نگاهی به فیلم «قول» ساخته محمدعلی طالبی/ همچنان در دهه شصت در جا میزنیم
ساسان گلفر: حس گناه، حسی آشناست. این حس در سراسر فیلم «قول» محمد علی طالبی جاری است و بعد از دیدن فیلم هم با تو میماند، مخصوصاً اگر مطمئن باشی از چیزی که دیدهای، راضی نیستی و بخواهی مخالف یکی از سالمترین اعضای یکی از سالمترین جریانهای سینمای آفتزدهای بنویسی که سالهاست از سلامت بهدور مانده. حس بدی است. باید خلاف آنچه دوست داری بنویسی و بپرسی که چرا سالمترینها باید پس از این همه سال، همچنان در مردهریگ اواخر دهه 1360 سینمای ایران دستوپا بزنند؟ حس میکنی میترسی که به پشت سر نگاه کنی؛ مبادا ببینی که آخرین بازماندههای جریانهای «سالم» هم غرق شده باشند.
سینمایی که این روزها همهجا دستوپایش را کوتاه کرده که مبادا به جایی بربخورد، شاید گوشه روستایی دور را آخرین پناهگاه خود بیابد که بتواند در آن از حس گناه خود بگوید. حیف که سینمای «سالم» در این آخرین پناهگاه نیز حس میکند چارهای ندارد جز آنکه به آماتوریسم، به ناتورآلیسمی نخنما شده، به نابازیگری درست تعریف نشده – استفاده نادرست و نابهجا از نابازیگران برای مقابلهای درست و بهجا با ستارههای قلابی سینمایی ناسالم و پوسیده- و پناه ببرد و شاید در نهایت به ناکارگردانی و نافیلمنامه نویسی برسد.
محمدعلی طالبی، فیلمسازی به معنای واقعی سالم، شریف، انساندوست و دلمشغول چالشهای تربیتی و مسائل اجتماعی کودکان و نوجوانان، یکی از بهترین بازماندههای دورانی است که یک «کیسه برنج» کفایت می کرد و با یک «چکمه» میشد «تیک تاک» سینمایی گلخانهای را برقرار نگهداشت. مسئله این است که حالا بیست و اندی سال از آن دوران گذشته و همه این همه فرسوده شدهایم، ولی همچنان باید به «کیسه برنج» اکتفا کنیم. بی جا نیست که انتظار داشته باشیم چیزی عوض شده باشد یا بهتر شده باشد. حتی برادران داردن هم که بیست سال پیش در رویکرد ناتورآلیستی خود عالی بودهاند، حالا دیگر عالیتر شدهاند. نگاهی به «دو روز، یک شب» بیندازید یا «پسربچهای با دوچرخه» و آن وقت نگاهی هم به این پسربچه با این دوچرخه بیندازید.
در فیلم «قول» قرار است با حس گناه پسربچهای سر و کله بزنیم و در نهایت کنار بیاییم. گناهی که او حس می کند، به مسألهای مربوط میشود که احتمالاً برای دوست او اتفاق افتاده است. داستان بالقوه سرشار از موقعیتهای دراماتیک است و میتوان لحظه به لحظه آن را، حتی با حفظ همه جنبهها و جلوه های واقعی پر از جزئیات درخشان و غنی کرد. متأسفانه این داستان و تواناییهای بالقوهاش از همان دقیقه اول با برخوردی دم دستی و گونهای آماتوریسم لابد عمدی نقش بر آب می شود. تا تماشاگر بخواهد پی ببرد که قرار است با یک معما رو به رو شود، در ورطه ای از جزئیات خام و از کار در نیامده می افتد و اواسط فیلم و درست در موقع افشاگری در مییابد که آنچه تاکنون دیده را از زاویه دید شخصیتی دیده است که می خواهد واقعیت را نزد خود و دیگران انکار کند.
بازیگر نقش اصلی فیلم طبیعتاً تجربه کافی برای در آوردن پیچیدگیهای لازم برای این نقش را نداشته است و انتظار اینکه یک نوجوان کمتجربه خود بداند که مثلاً از ابتدا نباید همان حس پایان را داشته باشد، یا در فلش بک ها نباید همان حس و حال زمان حال را بروز بدهد، انتظار به جایی نیست. اما می توان از کادر کارگردانی فیلمی که قرار است در آن از «نابازیگر» استفاده شود، انتظار داشت که حسی درست و منطبق با حس صحنه را از او بگیرند. این مشکل کمابیش در مورد اکثر بازیگر/نابازیگرهای فیلم خودنمایی میکند. لهجه ناهمگون و کمابیش اغراق شده بازیگران بزرگسال در مقایسه با لهجه رقیق و تقریباً نامحسوس بازیگر نقش اصلی، مخصوصاً در صحنه های ابتدای فیلم بهشدت در گوش تماشاگر می خورد.
مشکل مهم دیگر فیلم این است که حس همذاتپنداری حیاتی برای پیشبرد چنین داستانی را به وجود نمی آورد. شاید علتش آن باشد که فیلمنامه فرصت کافی را برای ایجاد این حس فراهم نمیکند یا تمهیدهای کافی برای رسیدن به این هدف اندیشیده نشده است. متأسفانه دو شخصیت جذاب در داستان در زمانهایی نامناسب معرفی میشوند و عملاً به هدر میروند. یکی از آنها خواهر کوچولوی شخصیت اصلی فیلم است و دیگری آقا سید که فقط در لحظههایی حسی از زندگی وارد داستان میکنند و شاید (در مورد آقا سید) مجالی برای تسکین دراماتیک به وجود می آورند، اما این دو شخصیت و این دو لحظه در کل داستان کاملاً ناپدید می شوند و به جایی نمیرسند.
انتهای پیام/