آسیبشناسی مطبوعات ادبی؛ استبداد «نامها» و ضعف تخصص
هادی حسینینژاد؛ خبرنگار فرهنگی آنا: بررسی میزان توجه صفحات و نشریات تخصصی به شعر و ادبیات، و تاثیرگذاری آنها در جامعه، میتواند برای نشریات امروزی و کارکردهای ادبیشان، قابل توجه باشد، اما مسأله اینجاست که بخش قابل توجهی از آسیبهای موجود در این حوزه، ریشهای تر از آن به نظر میرسند که بتوان انتظار بهبود در کوتاه مدت را داشت؛ آسیبهایی مانند باندبازیها که غالبا از سوی چهرههای خاص و با نفوذشان در مطبوعات دنبال میشود یا ضعفِ تخصص در میان روزنامهنگاران ادبی. هرچند مقوله ژورنالیسم ادبی، هنوز مقوله ناآشنایی نزد صاحبامتیازان، مدیرمسئولان و سردبیران روزنامهها و جراید است و اساساً دغدغهای هم در توجه به ملاحظات این ژانر از روزنامهنگاری، احساس نمیکنند، چراکه سیاست و سیاستزدگی، سالهاست که بر فضای مطبوعاتی کشور غلبه دارد و عرصه را برای فعالیتهای ادبی و فرهنگی، تنگ کرده است.
با این مقدمه، بحث را با مجتبی گلستانی (نویسنده و منتقد ادبی) و محسن فرجی (نویسنده و روزنامهنگار) پیش بردیم که در ادامه، مشروح آن را میخوانید:
پیش از آغاز بحث، بهتر است موضوع صحبتمان که رویکرد مطبوعات و جراید به ادبیات است را به مجلات و روزنامهها تقسیم کنیم؛ که برای اولی (در گونه مجلات فرهنگی ادبی) تبعاً قائل به مخاطب خاص هستیم و دومی، که مخاطبشان عامتر است. به عنوان اولین سوال، کمی درباره کارکرد و ضرورتِ پرداختهای ژورنالیستی به ادبیات در این دو صحبت کنید.
گلستانی: شاید بهتر باشد سخنم را اینگونه شروع کنم که دو تن از بهترین و بزرگترین نویسندگان قرن بیستم، دو تن از بزرگترین و بهترین روزنامهنویسان قرن گذشته نیز بودند: ارنست همینگوی و گابریل گارسیا مارکز. مشابهتهای خاصی میان روزنامهنویسی و داستاننویسی وجود دارد که شاید از بحث ما تا حدودی خارج باشد. اگر مستقیماً پرسش شما را پیگیری کنم، شاید صریحترین پاسخ این باشد که هیچگونه پرداخت ژورنالیستی در قبال ادبیات ضروری نیست، زیرا برخی از مهمترین نویسندگان و هنرمندان و متفکران در چند قرن گذشته همواره از جانب ژورنالیستها طرد شده یا جدی گرفته نشدهاند؛ اما با گذشت زمان، ارزش و اعتبار اثر یا اندیشهای برای مخاطبان بیشتر و بهتر شناخته شده است. از سوی دیگر، همواره کارکردهایی برای اینگونه پرداختهای ژورنالیستی وجود داشته است. در دنیای امروز مطبوعات، مرورنویسی (review) رونق خاصی دارد. مرورنویسی یکی از راههای معرفی کتابهای تازه به مخاطبان است. با اینهمه، مرورنویسی به رغم آنکه مخاطبان را با کتابهای تازه آشنا میکند، آفتهایی هم دارد که در ادامه مطرح خواهم کرد.
فرجی: من بحث را از ادامه صحبت آقای گلستاتی پی میگیرم که درباره مرورنویسی بود. یکی از آسیبهای صفحات ادبی روزنامهها، و البته مجلات ادبی، فقدان یا ضعف همین مرورنویسیهاست. مثلا مجله همشهری داستان، که نسبتا نشریه خوبی است، اما بخش مرور یا ریویو ندارد. یا برخی روزنامهها، نقد و مرورنویسی را با هم ترکیب میکنند، از سر عدم شناخت، و ملغمهای نامناسب تحویل مخاطب میدهند.
گلستانی: و امروز یکی از آفتهای مجلات ادبی و صفحات ادبی روزنامههای فارسیزبان، روشن نبودن مرز نقد و مرورنویسی است.
فرجی: البته باید اول پرسید که در حال حاضر مجلات ادبی داریم؟
گلستانی: فکر میکنم که آقای فرجی با طرح این پرسش استفهامی بر نکته بسیار ظریفی انگشت گذاشتند. امروز در کشور ما در معنای تخصصی، مجله ادبی وجود ندارد؛ و با عرض شرمندگی از دوستان روزنامهنویسم باید بگویم که معمولاً «جُنگهای فرهنگی ـ هنری» منتشر میشود. و آنچه در این میانه همواره مفقود مانده است، ادبیات و همچنین نقد ادبی و حتی مرورنویسی و معرفی کتاب در معنای تخصصی آن است که هم به کار مولفان و منتقدان بیاید و هم به کار کسانی که صرفاً کتابخوانند و البته اهل ادبیات.
فرجی: بله، این «جُنگها» هم معمولا حول محور یک چهره ادبی و یارانش میگردند، که اگر محبوبیت هم داشته باشند، مقبولیت عام ندارد.
گلستانی: و البته این چهره ـ به اصطلاح ـ ادبی هم «برساخته»ی همین جُنگهاست.
فرجی: بله. البته گاه چهرهای است که روزگاری تاثیرگذار بوده، ولی الان دورهاش گذشته. مثلا به نظرم یدالله رویایی.
پس معتقدید اولین آسیب، نبود نیروی متخصص در نشریات است و دومی، باندبازیهای مصطلح. اما موضوع این است که عمده روزنامهنگاران ادبی در دهههای اخیر، به نوعی خودِ اهالی ادبیات بودهاند. آیا با این مسأله موافقید؟
فرجی: به نظرم، مساله اول فقدان این نشریات از بیخ و بن است.
گلستانی: که این فقدان هم از جهتی به سبب نبودِ نیروی متخصص است.
نشریات و مجلات متعددی در طول دهههای گذشته وجود داشتهاند که پیشتر به رویه آنها انتقاد کردید. نشریات و صفحات ادبی که شاعران و نویسندگان آنها را اداره میکردند: از شاملو بگیرید تا امروزیها. موضوع تعطیلی نشریات تخصصی ادبی به کنار؛ اما همیشه نشریات و روزنامههایی بودهاند که صفحات ادبی هم داشتهاند. همین حالا هم هستند؛ حتی به ظاهر تخصصیهاشان.
فرجی: بله، دارند. اما به دلیل نکتهای که آقای گلستانی اشاره کردند، فاقد اثرگذاری لازم هستند: اختلاط غیرحرفهایِ نقد و مرورنویسی. به نظرم، مساله به اقتصاد نشر هم برمیگردد. وقتی شمارگان کتاب به 500 نسخه رسیده، اساسا موضوعیت مجلات ادبی زیر سوال رفته است.
گلستانی: اگر مسیری را که مجلات از دهههای چهل و پنجاه طی کردهاند با هم مرور کنیم، به چند نکته مهم میرسیم. اول اینکه آنها هم از این آفتها به دور نبودهاند. باندبازیهای ادبی آن دههها را از خاطر نبریم؛ و تمایل شدید برخی شاعران و نویسندگان را به رفتارهای کاریزماتیک، که چه بلاها بر سر بسیاری از جوانان مستعد اهل شعر و داستان آورد؛ روندی که البته کاریکاتوروار همچنان ادامه دارد. و دوم اینکه بسیاری از آثاری که امروز بهعنوان آثار مهم ادبی به ما تحمیل شدهاند، مثل برخی کارهای نادر ابراهیمی یا «یکلیا و تنهایی او»ی تقی مدرسی، محصول طرز فکر همین نشریات است.
فرجی: موافقم. البته الان با یک آسیب دیگر در این جُنگها مواجه هستیم و آن هم فقدان رهبری نقد ادبی است که در نشریات قدیم، کمابیش دیده میشد.
بسیار خوب. اما من اگر بخواهم ماحصل صحبتهای شما را جمع بزنم، میشود اینکه گردانندگان صفحات ادبی در نشریات، صلاحیتِ این کار را نداشته و ندارند؛ گردانندگانی که خود شاعر یا نویسنده بودهاند. حالا سوال اینجاست که آیا نبود رویکرد انتقادی و تخصصی در نشریات، ریشه در ضعفِ حوزه نقد -به عنوان یک مشکلِ فرامطبوعاتی- ندارد؟ میخواهم بگویم شرایط مطبوعات و صفحات ادبی، آیینهای است مقابل جامعه ادبی.
گلستانی: مساله صلاحیت داشتن یا نداشتن یک بحث است و این مساله که در فضای ادبی ما به واسطه آن نشریات و این جُنگها فقط یک صدا شنیده میشود و یک روایت مسلط وجود دارد، بحثی دیگر. من میخواهم که به قول شما، «ماحصل صحبتها» را اینگونه هم بیان کنم؛ و توجه داشته باشیم که فارغ از محدودیتهای مربوط به سانسور و ممیزی در همه دورهها و همچنین روند رو به زوال صنعت نشر در ایران، کارکرد آن نشریات و این جُنگها کارکرد غیرتخصصی و پر آفتی بوده است. و به صراحت بگویم که مطبوعات و نشریات ادبی آیینهای برای و مقابل جامعه ادبی نبودهاند و همچنان نیستند.
فرجی: من با شما موافقم. اما هرچه به جلوتر آمدهایم، این بحران تشدید شده است. مثلا اگرچه گردون، پایگاهی برای عباس معروفی و لانسه کردن سمفونی مردگان بود، اما بخشی از صداهای ادبیات معاصر را هم منعکس میکرد. در مورد تکاپو و زندهیاد کوشان هم این موضوع صادق است به نظرم.
گلستانی: من با این تعبیر آقای فرجی کاملاً موافقم که بحران تشدید شده است.
اگر نگاهی به فضای بیرون از مطبوعات هم بیندازیم؛ نمودهای مشخصی از باندبازی در ادبیات وجود دارد؛ چه در حوزه نشر کتاب، چه در کارگاهداری و چه در رفیقبازیهایی که در عمده جلسات نقد کتاب شاهدش هستیم. و همین افراد هستند که معمولا در روزنامهها و نشریات فعالیت میکنند. درست نمیگویم؟
گلستانی: باندبازی فینفسه چیز بدی نیست، چون در همه بخشهای زندگی و جامعه گروهبندیها و دستهبندیهای گوناگون وجود دارد؛ اما مشکل اینجاست که صدایی صدای دیگری را خفه میکند یا روایتی خودش را به روایتهای دیگر تحمیل کند. مساله رفتارهای هژمونیک است.
فرجی: به نظر من، اینقدر صنعت نشر و مطبوعات ادبی ما نحیف شده است که این باندبازیها نقش چندانی ایفا نمیکنند. ضمن اینکه فکر نمیکنم باندبازی به این شدت و حدتی باشد که شما میگویید.
بحرانی که تشدید شده اما چندان تاثیرگذار هم نیست؟
فرجی: باندبازیها نه چندان. برای این شمارگان اندک، چه فرقی میکند که دو نفر نقد سفارشی هم بنویسند یا نه، و جلسهای به اسم نقد برگزار کنند و از هم تعریف و تمجید کنند یا نه.
گلستانی: ولی من با این نکته موافق نیستم. رفتار هژمونیک چه با تیراز 5 میلیون نسخه و چه با تیراژ 500 نسخه از نظر من باید تقبیح شود. اینگونه رفتارها همانطور که اشاره کردم، از جانب آدمهایی بیمایه که شدیداً مایلند رفتارهای کاریزماتیک برخی پدران ادبی را تکرار و تقلید کنند، تشدید شده است.
فرجی: نظر من هم طبیعتا تایید باندبازی نیست. میخواهم بگویم چندان اثرگذار نیست. چون کلیت ماجرا اینقدر نحیف است که این کارها تفاوتی در فضا ایجاد نمیکند.
گلستانی: من گمان میکنم که تاثیرگذار است، حتی اگر فقط به یک نفر اجازه تنفس ندهد. گاهی وقتها مساله من استعدادهایی است که در این میانه با آدرسهای اشتباه تباه میشوند یا با این رفتارهای کاریکاتوروار حذف میشوند.
فرجی: همینطور است. اما به نظرم، ادبیات اصیل، راه خودش را پیدا میکند و میرود. زندهیاد احمد محمود، اهل مصاحبه و کارهای مطبوعاتی نبود، ولی همچنان مخاطبان فراوان دارد. یا بهرام صادقی، که اصلا نرسید به این بازیها، اما همچنان میدرخشد.
گلستانی: البته من به این نکته در ابتدای حرفهایم اشاره کردم؛ اما چند نفر مثل احمد محمود یا بهرام صادقی دوام میآورند؟ ضمن اینکه این دو نویسنده، به نوعی، خواسته یا ناخواسته، به همان جریانات مسلط متصل بودهاند.
فرجی: خیلی موافق نیستم. مخصوصا که الان با وجود و گسترش فضاهای مجازی، مرکزیت و محوریت نشریات از میان رفته، و یک استعداد از طریق فضاهای مجازی، توسط خودش یا مخاطبانش میتواند معرفی و مطرح شود.
به نظر؛ برخی از جریانهای ادبی به دنبال مطرح شدن در فضای مطبوعات هستند و خروجی مطبوعات و جراید، به نفع آنهاست. به نظرم این اتفاق؛ دستِ کم از این منظر که امکانِ مطبوعات سالم از جریانهای ادبی سالم، دریغ میشود، مخرباند. همینطور برای مخاطبان که نمیتوانند از مطبوعات، عایدیای داشته باشند. پس آیا قبول دارید که جراید و مطبوعات بد، به پیشبرد جریانهای ادبی لطمه میزند؟
گلستانی: تا حدودی، اما نه کاملاً. مساله من رواج تکصدایی از طریق مطبوعات است. که تنها به نفع یک یا دو جریان مشخص است.
فرجی: اساسا مقوله روزنامهنگاری شهروندی، برای همین مرکزیتزدایی شکل گرفت و با توجه به این بحران جدی و فقدان نشریات ادبی موثر، به نظرم خود اهالی ادبیات، میتوانند هر کدام یک رسانه باشند.
گلستانی: با این نکته مخالف نیستم، اما ماجرا فقط این نیست و همینجا تمام نمیشود.
فرجی: همینطور است. اما این یک یا دو جریان، میتوانند فیسبوک و تلگرام و ... را از آن خود کنند؟
گلستانی: طبیعتاً نه. اما رفتارشناسی مخاطب پیچیدهتر از اینهاست. و عوامل تاثیرگذاری بر آنها هم پیچیدهتر. به «لایکها»ی معروف «فیسبوکی» توجه کنید.
با این وجود؛ به نظرتان روزنامهها در عرصه معرفی و ارتقای ادبیات ما موفقتر بودهاند یا مجلات ادبی؟
فرجی: به نظر من در دورهای، مجلات اثرگذارتر بودهاند و اکنون تقریبا هیچ کدام نقش و تاثیری ندارند.
گلستانی: هر دو چندان موفق نبودهاند. ارتقای ادبیات بیشتر به تولید ادبی مربوط میشود تا مطبوعات. مطبوعات در این میانه فقط کارکردی ثانویه دارند. اما در مورد نقد ادبی ماجرا متفاوت است. یعنی اگر میپرسیدید که روزنامهها در عرصه ارتقای «نقد ادبی» ما موفقتر بودهاند یا مجلات ادبی، شاید میتوانستم پاسخ دهم نشریات و مجلات ـ البته منظورم آن نشریات و این جُنگهاست با همان مختصاتی که پیشتر اشاره شد. کتابی چون «قصهنویسی» رضا براهنی ـ با همه انتقادهایی که میتوان به آن وارد دانست ـ از دل همین نشریات بیرون آمده است.
در معرفی آثار ادبی و همچنین ترغیب مخاطبان به مطالعه آثار چطور؟
گلستانی: فکر کنم در این زمینه هم به نکاتی اشاره شد. به سبب وجود رفتارهای هژمونیک، من موفقیتی نمیبینم. رفتارهای هژمونیک نتیجهای نداشتهاند جز بیاعتمادی بسیاری از مخاطبان جدی ادبیات.
فرجی: من هم منظورم در حیطه نقدنویسی بود. اما در عرصه مرورنویسی هم، مجلات موفقتر بودهاند، مطبوعات دهههای شصت و هفتاد البته.
راستش به نظر من اینکه مطبوعات و جراید را به طور کلی بیاثر بدانیم؛ خیلی اغراقآمیز است. و جالب است که هر دو شما، به نوعی با مطبوعات همکاری کرده، میکنید و احتمالاً خواهید کرد.
گلستانی: به نظرم، نتیجه پاسخهای ما بیاثر بودن مطبوعات نیست. اتفاقاً من از تاثیر نامناسب رفتارهای هژمنیک حرف زدم.
بداثر بودن که بدتر از بیاثر بودن است. یعنی شما با نشریات بداثر همکاری میکنید.
گلستانی: از آن بدتر، با همان «جُنگها»یی همکاری کردهام که همواره منتقدشان بودهام. اما خود شما به من بگویید که چاره دیگری هم داشتهام؟ کجا مطالبم را منتشر میکردم؟ (جز صفحات روزنامه «آرمان» در آن دوران که خود شما مسئولش بودید، من در همهجا تکصدایی دیدهام.)
فرجی: اولا باید بگویم این صداقت و صراحت آقای گلستانی قابل تحسین است. به نظرم نقد ادبی ما از کمبود این دو ویژگی، به همراه کمبود دانش ادبی منتقدان، خیلی آسیب دیده است. اما در پاسخ به سوال شما باید بگویم من به کل بیاثر ندانستم. مخصوصا مجلات را در دورهای اثرگذار دانستم. ولی شما از متوسط تیراژ نشریات اطلاع دارید؟
بله. اما نمیشود پایین بودن تیراژ کتابها را صرفا دلیلی خواند بر بیاثر بودن یا بداثربودن مطبوعات. دلیل همکاری شما با مطبوعات ادبی چه بوده؟
فرجی: من عاشق کار مطبوعات بودم و هستم. به میل خودم هم در آنها کار کردم. اما اینکه این روزنامهها کماثر بودهاند، به سیاست و اقتصاد و وضعیت کلان فرهنگی کشور برمیگشته و برمیگردد.
گلستانی: و البته به این موضوع که تعداد نشریات و مجلات هم محدود است.
فرجی: بله. اگر گزینههای متنوعتر و بهتر وجود میداشت، قطعا آنها را انتخاب میکردم.
گلستانی: دقیقاً. منظورم از تکصدایی، دستکم در این مورد، همین است.
فرجی: با این حال، شخص من برای جدا شدن از این تکصدایی، در روزنامه انتخاب که به جناح راست نزدیکتر بود، با احمد رضا احمدی، مدیا کاشیگر، علی باباچاهی، محمد محمدعلی و .... مصاحبه کردم یا روی کتابهای نیلوفر و مرکز و چشمه و ... مطلب نوشتم.
گلستانی: من هم همیشه بر مواضع خودم تاکید کردم و به پیشفرضهای جریان غالب تن ندادم.
فرجی: در واقع ایراد از بچههای روزنامهنگار یا منتقد نیست یا کمتر به آنها ایراد وارد است؛ بلکه مشکل به سیاستگذاریهای کلان فرهنگی برمیگردد. به عنوان مثال، در همین دوران که انتظار میرفت گشایش در کار رسانهها حاصل شود، این اتفاق نیفتاد. انجمن صنفی روزنامهنگاران علیرغم وعدهها همچنان پلمپ است، فضای رسانهای باز نشده و افت شدید تیراژ هم داشتهایم. آقای گلستانی، ما چند تا منتقد حرفهای و کاربلد داریم؟ خواهشم این است که صراحتا بگویید؟
گلستانی: به نظرم بپرسیم که چرا نداریم. اولین دلیلش فرهنگی است و اجتماعی، جامعه ایرانی با وجود اینکه 150 سال است که در تقلای آزادی و برابری و دموکراسی و نو شدن است، جامعهای است که نقد در آن نهادینه نشده است؛ و نه فقط نهادینه نشده است، که سرکوب هم شده است. به زبان طنز باید بگویم که نقدنویسی در ایران جزو مشاغل پرخطر است. دیگر اینکه فضای روزنامهها و مجلهها اساساً مجال نقدنویسی را در خود ندارند؛ هم به همان دلایل فرهنگی و هم به دلیل حجم مطالب. چگونه میتوان در 1000 کلمه نقدی پر مغز و دقیق درباره یک کتاب نوشت. گاهی به من زنگ میزنند و از من میخواهند کارنامه چند دهه نویسندگی یک نفر را در 500 کلمه بررسی کنم! چگونه چنین کاری امکانپذیر است؟
روزنامهنویسی همین اواخر از من خواست که درباره کتابهای اخیر خانم گلی ترقی چیزی بنویسم؛ گفتم هنوز نخواندهام. گفت پس درباره زبان در کارهای ایشان بنویس، گفتم من برای کسب آبرو و اعتبار مینویسم و نه برای جلب توجه و باید کتابهای خانم ترقی را از نو بخوانم؛ و اصرار آن مسئول صفحه همچنان ادامه داشت. هرچه توضیح میدادم، منظورم را از نقد و تامل بر روی آثار نویسندهای چون خانم گلی ترقی نمیفهمید.
اگر من شخصاً بخواهم از تقلاهای خودم بگویم، باید به موضوع گذران زندگی نیز اشاره کنم. مساله امرار معاش در این مورد بسیار مهم است و البته مساله زمانی که باید به نقدنویسی اختصاص داد. برای نوشتن یک نقد باید یک کتاب را چندین بار خواند و یادداشتبرداری کرد، تامل کرد، سایر آثار نویسنده را خواند، باقی نوشتههای دیگران را در مورد آن اثر و در مورد دیگر آثار آن نویسنده مطالعه کرد و بعد نظر داد. نقد نوشتن یک کار پژوهشی است.
من گمان میکنم عوامل فراوان و درهمتنیدهای در میان است که متاسفانه به نقدنویسی جدی در ایران مجال نمیدهند. چه بسیار منتقدان جدی که حتی از ایران رفتهاند، چون فضای فرهنگی ما نقد را تاب نمیآورد. نسبت مستقیمی وجود دارد میان نقد ادبی و دموکراسی. وقتی روزنامهنویس ایرانی به صراحت از فاشیسم ادبی دفاع میکند، هر قدر هم او نویسنده خوبی باشد، جایی برای فضای انتقادی باز میماند؟
فرجی: من با همه حرفهای آقای گلستانی موافقم. ضمن اینکه نقدنویسی کار اقتصادیای هم برای نشر ما نیست، چنانچه نقدها به افزایش مخاطبان کتاب میانجامید، خود ناشران از نقد و نقدنویسی و منتقد استقبال و حمایت میکردند. ولی به دلیل بیتاثیری یا کمتاثیری، چنین اتفاقی را شاهد نیستیم.
گلستانی: عدهای در ایران گمان میکنند که منتقد گماشته آنهاست تا برای رضایت خاطرشان بنویسد، هم ناشران و هم نویسندگان.
فرجی: متاسفانه. البته برخی هم که داعیه نقدنویسی دارند، به این نگاه طلبکارانه برخی ناشران و نویسندگان دامن زدهاند.
گلستانی: دقیقاً. همان مرورنویسان غیرحرفهای. کسانی که هنوز فرق فرم و محتوا و رابطه این دو را نمیدانند. کسی نوشته بود «فلان کتاب در محتوا پیشرفت داشته اما در فرم نه»! گویا این مرورنویس نازنین الفبای ادبیات و نقد را هم نمیداند.
فرجی: بله. اما به نظرم، مشکل اساسیتر از این حرفهاست و تا این معضلات برطرف نشود، در نقدنویسی بر همین پاشنه میچرخد: ممیزی سفت و سخت و بیقاعده، پایین بودن شدید آمار کتابخوانی که به رغم آمارها و شعارها، عزمی جدی برای افزایشش دیده نمیشود، نقدپذیری اکثر نویسندگان که دچار استبداد ذهنیاند، کمدانشی منتقدان که خیلیهاشان اصلا انواع مرسوم نقد را نمیشناسند.
گلستانی: نبودِ رشتههای دانشگاهی مرتبط و البته قطع رابطه دانشگاه و مطبوعات هم موثر است.
بسیار خوب؛ از مطبوعات اصولا به لحاظ کارکرد و تعریفی که دارند، بیشتر انتظار آگاهیبخشی به جامعه میرود؛ به یک نوع میتوانند پلی باشند بین اندیشمندان و متفکران (که نویسندگان رو هم شامل میشوند) با توده مردم. حالا اگر بخواهیم بحران بازار نشر را موضوع صحبت قرار دهیم؛ فکر میکنید انتقاداتی که به مطبوعات و جراید ادبی داشتید، سهمی در این بحران داشته باشد؟
فرجی: تنک مایه بودن صفحات ادبی روزنامهها و مجلات ادبی ما، معلول بحران نشر است، نه یکی از علل آن. اگر ما مثل کشور ترکیه تیراژهای ششصد هزار نسخهای میداشتیم، ناشر هم منتقد را جدی میگرفت، منتقد هم خودش را جدی میگرفت و مسلح و مجهز نقد میکرد؛ نه از روی دل و احساس. مسئول روزنامه هم میدانست که صفحه ادبیاش مهم و تاثیرگذار است. اما با این بحران نشر که نگاههای تنگ ایدئولوژیک هم به آن دامن زده، صفحات ادبی عملا نقش تزیینی در روزنامهها دارند.
گلستانی: البته مساله صرفاً محدود به نشر نمیشود. رابطه متقابلی میان نقد و چرخه نشر وجود دارد؛ اما ماجرا فقط این نیست. اینکه صفحات ادبی عملاً نقش تزیینی دارند، بیشتر مربوط میشود به رویکردهای نادرست فرهنگی مدیران مطبوعات و البته مدیران فرهنگی؛ به اینکه فهم درستی از ادبیات و نقد ادبی در جامعه مطبوعاتی ما وجود ندارد. مسئولیت این امر لزوماً بر گردن مسئولان صفحات ادبی نیست، بلکه سیاستگذاریهای نادرست و تنگنظرانه روزنامهها و نشریهها مجالی برای نقد باقی نگذاشته است. استبداد «نامها» در مطبوعات ایرانی بیداد میکند. مطبوعات ایرانی صرفاً دلمشغول «من قال» هستند تا «ما قال». طبیعتاً در این فضا، یک نویسنده نوپا و کتاب تازه بیپشتوانه نمیتواند به فروش همان 500 نسخه هم نایل شود، چه رسد به چندهزار یا چندصد هزار نسخه.
فرجی: اگر صفحه ادبی، پر مخاطب و پربازتاب و آگهیخور باشد، چرا باید مسولان روزنامه به آن با تنگنظری نگاه کنند؟ در مورد مسولان فرهنگی ولی با شما موافقم. چون آنها بر خلاف مدیران روزنامهها نگاه اقتصادی ندارند. اما این بزرگواران هم بیشتر از تنگنظری، دچار نگاههای ایدئولوژیک و خطکشیهای مذموم خودی و غیر خودی هستند. اساسا هم دغدغهای برای نجات فاجعه کتابنخوانی در کشور، ندارند.
سوال آخر اینکه؛ فکر میکنید اگر نشریاتی تخصصی، با این شرط که پشتوانه مالی خوبی داشته باشد و نگرانی مالی نداشته باشد، با راهبری تخصصی و فارغ از جهتگیریهای خاص، بخواهد آغاز به کار کند، میتواند در اهدافی که مورد نظر شماست،موفق باشد؟ چه موانعی بر سر راه آن خواهد بود؟
فرجی: نکته مهمی که آقای گلستانی بارها اشاره کردند، اگر برطرف شود، بله. به مرور اثرگذار خواهد بود؛ حداقل در قشر فرهیخته و کتابخوان. آن نکته هم غلبه نامها و لابیها و باندبازیها بود که با نوعی دیکتاتوری همراه است.
گلستانی: من شخصاً عوامل فرهنگی و اجتماعی را مهمتر از باقی عوامل میدانم. تا مدارا و تحمل دیگری و البته به رسمیت شناختن دیگری در میان نباشد، فضای گفتوگو و نقد فراهم نمیشود، حتی اگر شرایط مالی مطلوب و راهبرد تخصصی در جریان باشد. اساساً شرایط مالی مطلوب و راهبرد تخصصی از جانب کسانی ایجاد میشود که به نقد و اهمیت آن واقف باشند.
فرجی: بله؛ که نایاب یا لااقل کمیاب هستند.
انتهای پیام/