یادی از حسین پناهی با «دیوونه کیه... عاقل کیه؟»
به گزارش خبرنگار فرهنگی آنا؛ حسین پناهی، یکی از هنرمندان آشنا و در عین حال غریب در وادی هنر معاصر کشورمان بود. این بازیگر توانا توانست در طول زندگی هنری خود، نقشهای ماندگار و فراموش نشدنی را در حافظه هنری ما درج کند و نام خود را برای همیشه در ذهنها زنده نگه دارد.
درباره زندگی این هنرمند، آمده است: «حسین پناهی در ۶ شهریور ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهر سوق از توابع شهرستان کهگیلویه در استان کهگیلویه و بویراحمد زاده شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسه آیتالله گلپایگانی رفت و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگیاش بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت کرد تا اینکه زنی برای پرسش مسئلهای که برایش پیش آمده بود پیش حسین رفت و از حسین پرسید که فضله موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاشم بود افتاده است، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه میدانست روغن نجس است (روغن محلی معمولاً در تابستان از حرارت دادن کره به دست میآید و در هوای آزاد و با توجه به گرم بودن هوا در تابستان روغن همیشه به صورت مایع است)، ولی این را هم میدانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانوادهاش را باید تأمین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آن را دربیاورد و بریزد دور، روغن دیگر مشکلی ندارد. بعد از این اتفاق بود که حسین علیرغم فشارهای اطرافیان نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد. حسین به تهران آمد و در مدرسه هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامهنویسی را گذراند.»
گذرگاه، گال، تیرباران، هی جو، نار و نی، در مسیر تندباد، ارثیه، راز کوکب، مهاجران، چاووش، سایه خیال، اوینار، هنرپیشه، مرد ناتمام، روز واقعه، آرزوی بزرگ، قصههای کیش (اپیزود اول، کشتی یونانی)، بلوغ، مریم مقدس و بابا عزیز اسامی برخی فیلمهای سینمایی است که پناهی در آنها به ایفای نقش پرداخت. او در سریالهای زیادی نیز درخشید که میتوان از میان آنها به «آژانس دوستی»، «روزیروزگاری»،«امام علی (ع)»، «روز واقعه» و سریال «دکتر قریب» اشاره کرد.
از طرفی این هنرمند، همیشه دست به قلم بود؛ اگرچه گستره فعالیتهای سینمایی، تلویزیونی و تئاتر او، کتابهایش را تحتالاشعاع قرار داده اما عناوین متعددی از او به انتشار رسیده است. در اثبات توانمندی او در حوزه نگارش و ادبیات، همین بس که دیالوگنویس سریال امام علی (ع) بود. «نامههایی به آنا»، «به وقت گرینویچ»، «افلاطون کنار بخاری»، «سالهاست که مردهام»، «ستارهها»، «کابوسهای روسی»، «نمیدانمها»، «من و نازی»، «من و نازی (۲)»، «جهان زیر سیگاری من است»، «نوید یک روزبلند نورانی»، «نامههایی به آنا ۲»، «خروسها و ساعتها»، «دو مرغابی در مه»، «راه با رفیق»، «چیزی شبیه زندگی»، «بی بی یون» از جمله کتابهای او در حوزههای مختلف؛ از شعر گرفته تا نمایشنامه را شامل میشود.
حسین پناهی که معمولا به عنوان شاعر شناخته نمیشد، در حوزه شعر؛ خصوصا با زبان محاوره آثار قابل تاملی از خود به جای گذاشت؛ آثاری که به اندازه نقشهای متفاوت و اثرگذارش در عرصه سینما، تلویزیون و تئاتر، بر مخاطبان اثر میگذاشت. این اثرگذاری البته زمانی به اوج خود رسید که پناهی دکلمه برخی از سرودههای خود را به صورت صوتی منتشر کرد. این شعر، یکی از شعرهای پناهی است که با دکلمه زیبای این هنرمند، مورد استقبال علاقهمندان قرار گرفت و میشود گفت، فراموش نشدنی است:
دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
واسطه نیار، به عزتت خمارم
حوصلهی هیچ کسی رو ندارم
کفر نمیگم، سوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم میشه چیکارهام
میچرخم و میچرخونم ٬ سیارهام !
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم، بستمش !
راه دیدم نرفته بود ، رفتمش
جوونهی نشکفته رو ، رستمش
ویروس که بود حالیش نبود ، هستمش
جواب زنده بودنم مرگ نبود؛
جون شما بود؟
مردن من مردن یک برگ نبود؛
تو رو به خدا بود؟
اون همه افسانه و افسون ولش؟
این دل پر خون ولش؟
دلهرهی گم کردن گدار مارون ولش؟
تماشای پرندهها بالای کارون ولش؟
خیابونا، سوت زدنا، شپ شپ بارون ولش؟
دیوونه کیه؟
عاقل کیه؟
جونور کامل کیه؟
گفتی بیا زندگی خیلی زیباست؛
دویدم !
چشم فرستادی برام تا ببینم؛
که دیدم !
پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه؟
کنار این جوب روون معناش چیه؟
این همه راز، این همه رمز
این همه سر و اسرار معماست؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه؟
نه والله!
مات و پریشونم کنی که چی بشه؟
نه بالله!
پریشونت نبودم؟
من ، حیرونت نبودم؟
تازه داشتم میفهمیدم که فهم من چقدر کمه
اتم تو دنیای خودش حریف صد تا رستمه
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه
انجیر میخواد دنیا بیاد،
آهن و فسفرش کمه
چشمای من آهن انجیر شدن
حلقهای از حلقهی زنجیر شدن . . .
عمو زنجیر باف ، زنجیرتو بنازم
چشم من و انجیرتو بنازم
چشم من و انجیرتو بنازم . . .
وی در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ در سن ۴۸ سالگی درگذشت و در قبرستان شهر سوق (واقع در استان کهگیلویه و بویر احمد) به وصیت خود ایشان به خاطر اینکه مادرش در آنجا دفن شده است به خاک سپرده شد. علت مرگ به گزارش پزشک قانونی سکته قلبی بود.
بسیاری از هنرمندان، درگذشت حسین پناهی را ضایعهای در وادی فرهنگ و هنر کشور دانستند که از این میان، بازخوانی یادداشت پرویز پرستویی و سیدعلی صالحی خالی از لطف نیست:
پرویز پرستویی
حسین پناهی مدتی بود که رفته بود. و نبود که با ما نمایش بزرگ زندگی را با هم بخندیم و گریه کنیم. هنوز بودنش در آنجایی که باید باشد، در پستوی غبار گرفته ذهن درگیر روزمرگی و کار و نان... سینما! هنوز با او، با شعرهایش، با آن لهجه گرم و وحشی جنوبیاش، با زلال آیینهٔ چشمهایش... هنوز با نگاه و مرامش دمخورم.
وقتی از سوی «دارینوش» پیشنهاد شد که در کاستی با صدا و شعر حسین پناهی شعری از حسین را دکلمه کنم ـ برای آنکه بار دیگر با او حرف بزنم ـ پذیرفتم و شعر «سیاه» از مجموعه «من و نازی» را خواندم.
خب آره که خیابوناو بارونا و میدونا و آسمونا ارث بابامه... آگاهانه به سمت و سوی گنبد نیلی شعرش رفتم. هم، ذات را با او یکی کردم و هم لهجه و گویش و نفس را. شعر را خواندم و تا موسمی بیحد، گیج و گم آن شدم. در لابه لای واژه واژه آن در عالم خیال و زندگی میگشتم و میگردیدم. سرم گیج میخورد از آن همه طنازی کلام وچفت وبست و خیال و رویا ی شعرش... شعری از جنس خود حسین.
چقدر نزدیک بود با همهٔ انسانهایی که عاطفه را شرط اول زندگی میدانستند و چقدر دور از ریا و خودورزی عدهای ناشریف و ناارجمند که با نقاب روز را شب میکنند و نه من و نه حسین نمیدانم و نمیدانستیم که چه کابوسهایی خفتشان را میگیرد.
سید علی صالحی
جامعه غمگین هرگز روی زندگان خود شرط نمیبندد، اما چنان با آیین مرده پرستی پیمان میبندد که گویی «مرده خو» آمده است و «مرده خواب» رفته است. تا حسین پناهیها هستند، کو پناه و کو پیوند / تنها به وقت عزا....؟ اشتباه نکنیم،گاه پناه جمعی ما از بیپناهی فردی ماست. دریغا. حفظ یاد و رعایت رویاهای هر عزیز در گذشته حتما لازم است: بازتاب هوش عاطفی ماست، تا کی از بیخویشتنی سرشته شده در آیین مرده پرستس نجات خواهیم یافت؟ چرا تا حسین ما بود، فقط برای خودمان سینه میزدیم؟
در عصر «هنرمند میری» همه چیز حیرت آور است، جز خود «مرگ». حسین پناهی در چنین جامعه و روزگاری آمد و رنج کشید و رفت: بیپناه مطلق. کلام به شعر مانسته را دوست میداشتم، زیرا زیر سایه صداقت محض به حضور انسان سلام میکرد، لهجه خزانیاش... لهجه خزانیاش. از فرو دست جامعه و از فرا پای دیاری دور آمده بود هم در پناه علاقهای که به امید آن، تاریکیها دشخواری را تحمل کرد. روشن و رستگار باشد هر کجا که رفته است. خواهرزاده خزانیترین لهجهها.
گولم زدی حسین، گولم زدی! گفتی هزار سال بعد از تو میمیرم، اما هزار سال پیش از تولد شادمانی، به ترانههای غمگین ما پیوستی. حق با تو بود هم ولایتی همه واژههای من: به توفان آمدن... همچون عقاب آسان است اما چون پروانه به خواب شبنم رفتن، فقط کار تو بود کاکا حسین! لغت از جاری شدن بر لبان تو بوی ماه میگرفت، میآمد و شریک مویههای مادران ما میشد. هر دو از جنوب آمده، در جنوب پیدا شدیم و به جهان پیوستیم، فقط میان راه یک لحظه ایستادی گفتی سید آن گل سرخ بالای آن صخرههای بلند... آن صخرههای بلند! من برگشتم به جانی همه جنوبهای جهان! پرسیدم حسین کوه کجا، کدام گل سرخ؟ و دیگر ندیدمت در این برهوت بیچرا؛ و گرنه شهر هست چراغ هست، جستوجو هست، فقط تو نیستی. همیشه همین طور بیخبر از خواب زار زندگی میرفتی تا برای دانایی دیار دریا، رویای بابونه دروکنی. لطفا پیش از آن پاییز مقرر، کپری بالای صخرهٔ ستارهها بیارای، دیر یا زود برایت گل سرخ خواهم آورد... کاکا حسین
دانلود فایل صوتی
انتهای پیام/