دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

نگاهی به فیلم «من دیه‌گو مارادونا هستم»: فیلمی دراز برای شنیدن

پردیالوگ‌ترین و احتمالاً روده‌درازترین فیلم بخش سودای سیمرغ جشنواره فیلم فجر، فیلمی است که از قرار معلوم، تماشاگرانِ عادت‌کرده به کمدی‌های آبکی تلویزیونی را می‌خنداند.
کد خبر : 2053

ساسان گلفر:


وقتی رسانه‌ها جابه‌جا و نابه‌جا می‌شوند، وقتی مجبوریم برای تماشای بزرگ‌ترین آثار واقعاً سینمایی به قاب کوچک بسنده کنیم، وقتی تلویزیون با عنوان فیلم «سینمایی»، فیلم -به زحمت- «تلویزیونی» به خوردمان می دهد، وقتی باید سریال های تلویزیونی را از بقالی محل بخریم، وقتی فیلم های واقعی را فقط در بساط دست‌فروش‌های آخرشب در گوشه خیابان پیدا می‌کنیم، تعجبی ندارد اگر نمایشنامه‌ای رادیویی را در سینما «تماشا» کنیم.


پر دیالوگ‌ترین و احتمالاً روده‌درازترین فیلم بخش سودای سیمرغ جشنواره فیلم فجر، فیلمی از بهرام توکلی سازنده «پابرهنه در بهشت»، «پرسه در مه»، «اینجا بدون من» و چندین و چند فیلم دیگر برنده جوایز متعدد سیمرغ و بخش‌های معناگرا و بی‌معناگرای جشنواره‌های داخلی، فیلمی است که از قرار معلوم، تماشاگران عادت کرده به کمدی‌های آبکی تلویزیونی را می خنداند. اما این فیلم که چندین چهره معتبر سینمایی را عملاً به هدر داده، چیزی نیست جز شلیک بی‌وقفه جملاتی که قرار است یک طنز سطحی و بی‌مزه را پیش ببرند.


ماجرای فیلم سینمایی یا به عبارت بهتر نمایشنامه رادیویی «من دیه‌گو مارادونا هستم» از این قرار است که یک زندانی داستانی را از زبان زندانی دیگری شنیده که باور کرده دیه‌گو مارادونا است و آن را نوشته و داستان خوبی از آب درآمده و یک نویسنده دیگر آن داستان را دزدیده و برای جبرانش باید داستان دیگری برای نویسنده اول بنویسد که قاتل است و پنج نفر را کشته و حالا که قصد دارد داستان را بنویسد، داستان‌های لابد مشابهی در زندگی‌اش اتفاق می افتد و حالا آنها را می‌نویسد یا نمی نویسد و در این میان سر و کله پدر و مادر و خواهر و شوهر خواهر و خاله و دختر خاله و خیلی‌های دیگر پیدا می شود که جملات لابد بامزه‌ای بین شان رد و بدل می شود و گاهی در این میان شیرین‌کاری‌هایی هم از آنها سر می‌زند و... یک رشته میزانسن‌های شلخته را به اینها اضافه کنید و چند میان نویس که قرار است فیلم را مثلاً به پرده‌هایی تقسیم کند و «بازی‌«هایی از چند بازیگر محترم مثل گلاب آدینه (متأسفانه در دو نقش)، جمشید هاشم پور، سعید آقاخانی، صابر ابر، بابک حمیدیان، ویشکا آسایش و عده‌ای دیگر که عملاً چیزی نیست جز مقدار زیادی جیغ و داد بیهوده... و درنهایت به همان چیزی می رسید که در مکبث شکسپیر از آن یاد شده است:‌ »داستانی پر از خشم و هیاهو که هیچ معنایی ندارد.»


در عنوان بندی آغاز فیلم ، لابد به عنوان شوخی، نام چندین نفر در ذیل عبارت «فیلمی از» ذکر شده است. وقتی تعداد این نام‌ها را می‌شماری، حداقل به عدد نُه می رسی و به این نتیجه می رسی که «آشپز که نُه تا شد، آش هم بی‌نمک می شود و هم بی‌رمق.»


انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب