دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
گزارش

چند پرده از زندگی ابوذر انقلاب

خطبه‌هایش محکم و غرا بودند. جمعیت را به آتش می‌کشید با حرف‌هایش. خروشان، انگار رودی در بستر آتش خطبه می‌خواند. اسلحه در دستش و کلمه در کامش آب می‌شد.
کد خبر : 210780

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر آنا، اسم‌گذاری خیابان‌ها و معابر، گاهی جنبه‌های استعاری پیدا می‌کند. در همین تهران خودمان، مسیر رسیدن به آزادی از انقلاب است و میدان امام حسین (ع) به شهدا می‌رسد. این جنبه‌های کنایی، اما به نام ایستگاه‌های مترو هم سرایت کرده. آن‌هایی که اهل متروسواری در ساعات شلوغ شهر تهران باشند، تایید می‌کنند که «طالقانی»، یکی از پرتردد‌ترین ایستگاه‌های متروی تهران است. هیچ وقت قطار خالی و خلوت وارد این ایستگاه نمی‌شود. چه مسافرین شمال و چه راهیان جنوب تهران، طالقانی را ایستگاهی شلوغ می‌دانند. خلاصه بگویم: طالقانی را از هر طرف نگاه کنی، شلوغ است و پرجمعیت. شاید شبیه به سبک زندگی پیرمرد دوست داشتنی انقلاب. کشتی اندیشه‌های آقا سیدمحمود، طیف‌های گسترده‌ای را در خودش جا می‌داد. همه را سوار می‌کرد، درست شبیه قطارهایی که این روزها از ایستگاهش عبور می‌کنند.


محبوب همه
مسلمانان، لیبرال‌ها، کمونیست‌ها و مجاهدین خلق، فرقی نمی‌کرد؛ مهر پیرمرد به دل همه می‌نشست. شاید، چون همه را تحمل می‌کرد، شاید، چون واسطه‌ای شده بود بین زاویه‌داران و دگراندیشان با انقلاب مردم. شاید، چون اصولگرا بود و از آن‌چه باور داشت ذره‌ای کوتاه نمی‌آمد. شاید، چون با وجود سن بالا و تعداد زیاد مریدان و محبانش، باز از زیر پرچم انقلابی که آقاسید روح‌الله رهبری‌اش می‌کرد بیرون نیامد. طالقانی چندان عمر نکرد که ثمره سال‌ها مبارزه را ببیند، اما در تمام عمر، خود ثمره اندیشه‌ای بود که خمیره‌اش را با جوشیدن و اندیشیدن و کوشیدن زده بودند. طالقانی مولود یک اندیشه پویا و زیبا بود، هرچند که نشد بماند تا میوه انقلاب را بچیند.




مرد شورا‌ها



«بروید دنبال کارتان، بگذارید این مردم مسئولیت پیدا کنند، این مردمند که کشته دادند.» خطبه‌هایش محکم و غرا بودند. جمعیت را به آتش می‌کشید با حرف‌هایش. خروشان، انگار رودی در بستر آتش خطبه می‌خواند. اسلحه در دستش و کلمه در کامش آب می‌شد. در آستانه هفتاد سالگی بود، اما شور انقلاب انگار بدلش کرده بود به جوانی بیست-سی ساله. آن روز، برای جمعیت چندصد هزار نفری نمازجمعه تهران داشت از «شوراها» حرف می‌زد. اصلی که به اصرار خودش وارد قانون اساسی شده بود. مدام از آیات قرآن دلیل می‌آورد و از این‌که اصل شورا‌ها هنوز به اجرا نرسیده، شاکی بود.



