دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

ماشاءالله شمس‌الواعظین: ٢٥ خانوار از مزرعه‌داری‌ من ارتزاق می‌کنند

سردبیر روزنامه جامعه می‌گوید: «سال ٨١ که از زندان آزاد شدم، تقریبا همه دارایی‌ام را فروختم و این زمین را خریدیم. ابتدا سراغ کاشت زیتون رفتیم ولی سرمای سخت زمستان سال ٨٦، تمام نهال‌های زیتون ما را نابود کرد. پسته مقاوم‌تر از زیتون است و به توصیه کارشناسان، نهال پسته کاشتیم و نهال‌های‌مان الان دیگر به بار نشسته‌اند. ١٤ سال است درگیر کار کشاورزی‌ام.»
کد خبر : 134238

به گزارش گروه رسانه های دیگر خبرگزاری آنا، روزنامه اعتماد زندگی شخصی و حرفه ای ماشاءالله شمس‌الواعظین را بررسی کرد و نوشت: ماشاءالله شمس‌الواعظین همیشه مرا به یاد دکتر بشیریه می‌اندازد. چرایی این شباهت، برمی‌گردد به قدرت چشم‌انداز بخشیدن. در بین همه کسانی که درباره سیاست قلم زده‌اند و سخن گفته‌اند، از حیث چشم‌انداز بخشیدن به مخاطب، شخصا کسی را به قدرت و قوت دکتر بشیریه ندیده‌ام. در بین اهالی مطبوعات هم، به نظرم شمس‌الواعظین از این حیث سرآمد است. روزنامه‌نگار خوب زیاد داریم ولی پنجره‌گشایی و چشم‌اندازبخشی، کار سهلی نیست. شب تازه از راه رسیده و هوای نمناک آبان ماه، تشویقم می‌کند که برای گپ‌وگفت امشب، به سراغ کسی بروم که هرچند دوران خزان را سپری می‌کند، ولی حضورش مثل پاییز خوشایند است. «آقای سردبیر» اهل تلفن جواب ندادن نیست.



پس از احوالپرسی و بحثی ممنوع درباره مسائل روشنفکری دینی، از او می‌پرسم این روزها کجایید و چرا اینقدر کم‌پیدایید؟ می‌گوید: «اگر سوال‌تان درباره همین لحظه است، الان در مزرعه هستم؛ مزرعه‌ای که با دشواری‌های بسیار زیاد اداره‌اش می‌کنم و محل امرار معاش من است. کم‌پیدایی من هم ناشی از دوران محرومیتی است که باید بگذرانمش. به هر حال، کار مطبوعاتی نمی‌توانم بکنم و حق خروج از کشور را هم ندارم. وقتی هیچ کاری نمی‌توانی بکنی، باید پناه ببری به جایی، بلکه بر مشکلات حادث شده غلبه کنی. من هم سال‌هاست که به این مزرعه پناه آورده‌ام. ولی دغدغه کار حرفه‌ای و اصلی‌ام را هنوز دارم. مباحث مربوط به انجمن صنفی روزنامه‌نگاران را دنبال می‌کنم و به نسل جدید روزنامه‌نگاران هم کمک می‌کنم تا انجمن صنفی روزنامه‌نگاران تهران را برپا کنند. همچنین درگیر کاری هستم مرتبط با نظام جامع رسانه‌ای. این ماجرا با مرحوم دکتر معتمدنژاد شروع شد ولی به تدریج مسیر کار منحرف شد و آنچه که در ایران امروز به عنوان مبانی و چارچوب‌های نظام جامعه رسانه‌ای در حال شکل‌گیری است، بسیار متفاوت است با آنچه که حرفه‌ای‌ها و کارشناسان علوم ارتباطات مطرح می‌کنند. اینها کارهایی است که در این ایام درگیرشان هستم. با گذشت زمان، توانایی تفکیک بین مزرعه‌داری و امور مرتبط با روزنامه‌نگاری را پیدا کرده‌ام؛ و با اینکه تقریبا چهارده سال است که درگیر کشاورزی‌ام و نگاهم به آسمان برای بارش باران زیاد شده، ولی هنوز ادبیاتم رنگ‌وبوی ادبیات یک کشاورز را ندارد و از علایق چهل‌ساله خودم نبریده‌ام و امیدوارم باز هم بتوانم برگردم به عرصه ژورنالیسم.»


از سردبیر روزنامه دوران‌ساز جامعه، می‌پرسم چند سال است کار کشاورزی می‌کنید؟ می‌گوید: «سال ٨١ که از زندان آزاد شدم، تقریبا همه دارایی‌ام را فروختم و این زمین را خریدیم. ابتدا سراغ کاشت زیتون رفتیم ولی سرمای سخت زمستان سال ٨٦، تمام نهال‌های زیتون ما را نابود کرد. پسته مقاوم‌تر از زیتون است و به توصیه کارشناسان، نهال پسته کاشتیم و نهال‌های‌مان الان دیگر به بار نشسته‌اند. ١٤ سال است درگیر کار کشاورزی‌ام.»


استاد جواب سوال نپرسیده را هم می‌دهد: «کارهای انجمن صنفی روزنامه‌نگاران را هم در این مدت پیگیری کرده‌ام و مرکز مطالعات استراتژیک خاورمیانه هم که سر جای خودش است. الان ٢٥ سال است مشاور این مرکز هستم و گاهی برای حضور در این نهاد، به تهران می‌آیم ولی به محض اینکه بتوانم، از دود و ترافیک تهران می‌گریزم به آرامش طبیعت و مزرعه.» از آقای مزرعه‌دار روشنفکر، می‌پرسم راست می‌گویند که کشاورزی، نوعی بصیرت و ادراک خداگرایانه می‌آورد؟ قاطعانه پاسخ می‌دهد: «بسیار بیش از این است. من الان چشمم به آسمان دوخته شده. به خدا بیشتر تکیه می‌کنم و از او خواهان بارانم. خانم من پزشک است و در تهران طبابت می‌کند. خودم هفته‌ای یکی دو روز به تهران می‌آیم. خلاصه وقتی که در تهران تنها هستم، با اینکه اهل مطالعه هستم و کتاب همیشه کنار دستم است، تنهایی را حتی یک روز هم نمی‌توانم تحمل کنم؛ ولی در مزرعه، گاهی ده پانزده روز تنها هستم و این تنهایی برایم کاملا جذاب است و اصلا آن را حس نمی‌کنم. چرا؟ چون وقتی در مزرعه هستم و درگیر کار کشاورزی‌ام، خودم را عمیقا در پناه قادر متعال، در آغوش آفریدگار این طبیعت می‌بینم و هیچ‌گونه احساس ناامنی ندارم. تازه انسانی که خودش را به بیابان می‌سپارد، انتظاراتش از بیابان برآورده می‌شود. برخلاف شهر، که انتظارات ما را شاید پس از کوشش فراوان پاسخ ‌دهد، طبیعت، سخی و گشاده‌دست است. شما اگر چیزی در طبیعت بکارید، صدها برابر کاشته خودتان برداشت می‌کنید. »


می‌گویم زندگی در مزرعه و بیابان، باید قناعت آدم را فربه و انتظاراتش را لاغر کند. جوابش مثبت است: «زندگی در طبیعت، نه تنها قناعت بلکه قدرت بخشش آدم را هم بیشتر می‌کند. مثلا چادرنشینان عمیقا سخی و بخشنده‌اند. آنها در دامن طبیعت، بخشندگی خدا را بی‌پرده‌تر می‌بینند و خودشان هم آرام‌آرام بخشنده می‌شوند.» وقتی گفت چشمم به آسمان است، احساس کردم بین شمس و باران باید رابطه و رفاقتی شکل گرفته باشد در آن برّ بیابان. پس می‌گویم کشاورزی باید نسبت وجودی تازه‌ای بین انسان و باران برقرار کند. از تجربه‌های بارانی‌اش می‌گوید: «باران که می‌آید، شور و شعفی پیدا می‌کنم. چند روز قبل که همسرم آمد اینجا، در لحظه ورودش باران گرفت. گفتم این ‌باران به برکت قدوم شماست. باران زندگی را برای آدمیزاد به ارمغان می‌آورد. بوی لطافت باران. بوی عطوفت باران. باران، به قول قرآن، مرده را احیا می‌کند چه رسد به انسان زنده. رابطه من و باران، الان دیگر یک رابطه فانتزی نیست. من واقعا نیازمند بارانم. »


گریزی به سیاست می‌زنم. روحانی را تقریبا رییس‌جمهوری بعدی ایران می‌داند و ثبات بخشیدن به اقتصاد را، مهم‌ترین کار دولت او در این چهار سال. می‌گوید بیشتر نگران است در سال ١٤٠٠، دولتی بر سر کار آید مثل دولت احمدی‌نژاد. یعنی شب بخوابی و صبح بیدار شوی، ببینی قیمت دلار چند برابر شده و چرخ ثبات اقتصاد کشور، از جا دررفته. شانس کلینتون را هم بیش از ترامپ می‌داند و نگران است مبادا دستور استفاده از سلاح‌های اتمی امریکا، با آدمی مثل ترامپ باشد. پیروزی ترامپ را نشانه تنزل جایگاه ملت امریکا می‌داند.


به او می‌گویم برخی از روسای جمهور امریکا هم کشاورزی می‌کردند و شما هم انگار از الگوی «مزرعه‌دار سرمایه‌دار» بدتان نمی‌آید! به جرالد فورد و کارتر و خانواده بوش اشاره می‌کند ولی می‌گوید «من برخلاف آنها به اجبار کشیده شدم به این کار.» اما اضافه می‌کند که از کودکی مدافع تولید ثروت بوده و الان هم ٢٥ خانوار، از مزرعه‌داری‌اش ارتزاق می‌کنند؛ خانوارهایی اهل تهران و سیستان و بلوچستان و افغانستان.


می‌گویم پس معتقدید در مزرعه‌داری هم مثل روزنامه‌نگاری موفق بوده‌اید. با تواضعی آمیخته به غرور، تایید می‌کند . می‌گوید:« از زمین برداشتم و به زمین افزودم. آن پسته‌ها را کاشتم که این ویلا را ساختم. ویلایی است در حاشیه سرآغاز کویر، با ٤٠٠ متر بنا و همه سیستم‌های مدرن و البته یک استخر.» آخرین سوالم را به پیپ «آقای متعین» اختصاص می‌دهم! می‌پرسم شب‌ها بساط پیپ و مطالعه هم برپاست؟ و این آخرین پاسخ ماشاءالله شمس‌الواعظین در این گپ‌وگفت طولانی بود: «اخیرا پزشکم توصیه کرده پیپ کشیدن را کنار بگذارم یا محدودش کنم. من هم با خودم عهد کرده‌ام که صبح یک‌بار پیپ، بعدازظهر هم یک‌بار پیپ و والسلام!»



انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب