اسیر شاهکارهای سطل زبالهای نشویم
به گزارش خبرنگار فرهنگی آنا پیشتر بخش اول از گفتوگو با شادمان شکروی، به بهانه انتشار جلد چهارم «چند داستان کوتاه همراه با تحلیل» توسط نشر ققنوس در این خبرگزاری منتشر شد. بخش دوم این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
* آیا مخاطبان حقیقی خود را در انتشار این مجموعه پیدا کردهاید؟
- عموما افراد در مواجهه با یک کتاب، تصور میکنند که مطالب فیالبداهه و خلقالساعه نگاشته شده است. میشود با همین دید به آن نگاه کرد. برای من سر درآوردن از نظریات پیچیدهای مانند آشوب و یا فاز خارجی تکامل یا مفهوم زیستی و ذهنی زمان، وقت زیادی برده است. خوب من اینها را در بحثها وارد کردهام. میتوانستم به مقالات دانشگاهی بدل کنم اما گفتم بد نیست به حد سرسوزن رسالتی را ادا کنم. برای من نگارش به شیوه متداول بسیار راحتتر بود. من داوری مقالات مجلات دانشگاهی را که برخی معتبر هم هستند انجام میدهم. از دانش نظری چندان هم بیبهره نیستم. اگر بیبهره بودم که داوری مقالات نشریات تخصصی دانشگاهی ادبیات را به کسی که رشته تحصیلیاش زیستشناسی است، نمیدادند. با اینحال وظیفه همه ماست که رسالت خود را حداقل در مقطعی ادا کنیم. البته چون انگیزهام سست شده است (بیتعارف بگویم) دیگر چندان هم طرف این چیزها نمیروم. در برخی داستانها هم نرفتهام اما برای اینکه بدانند که میتوانستم طور دیگری عمل کنم، در برخی تحلیلهای جلد چهارم، مثلا داستان مالامود، از دیدگاههای چند مقاله مطرح خارجی استفاده کردهام. اگر به خودم بود، استفاده نمیکردم ولی حتی این روزها حافظ و سعدی و نظامی را هم میخواهند از دریچه تفاسیر آنهایی که انتهای نامشان «اوف» و «اوفسکی» دارد، تحلیل زیباییشناختی کنند. انگار که بخواهیم روشنایی خورشید را با شمع اثبات کنیم. هنر و ادبیات ما آنقدر غنی است که بسیاری از این مفاهیم و تعابیر صدها سال قبل در ادبیات خلاق ایران به کار گرفته شده است.
* تصور نمیکنید به هرحال افراد در نگرش به آثار هنری و ادبی، بخصوص آثار مدرن آزاد هستند که نوع نگرش خاص خود را داشته باشند؟
- کاملا موافق هستم. صاحبنظر شدن را نمیشود به کسی آموخت اما میتوان او را در مسیر صحیح هدایت کرد تا نوع نگرش خاص خود را پیدا کند. نوعی بنیادسازی. اندیشه پویا شود، قدرت تشخیص بالا رود، تمرینهای اندیشهورزی شود و اتاقهای گفتوگو ایجاد کنند و بعد البته فرد کاملا آزاد گذاشته شود که حدیث عشق را به آن زبان که میداند بیان کند.
اگر همه را به یک چوب برانیم و به یک مسیر هدایت کنیم، آن وقت خلاقیتها از میان میرود |
در برخی دانشها مانند زیستشناسی و فیزیک البته به غرب وابسته هستیم. طبیعی است که سررشتهها را از آنجا بگیریم اما در هنر و بهخصوص ادبیات، هیچ لزومی ندارد. زیره به کرمان نباید صادر کرد! آنچه خود به طور کامل داریم چرا از بیگانه تمنا کنیم و آن هم به شکل نازل. منظور این نیست که قهر پیشه کنیم و درها را ببندیم. خیر برعکس میتوانیم شنونده عاقلی باشیم و سره را از ناسره جدا کنیم و به اندازه و قاعده از ظرفیتها و کاراییهای دیگران استفاده نماییم.
* به هرحال با هر انگیزه و با هر کیفیت، شما یک مجموعه چهارجلدی پدید آوردهاید که حرفهایی برای گفتن دارد. آیا قصد دارید ادامه بدهید؟
- تصور نمیکنم. بسیار مشتاقم که دیگران همین مسیر را ادامه بدهند. ما صاحبنظر و هنرشناس ناب در کشور داریم. سلیقه و دانش آنها ممکن است به مراتب از من بهتر و عمیقتر باشد. با نفس ادامه یافتن جریان کاملا موافق هستم ولی اینکه خودم ادامهدهنده باشم بعید میدانم. برای من کافی است ولی برای این کشور البته که دهها برابر این هم ناچیز است.
* شما شاعر و نویسنده هم هستید. هم وجه نظری و هم وجه خلاق شما قابل عنایت است. نمیخواهید در این زمینهها نیز آثاری را منتشر کنید؟ منظورم در داخل کشور است.
- به قول عوام الناس برای دل خودم شعر میگویم. بسیاریاش هم شعر نیست، بازی با کلمات است، سرگرمی اوقات تنهایی! در مورد داستان هم سالهای قبل در خارج کشور فعالیتهایی داشتم. وقفهای چند ساله افتاد. شاید در آینده باز به آن سمت گرایش پیدا کنم. همانطور که فرمودید چند داستانی را برای مجلات خارجی و کارگاههای نویسندگی خلاق دانشگاهی فرستادم. واکنشها بسیار خوب بود. اصلا تصورش را نمیکردم. با وجود اینکه خارجیها اهل تعارف نیستند و خیلی سریع کار را رد میکنند، تعریف کرده بودند و در مواردی تعریفهایشان چون با عنایت به ظرایفی بود که دوست داشتم دیده شود، بسیار دلگرمکننده بود. در داخل کشور البته فضای دیگری حاکم است. ضمن این که آنقدر کتاب شعر و داستان منتشر شده است که فکر نمیکنم ما از این نظر کمبودی داشته باشیم.
* در خاتمه نکته دیگری هست که بخواهید به عنوان نکته نهایی اشاره کنید؟
قبلا در گفتوگوها دو خاطره را تعریف کردهام. به طور خلاصه برای روشن شدن بحث تکرار میکنم.
ناشری دستنوشتههای مارکز را از سطل آشغال بیرون میآورد و این دستنوشتهها بعدها میشود یک مجموعه داستان |
نخست زمانی بود که کارم با یک خانم دانشجوی جوان بر سر داستانهای مارکز به مشاجره کشیده بود. ایشان بسیار سرسختانه داستانهایی از نویسنده را شاهکار میشمرد و من با او موافق نبودم. آخر کار چون قانع نمیشد برایش گفتم که شخص نویسنده گفته که این داستانها (دقیقا همینها) بخشی از رمانی بوده که داشته مینوشته و چون نتوانسته عصبانی شده و پاره کرده و در سطل زباله ریخته است. ناشری از راه رسیده و در میان بهت نویسنده مطالب داخل سطل زباله را با خود برده و هفته بعد مجموعه داستانهای نویسنده توسط همان ناشر منتشر شده است. همان داستانهایی که خانم دانشجو با رگهای گردن بیرونزده به عنوان شاهکار از آنها نام میبرد و سخت دفاع میکرد. نوشتههای سطل زبالهای! اما ماجرای دوم باز مربوط به مارکز است. در یادداشتهای خود نوشته است که پسرش در دانشگاه مردود شده و با عصبانیت به سراغ او آمده است که این واو معکوس روی جلد صد سال تنهایی چه معنی دارد؟ نویسنده گفته واو معکوس دیگر چیست؟ پسرش گفته پروفسور ادبیات یک ساعت او را جلوی دیگران تحقیر کرده است که مفهوم عمیق واو معکوس را نمیداند. بعد هم او را رد کرده است. مارکز گفته اگر نویسنده اوست که واو معکوسی ننوشته است اما شاید کار طراح روی جلد باشد. به وی تلفن کرده و طراح گفته محض زیبایی و تنوع واو را معکوس کرده وگرنه منظوری نداشته است. مارکز بعد از ذکر موارد زیادی از این دست در خاتمه میگوید برای پروفسورها احترام زیادی قائل است ولی بهتر است در درک هنر ذهن جوانها را آزاد بگذارند یا منطقی راهنمایی کنند. خیلی خوب نیست که ما اسیر شاهکارهای سطل زبالهای یا واوهای معکوس بشویم، آن هم به حدی که رگهای گردنها بیرون بزند و افراد مستعد از دانشگاه محروم شوند. صحت و سقمش را که نمیدانم ولی میگویند شادروان سیمین بهبهانی دانشجوی ادبیات بوده است. دوستانش در کلاسی گفتهاند که او شاعر است. استاد گفته اگر اینطور است بیاید پای تخته. بعد جمله عربیای چیزی به او داده که تحلیل کند. مرحومه بهبهانی هم گفته نمیتواند. استاد گفته چطور به خودش جرات میدهد شعر بگوید در حالی که نمیتواند یک جمله عربی را تحلیل صرف و نحوی کند. خانم بهبهانی از فردای آن روز دانشگاه را رها میکند. خوشبختانه آینده او تباه نمیشود. شاید اگر میماند تباه میشد. اینها نکات دردناکی است که واقعا باید روی آن تامل کرد.
انتهای پیام/