کردیم شما را ترور کردند و ادامه داده بود که چرا مرا ترور کنند انشاالله نمایندههای مجلس را ترور کنند.
- مریم سادات نقوی حسینی: یعنی تا این اندازه گستاخانه. من حتی یک بار هم پاسخ این خانم را ندادم. مدام شاهد توهینها و تهمتهای اطرافیان هستم و من همیشه با لبخند برخورد کرده و هیچگاه پاسخی به آنها ندادم که خدای ناکرده بخواهم به بزرگتر از خودم بیاحترامی کرده باشم.
اما آنها هر روز که مرا میبینند روی خود را برمیگردانند انگار من جای آنها را تنگ کردهام. از زبان همکارانم میشنوم که خانم نقوی پارتیبازی کرده به شهرداری آمده و رسمی شده است. خیلی از این حرفها ناراحت میشوم چون آنها در بطن زندگی ما نیستند که ببینند ما بهراستی به چه صورت زندگی میکنیم و اینقدر راحت و آسان و به من تهمت میزنند. بعد از آن صحبت آن خانم شهردار ناحیه از من حمایت کرده و گفت چرا چنین حرفی به خانم نقوی زدید حرفتان اصلا درست و به جا نبود. مگر با شما چه کرده است که اینقدر راحت آرزوی مرگ پدرش را میکنید؟ این حرف اصلا شایستهی یک اداره نیست و بر اساس این حمایت، شهردار منطقه، شهردار ناحیه را جابه جا کرد. شاید درست نباشد بگوید اما دلیل اصلی آن مشکل آقای شهردار ناحیه با پدرم به دلیل اصولگرا بودنش بود. گفت اینها پارتیبازی میکنند درصورتیکه شهردار ناحیه جانب حق را گرفت. آن شهردار هم که رفت در جلسهی معارفه گفت من حق را گفتم و به این دلیل من را برداشتند ایرادی ندارد.
پدرم انتقالی برادرم در زمان سربازی را هم پیگیری نکرد
در حالی در اداره به من تهمت می زنند که من یا خواهر و برادرهایم از رانت استفاده نکردیم. برادرم احسان سربازی میرفت، یادم نیست کجا افتاده بود. پدرم میتوانست تنها با یک تلفن تک پسرش را نزدیکتر بیاورد احسان میتوانست با استفاده از سهمیهی ایثارگری پدر، زمان سربازی خود را کم کند یا حتی انتقالی بگیرد، اما این کار را نکرد پدرم نیز هیچگونه پیگیری نکرد.
* شما تدریس را دوست داشتید و با میل خود این شغل را انتخاب کردید؟
- فاطمه سادات نقوی حسینی: راستش من تدریس را دوست نداشتم و رشتهی مهندسی کشاورزی را نیز به این دلیل انتخاب کردم که تدریس نکنم چون مادر و پدرم هر دو معلم بودند و همیشه میگفتم شما هر دو هم که کار میکنید چیزی ندارید و این در ذهنم بود که مردم کار میکنند همه چیز دارند و ما اینگونه نیستیم، البته در آن زمان هم بچه بودم زمانیکه درسم تمام شد در آن زمان، احساس نیاز به داشتن درآمد کرده و دنبال کار بودم آزمون شرکت کردم و قبول شدم.
* پس یعنی دنبال کار هم گشتید؟
- فاطمه سادات نقوی حسینی: بله. کاری در ورامین در یک دامداری به من پیشنهاد شد که دیدم نمیتوانم بروم چون رفتوآمدش سخت بود و باید از جادهی پاکدشت میرفتم و دشوار بود. به همین دلیل معلم شدم و 5 سال حقالتدریس بودم توضیحی هم که بدهم من بهطورکلی شرم میکنم از پدرم چیزی بخواهم و خجالت میکشم و نمیدانم چرا اینگونه هستم. البته شاید هم بدانم چون پدر من به دیگران اینقدر سخت پاسخ میدهد که من احساس میکنم درخواستی نکنم بهتر است.
با پدرم درخواستی را مطرح نمی کنم/ جواب ردش غرورم را میشکند
* پس در واقع میگویید سنگینی خودم را حفظ کنم.
- فاطمه سادات نقوی حسینی: بله چون اگر آن پاسخ را به من دهد غرورم خرد میشود. من تاکنون چیزی از پدرم نخواستم اگر وضعیت زندگی من را نیز نگاه کنید متوجه میشوید. من 5 سال حقالتدریس بودم که قانون رسمیشدن کسانیکه 5 سال حقالتدریس بودند آمد؛ پیش از آن تمام همکارانم میگفتند تو دیگه چرا اینجایی؟ چرا حقالتدریس هستی؟ میگفتم من هم مانند دیگران هستم و پدرم کاری در این زمینه برای من انجام نمیدهد. باورشان نمیشد و یا میگفتم از پدرم نمیخواهم که این کار را انجام دهد.
120 هزار تومان حقوق درماه دریافت می کردم
یادم میآید در این 5 سال حقالتدریس تنها یک سال ساعتهای کامل دادند. سالهای پس از آن را با 18 یا 16 ساعت، 100 تا 120 هزارتومان حقوق در ماه می گرفتم. حتی یک بار که برای گرفتن ساعت اضافه رفتم آقایی که آنجا بودند من گفتم مدرسه گنجایش این را دارد که من ساعت اضافی بگیرم من تا ساعت 2 هرروز اینجا هستم و 4 روز در هفته نیز میآیم و باید ساعتهای مرا حساب کنند آن آقا گفت خیر ما 24 ساعت به هیچکسی نمیدهیم که کسی از ما چیزی طلب نکرده و جزو سوابق کارشان حساب نشود.
من به پدرم زنگ زدم و داشتم گریه میکردم گفتم این آقا علنا میگوید نمیخواهیم به شما 24 ساعت کامل بدهیم. پدرم هم خیلی راحت گفت اشکالی ندارد باباجان این روزها هم تمام میشود سختیها میگذرد. من سال سومی بود که کار میکردم دوسال بعد از آن هم به من ساعت کامل ندادند اما دیگر به پدرم نگفتم. استخدام هم که شدم تمام همکارانم گفتند میتوانید از اینجا خیلی راحت بروید و انتقالی بگیرید.
همسران ما از اقشار متوسط جامعه هستند
- مریم سادات نقوی حسینی: تازه خواهرم میگرن شدید هم دارد.
- فاطمه سادات نقوی حسینی: بله من میگرن شدید دارم. مدیرمان به من میگفت من خیلی نگران تو هستم که یک وقت اگر در مدرسه حالت بد نشود. راه مرا آزاد میداد مسیری که میرفتیم و دوباره برمیگشتیم و دوباره فردا همینطور و این من را اذیت میکرد. اما با این حال پدرم به پدرم چیزی نگفتم. اکنون هم نزدیک به 11 سال است رفتوآمد میکنم. همسرم هم که شاگرد پدرم بوده است.
* پس همسرتان آقازاده نیستند!
- فاطمه سادات نقوی حسینی: خیر ایشان شاگرد پدرم بودند و تمام همسران ما از قشرهای متوسط رو به ضعیف هستند. هر کدام هم شغلهای متفاوت دارند و از شهرهای گوناگون هستند. پدرم همسرم را خیلی دوست داشت و میگفت خیلی پسر خوبی است و همیشه از او تعریف میکرد، الان نیز شغلش آزاد است و همانطور که می دانید وضعیت بازار خوب نیست، اما من رویم نمی شود از پدرم بخواهم برای همسرم کاری کند. درصورتیکه خواهرم میداند لیاقت همسر من خیلی زیاد است. یک فرد باهوش و پاکدست است نمیخواهم تعریف کنم اما انسان بسیار خوب و قابلاعتمادی است اما چون پدرم هیچگاه در قید و بند پارتی بازی نبوده، همیشه روی پای خود ایستاده، نه مال دنیا برایش ارزش داشته و نه پست و مقام، همیشه به مردم خدمت کرده و همین برایش همین ملاک بوده است. این را نیز برای ما جا انداخته است. یعنی اصلا به این موضوع فکر نمی کند که شاید در این وضعیت به بچهی من سخت بگذرد و من به او کمک کنم، چون خودش تمامی اینها را تجربه کرده است.
یک روز به برادرم گفتم احسان باورت میشود ما دختر و پسر یک نمایندهی مجلس هستیم که اینگونه زندگی میکنیم؟ هیچکس باورش نمیشود. اما در عوض هر جا می رویم، سرمان بالاست، ممکن است دیگران بگویند دروغ می گویند، اما میتوانند استعلام کرده و زندگی ما را ببیند. هر جایی میرویم با افتخار حرف میزنیم و کسی نمیتواند چیزی به ما بگوید. با این حال برخی هستند که با وجود آگاهی از واقعیات، در پی آزار ما هستند.
* اهل راهپیمایی رفتن هستید؟
- مریم سادات نقوی حسینی: من خیر. دو سه سال پیش رفتم.
- فاطمه سادات نقوی حسینی: من هم هیچگاه وقت نکردم.
* انتخابات چطور؟ در انتخابات شرکت میکنید؟
- فاطمه سادات نقوی حسینی: بله. حتما. اگر پدرم هم باشد که حتما. تمامی انتخاباتها را تاکنون شرکت کردیم.
* با وجود تمام این مسائل، آقازادگی بد است یا خوب؟
- فاطمه سادات نقوی حسینی: اول این را بگویم که چند روز پیش که خواهرم به من گفت قرار است به نمایشگاه مطبوعات برای مصاحبه بیاییم من به همسرم گفتم قرار است به نمایشگاه مطبوعات برویم. گفت: برای چه چیزی؟ گفتم برای اینکه قرار است از آقازادهها پرسشهایی کنند. همسرم با تعجب گفت: مگر شما آقازاده هستید؟ گفتم: نمیدانم ظاهرا به ما آقازاده میگویند. گفت: نه آقازاده به کسانی میگویند که پولدار هستند و از رانت استفاده کردند. گفتم: من تعریف درست آقازاده را نمیدانم اما مریم سادات نقوی حسینی اینگونه گفت و اینکه شما به ما میگویید آقازاده بهراستی به ما نمیآید. ما مشکلات زیادی داریم هم در فامیل و هم در محل کار و خلاصه هرجایی که متوجه شوند. در فامیل به این دلیل که پدر من حاضر نمیشود برای کسی کار پیدا کند با مشکلات بسیاری روبهرو هستیم. حتی برای فامیلهای نزدیک.
ارتباط خانواده پدری با ما قطع شده است
* یعنی حتی به قطع ارتباط هم رسیده؟
- فاطمه سادات نقوی حسینی: بله. یکی از عموهای من پزشک است و ایشان مطب نداشتند و پدر من سومین دورهای است که نمایندهی مجلس است و 10، 11 سال است که نماینده است. درهمان سالی که نماینده شده بود عموی من به او گفته بود برای من مجوز داروخانه بگیرید.
- مریم سادات نقوی حسینی: من هم این موضوع را بهخوبی به یاد دارم چون ما هنوز ازدواج نکرده بودیم. پدرم هم گفته بودند شما پزشک هستید برای خودتان کار پیدا کنید. اگر میتوانید که تخصص بخوانید و بهتر اگر نه یک مطب پزشک عمومی که میتوانید بزنید. من 8 عمو دارم، عموی بزرگ و دومی من چون بازنشسته هستند و آنها نیز توقعهایی داشتند که پدرم گفته بود من برای خدمت به مردم نماینده شدم نیامدم که برادرانم را بر سر کار بگذارم. عموی کوچکم از من سه سال کوچکتر است و هنوز سرکار نرفته بود. پدرم گفته بود اگر شما میخواهید در خانه بنشینید تا من برای شما کار پیدا کنم پس بنشینید تا این چنین شود.
- فاطمه سادات نقوی حسینی: مادربزرگم به پدرم گفته بود برایش کار پیدا کن. همهی عموهایم پدرم را دوره کرده بودند و هر یک درخواستی داشتند. پدرم هم گفتند که نه من هیچگاه برایش کاری پیدا نمیکنم و به من ربطی ندارد. در آن زمان سپاه نیرو میخواست و عموی کوچک از طریق یکی دیگر از عموهایم که در سپاه بود، وارد سپاه شد. یا دو عموی دیگرم که بازنشسته هستند یکی از آنها گفته بود مرا فرماندار کن و دیگری گفته بود من را در فلان سمت بگذار اما پدر گفته بود من اصلا این کار را نمیکنم. من برای خدمت به مردم آمدم نه برای اینکه برادرهایم را سرکار بگذارم. این مشکلات برای ما وجود دارد و متاسفانه همهی عموهای من با ما قطعرابطه کردند. چون گفتند برادرمان حاضر نیست برای ما کار پیدا کند. خانوادهی مادرم خیلی کمتر درخواست میکنند چون هم رودربایستی دارند و هم از مادرم میشنوند که پدرم حتی حاضر نیست برای برادرانش کار پیدا کند.
- مریم سادات نقوی حسینی: حتی برای فرزندان خودش، کسی که عزیزتر از فرزندان خودش نیستند.
- فاطمه سادات نقوی حسینی: ما به آنها میگوییم اما باورشان نمیشود و گمان میکنند دروغ میگوییم. یا خانواده مادرم هم کسانی که درخواستهایی داشتند و انجام نشده ناراحت شدند و ما تقریبا تنها هستیم. دوست و آشنا هر کسی بشنود که پدر ما نماینده است، از ما درخواستی دارند. ما هرجا میرویم دلهره داریم که بفهمند ما دختر نمایندهی مجلس هستیم. هر جا میرویم مدام با خودمان کلنجار میرویم چه کنیم بگوییم، نگوییم، اگر نگوییم خوب دروغ است اگر راست بگوییم برایمان دردسر درست میشود. مدام درخواستهایی دارند ما هم که میدانیم نمیتوانیم به پدرمان بگوییم.
هنگامیکه من تازه رسمی شده بودم مدیر مدرسهمان یک روز مرا در اتاق خودش خواست. ارتباط وی با من خیلی خوب بود به طوری که برخی از همکارها از اینکه اینقدر با من خوب است تعجب میکردند. اما من خود دلیل آن را می دانستم. یک روز من را خواست و گفت برادر من کارشناسی حقوق دارد و در چند کشور آزاد کار میکند اما چون کارش آزاد است هر جا برای خواستگاری میرویم میگویند باید کارش دولتی باشد، ممکن است به پدرتان بگویید برادر مرا به جایی معرفی کند تا از دولت حقوق بگیرد؟ گفتم این کاری که از ما میخواهید، پدرم برای خود ما نیز انجام نمیدهد چه رسد به برادر شما.
دوستان صمیمی خود را به دلیل رد کردن درخواستشان از پدرم از دست دادم
* آن لحظه احساس بدی به انسان دست میدهد.
- فاطمه سادات نقوی حسینی: واقعا. من همیشه میگویم چرا افراد این درخواستها را میکنند که پاسخ رد بشنوند من خودم هیچگاه این کار را نمیکنم. به مدیرم گفتم، امکان این کار نیست اگر هم بشود پدرم انجام نمی دهد، وی گفت حالا شما بگویید. من که به پدرم گفتم پدرم گفتند اگر کاری هم باشد برای مردم ورامین است. از پدر پرسیدم همین جمله را به مدیرمان بگویم؟ گفتند بله. روز بعد به اتاق مدیر رفتم، وی اول شکلات به من تعارف کردند. خیلی هم استرس داشتم گفتم آقای فلانی پدر من گفتند اگر کاری باشد برای مردم ورامین است. رفتار مدیرمان از فردای آن روز، با من تغییر کرد. یعنی در محیط کار هم ما با این مشکلات روبهرو هستیم که ازسوی مدیر و معاون هم درخواستهای اینچنینی داریم و پدر من هم انجام نمیدهد و ما هم در تنگنا قرار میگیریم.
* پس طبیعتا این موضوع در مورد دوستان نزدیکتان نیز صدق می کند.
- فاطمه سادات نقوی حسینی: بله دقیقا. من یک دوست صمیمی داشتم که از سال نخست دانشگاه با هم دوست بودیم. خیلی با هم خوب بودیم یک روز به من زنگ زد و گفت من دکترا میخوانم و میخواهم از پایاننامهام دفاع کنم. میتوانی به پدرت بگویی مرا عضو هیئت علمی کند؟ گفتم میدانی چه میگویی؟ مگر هیئت علمی شدن به همین آسانی است؟ من به پدرم نگفتم. مادر من چندین سال است که فوق لیسانس است هنوز برای تدریس به دانشگاه نمیرود. هیئت علمی شدن به این آسانیها نیست. من فقط گفت ببخشید من نمیتوانم این را به پدرم بگویم. از آن روز گویا آن دوست برای من تنها یک آشنای دور بوده و ارتباطمان بسیار کم شد. همان یک دوست را نیز از دست دادم. به دلیل درخواستها و اینکه میدانم پدرم هیچیک را انجام نمیدهد. همسایه هایمان نیز خبر ندارند من دختر نماینده مجلس هستم تا یک وقت حتی فکر رشوه دادن هم به ذهنشان خطور نکند.
* مریم خانم شما هم در فضای دوستی با این موضوع روبهرو شده بودید؟
- مریم سادات نقوی حسینی: همان خانمی که علنا رودرروی من گفت انشاالله پدرت ترور شود، دوست صمیمی من بود اما دیگران دیگران وی را نسبت به من تحریک کرده و مدام گفتند که فرزند نماینده مجلس است، با پارتی آمده است که دوست صمیمی من تبدیل به دشمن خونیام شد. این خانم فرزند شهید هم هستند به من گفته بود به پدرت بگو برای برادر من کار درست کند من به پدرم گفتم ایشان گفتند اینقدر افراد مهمتر از این در شهر خودم هستند که نمیدانم برای آنها چه کنم این که فرزند شهید است و میتواند به بنیاد شهید رود و کار پیدا کند. افراد زیادی هستند با تحصیلات بالا از بهترین دانشگاههای ایران هستند که کار ندارند اگر بخواهم کاری کنم برای مردم شهر خودم انجام میدهم.
ما فقط نام آقازادگی را یدک میکشیم
ما فقط نام آقازادگی را یدک میکشیم. ناراحت نیستم و بهراستی به پدرم افتخار میکنم که به قول خواهرم همه جا سرم را بالا میگیرم و میگویم من فرزند آقای دکتر نقوی هستم و عار هم نیست چون پدرم نه بهدنبال حزب است و نه رانت. با وزیری هم صحبت نکرده که دختر مرا در وزارت خانه ات شاغل کن در عوض من فلان کار را برای شما انجام می دهم. من هم افتخار میکنم که فرزند چنین پدری هستم و به قول شما آقازاده هستم. اینکه دیگران چه فکری میکنند به خودشان برمیگردد.
* خودتان نیز رویکرد پدرتان را در پیش رو گرفته اید یا در آینده همین رویکرد را در ارتباط با فرزندان و اطرافیان پیش رو خواهید گرفت؟
فاطمه سادات نقوی حسینی: از لحاظ مسائل مادی و طرز زندگی کردن من شبیه به پدرم هستم. خانه و زندگی و وسایل من ساده است خودم هم ساده می گردم و خوشبختانه همسرم هم به همین صورت است. زمان خرید جهیزیه، شوهرم گفت چون مادرت میخواهد دو سری جهیزیه بدهد برایش سخت است و زیر فشار قرار میگیرد بیا من و تو وسایل سادهای بگیریم. البته این موضوع را به پدرو مادرم رودررو نگفت اما وسایل گران را اصلا نمیپذیرفت. میگفت شما نیایید خودمان میرویم و میخریم.
بسیاری از لوازم منزل را نگرفتیم، وسایلی را هم که گرفتیم، ساده بود. برای مثال میگفت ماشین ظرفشویی به چه دردی میخورد؟ ما که مستاجر هستیم شاید جای ظرفشویی در هر خانهای نباشد. مادر من میگفت اکنون تمام خانهها جای این وسایل را دارند اما نمیپذیرفت یا اجازه نداد من یخچال ساید بای ساید بخرم. گاز ایرانی خریدیم. وسایل ابتدایی یا مبلمان نگرفتم و یک دست راحتی که پدر و مادرم در خانه داشتند همان را آوردیم و بعدها خودمان یک دست خریدیم. من نیز راضی بودم و احساس کمبودی نمیکردم اما از نظر مسائل دیگر مثلا من نمیتوانم مسافرت را از برنامهی زندگیام حذف کنم، پدرم به دلیل کارش اصلا مسافرت نمیرود. حتی مسافرتهای دو، سه روزه. اما من این روند را نخواهم داشت و قطعا زمانی را به مسارفت اختصاص خواهم داد. چون زمانیکه به سفر میروم و برمیگردم گویی زندگی را از نو آغاز کردهام.
از لحاظ کاری هم خدا را شکر از کارم راضی هستم اکنون در ذهنم این است که ژنتیک بخوانم و با کمک خدا در این رشته دکترا بگیرم. تصمیم دارم اگر شد در یک آزمایشگاه نیز مشغول به کار شوم، البته تا حدی که به تدریسم ضربه نزند، چون به این حیطه نیز علاقمند شدم.
اما در مورد کار اجرایی، خودم علاقه ای به این حطه ندارم، دوست ندارم دخترم نیز کار کند. تنها می خواهم درس بخواند تا ذهنش باز شود اگر علاقه ای به کار داشت کار کند در غیر اینصورت وی را به کاری اجبار نمی کنم.
ساده زیستی پدرم را تا حدی می پسندم/ پدرم برای خانواده وقت نمی گذارد
* مریم خانم شما چطور؟
- مریم سادات نقوی حسینی: من با پدرم بسیار صمیمی هستم حتی اگر مادرم هم خواستهای از پدرم داشته باشد از من میخواهد که به با وی درمیان بگذارم. خیلی با پدرم شوخی میکنم شاید باورتان نشود کسی مانند مادرم یا رانندهشان با ایشان کار واجب دارد بالای 20 بار زنگ میزنم میگویم جان مادرت پاسخ دهید و اینقدر آرام پاسخ میدهد که تعجب می کنید. میگوید من جایی هستم و در جلسهای بودم کارم مهمتر است.
سادهزیستی پدرم را خیلی دوست دارم اما ایشان تمام زندگیاش را فدای کارش کرده است یعنی نخست کارش اولویت دارد سپس خانوادهاش. من همیشه میگویم و پدرم هم ناراحت نمیشود چون با دخترانش خیلی راحت است، ساعت 12 یا 1 نیمه شب به خانه میآید و با همان خستگی با روی باز با ما رفتار میکند. مردمدار و مهربان بودن پدرم را خیلی دوست دارم و تلاش کردهام این روحیات پدرم را در خود تقویت کنم.
سادهزیستی پدرم را تا اندازهای دوست دارم مثلا شاید باورتان نشود کفشش پاره میشد اما کفش نمیخرید، مادرم برای تولدش کفش میخرد تازمانی که کفش قبلی پاره نشود، کفش نو را نمیپوشد.
مادرم میگوید حسین کفشت پاره شده، میگوید اشکالی ندارد چه کسی به کفش من توجه میکند. من این رویکرد را دوست ندارم نماینده است و با افراد مهم نشست وبرخاست میکند باید به ظاهرش اهمیت دهد اما لباسش اصلا برایش مهم نیست.
مادر من آرزو دارد پدرم یک روز جمعه در خانه باشد، سایر نمایندگان پنجشنبه و جمعه و یا تعطیلات مجلس، کنار خانوادههایشان هستند. اما حتی در تعطیلات مجلس چه هنگامیکه من در خانهی پدرم بودم و چه اکنون که ازدواج کردهام، ایشان را در منزل ندیدم.
* برخی از نمایندهها به سفر میروند.
- مریم سادات نقوی حسینی: پدر من به حوزهی انتخابیه خودش میرود و به مشکلات مردم رسیدگی میکند.
- فاطمه سادات نقوی حسینی: ما اصلا متوجه نمیشویم مجلس چه زمانی تعطیل است یعنی تا امروز که متوجه نشدهایم. چون پدر من از بچگی اینگونه بوده و اکنون هم به همین صورت است نماز صبح را که میخواند از خانه بیرون میرود ساعت 11:30 زودتر برنمیگردد. یعنی اگر مهمان داشته باشند و بخواهد زود بیاید 11:30 شب است.
حقوق پدرم در پایان ماه کم می آید
* از میزان حقوق پدرتان مطلع هستید؟
- مریم سادات نقوی حسینی: من فیش حقوقی پدرم را دیدهام میدانید چقدر است؟ اگر اشتباه نکنم 6 میلیون و خردهای بود.
- فاطمه سادات نقوی حسینی: حقوق مادر من حدود 2 و نیم میلیون تومان است. حقوق پدر من اصلا در خانه خرج نمیشود. نمیدانم شما باور میکنید یا نه. اصراری هم ندارم کسی باور کند البته به مردم هم حق می دهیم باور نکنند.
* پس حقوق پدرتان کجا خرج میشود؟
- مریم سادات نقوی حسینی: حقوق پدرم برای قشر ضعیف جامعه صرف میشود مادرم هم کمک میکند. مادر من در هفته یک تا دو روز را با خانمهایی که در زندگی خود مشکل داشتند ملاقات کرده و حتی از حقوق خودش هم برای مردم هزینه میکند. اتاق مادرم پر از بسته های حبوبات، برنج و روغن است که به اقشار ضعیف اختصاص پیدا می کند.
- فاطمه سادات نقوی حسینی: حقوق پدرم هم که اصلا در خانه خرج نمیشود. پدرم همیشه در پایان ماه کم میآورد. مادرم هم همه ما سپرده که صدقاتی را که در خانه جمع آوری میکنیم، برای کمک به مستحقان به آنها بدهیم. مادرم می گوید اگر ماهی 50 یا 60 تومان شود هم ایرادی ندارد همان خودش جمعا 200 هزارتومان میشود. به همین دلیل میگویم اصلا حقوق پدرم هر اندازه که میخواهد، باشد، ما آن را نمیبینیم زیرا همهی آن صرف مردم میشود.
* در پایان اگر نکته ای مد نظر دارید بفرمایید.
- مریم سادات نقوی حسینی: من فقط این را میتوانم بگویم که من افتخار میکنم که فرزند آقای نقوی هستم. در اداره هم همه میگویند تو پارتی داری و میتوانی از آن استفاده کنی دیوانهای به پدرت بگو در شهرداری به تو پست و مقام دهد اما من اصلا بهدنبال اینگونه مسائل نیستم یعنی پدرم هم اجازه نمیدهد من چین حرفی بزنم که بخواهم به قول شما از رانت استفاده کنم. به خودم میبالم که فرزند چنین پدری هستم و به به سالم بودن پدرم افتخار میکنم.
گفتو گو از زهره خواجوی
انتهای پیام/