قصه مال ۱۳۵۸ است. روزهای آخر زندگی آقای طالقانی. بیمار بود، اما کسی انتظار رفتنش با این عجله را هم نداشت. پسرش می‌گوید: «فکر می‌کنم پشت همه مخالفت‌ها با شورا، شخص آقای هاشمی رفسنجانی بود. وی اساساً به شورایی بودن معتقد نبود. ایشان چندین سال رئیس‌جمهور و رئیس مجلس بودند و ابداً به دنبال چنین اقداماتی نبودند. بحث شورا‌ها در قانون اساسی بیست سال پس از انقلاب اسلامی در دوره اصلاحات شکل گرفت که البته آن هم سیاسی‌کاری بود نه شورایی که آقای طالقانی مد نظرش بود.» پیرمرد اگر می‌ماند، شاید اصل شورا‌ها را برای ۲۰ سال از قطار انقلاب پیاده نمی‌کردند. طالقانی همیشه قطار انقلاب را پر می‌خواست. شلوغ، مملو از آدم‌ها و نظریه‌هایی که اختلاف‌هایشان مانع همقطاری‌هایشان نشود. همقطار ها، اما به جای لبخند زدن به طالقانی، قطار را سنگباران کردند. مجاهدین، لیبرال‌ها و گروهک‌هایی که امید به صندلی و مقام و سهمی از انقلاب مردم داشتند، خیلی زود به امام و انقلاب و طالقانی پشت پا زدند. خیلی زود.







پایان خوش یک قهر تلخ
امتحان‌های زندگی طالقانی زیاد بودند. او، بار‌ها و بار‌ها در معرض آزمون‌هایی قرار گرفت که برای از پای درآوردن بزرگترین علما و فضلا توانمند به نظر می‌رسیدند. روزی برایش خبر بردند که پسرش بازداشت شده. مجتبای طالقانی چپ بود و صراحتاً در تغییر موضع از اسلام به مارکسیسم، منافقین را همراهی می‌کرد؛ با همه اینها، اما آقاسید انتظار نداشت او را در خیابان و بدون تشریفات قانونی بازداشت کنند. معترض شد و به حالت قهر از پایتخت رفت و چند روز پر سروصدا و جنجالیِ بعد را، در آرامش ییلاقی شهسوار گذراند خبر که به امام می‌رسد، محسن رفیق‌دوست را صدا می‌کنند و از او می‌خواهند تا «به هر نحو» از ایشان دلجویی شود. آقای طالقانی به تهران باز می‌گردد و در اولین فرصت به دیدار امام در قم می‌رود. تصویر طالقانی در کنار امام، امت را آرام می‌کند. سیدمحمود هنوز اینجا بود. در اردوگاه خودی.







سمبلی از صدر اسلام
دو میلیون و چهار هزار و پانصد و پنجاه و یک رای. این رقم، با وجود دو برابر شدن جمعیت تهران و ایران، هنوز برای منتخب یک انتخابات درون‌شهری یک رکورد است. رکوردی به نام سیدمحمود طالقانی. آقا سید منتخب اول تهران برای مجلس خبرگان قانون اساسی بود. پیرمرد اصولگرای ما، روی صندلی‌های سرخ ِ. سناتوری نمی‌نشست. روی زمین نشستن را ترجیح می‌داد. عادت‌های صدراسلامی در وجودش زبانه می‌کشید و شعله‌ور می‌شد. طالقانی، خود خود سمبل بود. یک نماد تام و تمام برای دوران برابری و برادری. انگار کن تندیسی را مستقیما از دوران صدر اسلام برای پیروان عصر آخر‌الزمان یادگاری آورده باشند. بقیه‌ای که روی زمین نمی‌نشستند اشتباه می‌کردند؟ نه. طالقانی، اما کاری را انجام می‌داد که به نظرش درست می‌رسید. خودمانی‌اش می‌شود اینکه اهل مصلحت و مصلحت‌سنجی نبود. خوب یا بد، سید دقیقاً روی نقطه‌ای می‌ایستاد که فکر می‌کرد درست است. نه جلوتر و نه عقب‌تر. روی زمینی می‌نشست که آن را زمین خودش می‌دانست، بی‌تعارف و رودربایستی.





