«گرگ و میش»؛ تجربه نمایش بدون بازیگر و همزیستی با نور، صدا، سایه، سقوط و فرو رفتن!
به گزارش خبرنگار فرهنگی آنا، پیش از ورود تماشاگران بلیتبهدست به سالن، کارگردان از آنها خواست تا وسایلشان را تحویل دهند و هیچ وسیله اضافهای با خود نداشته باشند: اتاقی کوچک و بتنی با سکوهایی در چهار طرف که فقط برای 25 نفر جا داشت، با لامپهای بیشمار آویزان از سقف و سیمهای سیاهی که کف اتاق رها شده بودند. طراحی کف اتاق طوری بود که به زمین عمق داده بود و انگار روی آب بودید و با ترس قدمهایتان را برمیداشتید و هر آن ممکن بود غرق شوید. هرچند اتاق چند پنجره کوچک هم داشت...
تماشاگران یکبهیک وارد شدند و نشستند و چراغهای آویزان از سقف با نظمی که کارگردان برایشان در نظر گرفته بود روشن و خاموش، کمنور و پرنور میشدند و صدای گوشخراش و ممتد توی اتاق میپیچید؛ طوری که اتاق و آدمهایش را میلرزاند. صدای عبور ماشینها با سرعت زیاد، طوری وانمود میکردند که انگار زیر اتوبانی گرفتار شدهاید و گرمای هوا این حس بد را تشدید میکرد. لامپها، منظم خاموش میشدند طوری که نور، با سرعت دور اتاق میچرخید و دوباره میرسید سر جای اولش. انعکاس نور، کف اتاق هم این حرکت را تشدید میکرد و همهچیز را به حرکت درمیآورد. لامپها، سیمها، سکوها و آدمهای توی اتاق همگی میچرخیدند و توی تاریکی محو میشدند...
به مرور ماشینها ساکت شدند و هوا بارانی شد. بارانی که بیوقفه میبارید و تمام شیشهها را خیس کرد. در تمام این مدت چراغها کار خودشان را میکردند و گاهی آنقدر تاریک بودند که اتاق را در ظلمات محض فرو میبردند و گاهی با تمام توان در چشمهای 25 حاضر در اتاق میتابیدند. وقتی تاریکی محض مستولی میشد، صدای ساز پیانیستی از دور میآمد که تمام تلاشش را میکرد برای لحظاتی از زندانی که دَرَش گرفتار بودیم، نجاتمان بدهد...
اجرا تمام شد و تماشاگران را از لای سیمها و چراغها رد کردند و در حالیکه غر و لوند میکردند، رفتند تا وسایلشان را بگیرند.
گفتوگوی کوتاه با کارگردان «گرگ و میش»
کریستینا گالبیاتی، یکی از کارگردانهای این اجرا، در مورد اجرایش گفت: «امروز نمیتوان میان تئاتر، اینستالیشن، آستره و... تفاوتی قائل شد و هیچکس نمیتواند حد و مرزی برای هنرمندان بگذارد. این رهایی و شخصی شدن هنر باعث شده است اجرایی میان تمام مرزها داشته باشم. میخواستم همهچیز را با هم یکی کنم و معجونی متفاوت به مخاطبم بدهم. هدفم از این اجرا تنها تجربه کردن بود و حتما دنبال چیزهایی هم بودم و تصوراتی توی ذهنم داشتم.»
گالبیاتی درمورد لحظاتی که نور، صدا و گرما تماشاگر را آزار میداد، افزود: «تئاتر، نشستن و نگاه کردن و لذت بردن نیست. گاهی لازم است تماشاگر را آزار بدهید و مجبورش کنید حسهای متفاوتی را تجربه کند.»
مرز بین روز و شب
روی برگههایی که کارگردان به مخاطبان اجرایش میداد، نوشته شده بود: «گرگ و میش» مرز بین روز و شب است، هنگامی که سایهها طولانی میشوند و تاریکی حکمفرما است. ما از نور سمت تاریکی میرویم... زیبایی از بین میرود... ما با ناپایداری مواجه میشویم. تصاویری از شوک الکتریکی، از خاموش و روشن شدن نور، از تغییر سایهها، از طغیان شدید آب، سقوط و فرو رفتن...
انتهای پیام/