مروری بر زندگی سلمان فارسی به مناسبت روز بزرگداشتش
به گزارش گروه رسانه های دیگر خبرگزاری آنا به نقل از خراسان، خشنودان نگران بود و به گمانش روزبه را بیخبر از همه جا در خانه زندانی کرده بود. اما دل و جان روزبه تشنه فهمیدن حقیقت بود. مردم گروه گروه به آیین بودا یا مسیحیت میگرویدند و روزبه اینها را میشنید و دل و جانش لبریز میشد برای دستیابی به حقیقت ناب. دیوارهای کاخ خشنودان مانع بلندپروازی جان سرگشته روزبه نبود. حتی تلاشهای او وقتی روزبه را به موبدان سپرد تا او را با آیین زرتشت تربیت کنند بیفایده بود. روزبه مدتی خادم آتشکده جی شد و آتش جانش برافروختهتر گشت تا آن روز فرا رسید...
سفری به سوی سرگشتگی
روزی خشنودان روزبه را به ناچار برای انجام امور املاک خود راهی سفر کرد. با همه تاکیدها، روزبه این آزادی مشروط را از دست نداد و وقتی در راه به کلیسایی رسید به آن وارد شد. سرود زیبای راهبان کلیسا او را مجذوب کرد و ساعتها جذبه معنوی کلیسا او را در خود گرفت و دل در گرو عشق عیسی(ع) سپرد و مسیحی شد. اما قصه سرگشتگیاش تازه آغاز شده بود. چون بازگشت و از جذبه عشق عیسی(ع) گفت، خشنودان بر او سخت گرفت و او را زندانی کرد. اما روزبه با کمک خادمان قصر از خانه فرار کرد و راهی سفر جستوجوگرانه خود شد. او سالها به دنبال کشف حقیقت دین مسیح به شام و موصل و نصیبین و عموریه رفت و در کلیساهای مختلف دانش اندوخت. اما خودش هم نمیدانست قصه او در مدینه به اوج خود خواهد رسید؛ در شهر پیامبر خاتم. وقتی راهب عموریه او را با مژده آمدن پیامبری در حجاز غافلگیر کرد، بار دیگر توشه سفر بست و رهسپار حجاز شد. اما روزبه یک غریبه بود در میان اعراب. یک عجم... او را به بردگی به مردی یهودی در مدینه فروختند و او روزها در آتش شوق دیدار پیامبری که وعده آمدنش را داده بودند میسوخت.
پنج سال بردگی، در آرزوی وصل
روزبه، که به شوق دیدار آمده بود، روزها در نخلستانهای مرد یهودی کار میکرد و شبها مرغ خیالش را پرواز میداد به روزی که بالاخره بتواند پیامبر(ص)، این معشوق نادیده خود را دیدار کند. تا اینکه آن روز در سال 11 بعثت فرا رسید. با هجرت پیامبر(ص) به مدینه، دیدار میسر بود. اما روزبه این اشرافزاده برده شده، برای دیدار معشوقش آزاد نبود. باید انتظار غروب را میکشید تا از کار فارغ شود. غروب فرا رسید، روزبه انبانی خرما برداشت و به دیدار نبی خدا رفت. روزها خود را به کار مشغول میداشت به امید آنکه غروب از راه برسد و او باز معشوق خود را دیدار کند. روزبه در این دیدارها نشانههای پیامبری را در محمد(ص) یافت، به او ایمان آورد و مسلمان شد. پیامبر(ص) که جذبه شوق و حقیقتجویی روزبه را دید در دیدار آخر، قبل از مسلمان شدن روزبه، او را در آغوش کشید، نام و نشانش را پرسید و مسلمانان با شنیدن داستان او از اشتیاقش برای دریافت حقیقت و این سفر دراز و تن به بردگی دادنش به حیرت افتادند. پیامبر همانجا او را «سلمان» نام نهاد و به خاطر هجرت زیبایش او را در زمره مهاجران دانست. اما سلمان برده بود و آزاد کردن او با آن قیمت گزافی که یهودی خواسته بود برای آن سال های سخت اسلام، پنج سال زمان برد. صبوری سلمان در این پنج سال ارج او را نزد پیامبر(ص) بیش از پیش کرد.
سلمان، در آغوش آزادی
پنج سال گذشت، سلمان با زحمت بسیار و همراهی پیامبر(ص) و مسلمانان توانست آزادی خود را بخرد. جنگ احزاب یا همان جنگ خندق نخستین حضور آزادانه سلمان در جنگهای پیامبر(ص) بود. پیشنهاد حفر خندق را هم سلمان داد. در همان جنگ بود که او با تمام توان بخش بزرگی از خندق را حفر کرد. در همان جنگ بود که پیامبر(ص) در برابر مسلمانانی که هنوز خوی جاهلی در آنها نخشکیده بود و سلمان را تازه مسلمان و بندهای آزاد شده میشمردند فرمود: «سلمان از اهل بیت من است.» سلمان رنج میبرد از این خوی جاهلی و بازار تفاخرطلبی. میگفت «من سلمانم! پسر اسلام، من سلمانم! پسر بنده خدا... گمراه بودم و خداوند به وسیله حضرت رسول (ص) هدایتم کرد. نیازمند بودم و خداوند به وسیله پیامبرش بینیازم کرد. بنده بودم و خداوند به وسیله رسول خویش آزادم کرد. این است حسب و نسب من.»
پارسایی در برابرت زانو میزند
سلمان همه عمر در زهد و پارسایی زیست. چه آن زمان که در کنار پیامبر(ص) روز را شب میکرد و چه آن زمان که حاکم مدائن شد. با دستهای خود کار میکرد و از زحمت خود نان میخورد. خودش میگفت که من همان میکنم که از پیشوایم محمد(ص) آموختم. میگویند سلمان آنقدر ساده لباس میپوشید که بارها او را با یک باربر اشتباه گرفته بودند و از او میخواستند که بارشان را به منزل برساند و سلمان بیخشم میپذیرفت. او همان کسی بود که هم میتوانست به نزدیکیاش به پیامبر خدا تفاخر کند و هم به علم و دانش فراوانش. پیامبر(ص) درباره او گفته بود: «سلمان، قطعا از دانش لبریز است.» سلمان پس از پیامبر(ص)، در کنار ابوذر و مقداد و عمار و حذیفه، حلقه نخستین شیعیان علی(ع) را تشکیل دادند. سلمان بر اساس روایات مختلف نزدیک به 25 سال پس از وفات پیامبر(ص) زندگی کرد و سرانجام در همان شهر مدائن که حاکمش بود در پارسایی و سادگی بدرود حیات گفت. سلمان، صحابی پاک و خالص پیامبر خدا بود، روزبه جوانی که برای رسیدن به حقیقت، به همه دنیا پشت کرد و دنیا به او روی آورد اما باز هم فریفته دنیا نشد. سلمان فارسی را در قسمت شرقی ایوان مدائن به خاک سپردند. او به حقیقت پسر اسلام بود.
منابع: سیره نبوی اثر «ابن هشام»، طبقات کبیر اثر «ابن سعد»، تاریخ طبری، الکامل «ابن اثیر»، و الاحتجاج «شیخ طبرسی»
انتهای پیام/