روشنفکر مبارز
«آقای طالقانی اهل فکر نو بر محور دین و با تمرکز بیشتر بر روی قرآن و نهج‌البلاغه [بود]؛ یعنی ایشان اصلاً اینجوری بود. لکن همه‌ی ابعاد شخصیت آقای طالقانی بُعد روشنفکری دینی نیست. یک بُعد مهم بُعد مبارزه است.» این‌ها را آقای خامنه‌ای درباره آقاسیدمحمود گفته. طالقانی روشنفکر بود، اما ساخته نشده بود برای کُنجی نشستن و سیگار دود کردن و تئوری بافتن. سیگار البته زیاد دود می‌کرد، اما در صحنه مبارزه و وسط میدانی که معلوم نبود انتهایش به کجا خواهد رسید. آن‌هایی که امروز گرمِ قرائت‌های گوناگون از طالقانی اند، کمتر به این وجهه شخصیتش می‌پردازند. کمتر او را مبارز و ولایت‌پذیر نشان می‌دهند. دنبال یک طالقانی در تقاطع با انقلاب‌اند نه موازی با انقلاب.






ابوذر؛ ۱۴۰۰ سال بعد
«آقاى طالقانى یک عمر در جهاد و روشنگرى و ارشاد گذراند. او یک شخصیتى بود که از حبسى به حبس و از رنجى به رنج دیگر در رفت و آمد بود؛ و هیچ گاه در جهاد بزرگ خود سستى و سردى نداشت... او براى اسلام به منزله حضرت ابوذر بود.» تعبیر امام دقیق بود و شیرین. کافی است یک بار کتاب «ابوذر» شریعتی را خوانده باشیم تا عمق شباهت‌های سیدمحمود به این صحابی عدالت‌طلب را به یاد بیاوریم. طالقانی، مارکسیست نبود، اما عدالت‌طلبی‌اش آن‌قدر بی‌غل و غش بود که مارکسیست‌ها را هم به احترام وا می‌داشت، لیبرال نبود، اما احترامش به آزادی آن‌قدر اصیل بود که لیبرال‌ها را مبهوت می‌کرد. سیدمحمود، یک روشنفکر مسلمان و مبارز بود. مردی در میانه میدان. مردی که نبودش در روزهای حساس انقلاب، بساط افسانه‌سازی و تحریف افکارش را حسابی داغ کرده. طالقانی زود رفت و وجهی اسطوره‌ای، نمادین و اختلاف‌انگیز پیدا کرد. شخصیتش تکه تکه شد. دوگانه «طالقانی ما، طالقانی آن‌ها» شکل گرفت. هرکس به سهم خود، سهمی از مواضع و افکار ابوذر انقلاب برداشت. سهم‌ها، اما تکه‌تکه اند و تمام شخصیت مرد انقلابی روشنفکر مبارز را صورت‌بندی نمی‌کنند.




خداوند همه ما را بیامرزد
«امیدواریم که همه ما هشیار بشویم. فرد فرد مسئولیت قبول بکنیم و این مسائل عظیم اسلامی را پیاده بکنیم، خودرأیی و خودخواهی را کنار بگذاریم، گروه خواهی، فرصت طلبی و تحمیل عقیده یا خدای نخواسته زیر پرده دین را کنار بگذاریم و بیائیم با مردم، با دردمند‌ها با رنج کشیده‌ها با محروم‌ها هم صدا بشویم. خداوند همه ما را بیامرزد.» این‌ها را گفت و رفت. آفتاب اواخر تابستان ۵۸، روی سینه ایران انقلابی داغی بزرگ گذاشت. ابوذر رفته بود. مردم زیادی برای بدرقه‌اش آمده بودند. برای بدرقه پیرمردی نشسته بر زمین، ایستاده کنار مردم و حالا آرمیده کنار شهدا.


منبع:دانشجو


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب