به مناسبت ۱۳ آبان در آنا بخوانید

دانش‌آموزی که خبر شهادتش را به مادرش داد

دانش‌آموزی که خبر شهادتش را به مادرش داد
شهید محمدجواد مثنوی؛ دانش‌آموز دوم راهنمایی بود با تغییر تاریخ تولد در شناسنامه‌اش راهی جبهه‌ها شد. او ۲ سال در جبهه هم درس می‌خواند هم با بعثی‌ها می‌جنگید. وقتی هم که شهید شد، خبر شهادتش را در خواب به مادرش داد.
نویسنده : فاطمه ملکی

به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا، بیش از ۳۶ هزار شهید دانش آموز در کشور داریم که دربرهه‌های حساس و سرنوشت‌ساز کشور نقش آفرینی کردند و حماسه آفریدند.

هشت سال دفاع مقدس بیشترین حماسه از این دانش آموزان را به تصویر کشید. در واقع بیش از یک ششم شهدای دوران دفاع مقدس را دانش‌آموزان تشکیل می‌دهند. یکی از شهدای دانش‌آموزی که خیلی هم شناخته شده نبوده، شهید «محمدجواد مثنوی» است؛ آقازاده‌ای که پدرش روحانی بود. روحانی که علاوه بر حضور در عملیات‌ها، به رزمنده‌ها روحیه می‌داد.

این شهید دانش‌آموز متولد مهر ۱۳۴۹ بود. او وقتی دانش‌آموز دوره راهنمایی بود، با تغییر تاریخ تولدش در شناسنامه به جبهه اعزام شد. ۱۳ سالگی رفت و بعد از دو سال حضور در جبهه در تاریخ ۲۶ دی ۱۳۶۵ در عملیات «کربلای ۵» به شهادت رسید.

برادر شهید مثنوی درباره روحیات مرحوم پدرش حجت‌الاسلام «محمود مثنوی» و تأثیر آن در تربیت محمد جواد می‌گوید: پدرم در اکثر عملیات‌های دوران دفاع مقدس حضور داشت. او در حوزه تبلیغ وارد میدان جهاد شد. هم در بحث تبلیغ و هم در کمک‌رسانی و انجام امور عمرانی فعالیت بی‌نظیری داشت. او و مرحوم حجت‌الاسلام سجادی در قسمت کمک‌رسانی مدرسه فیضیه تلاش‌های بسیار زیادی در امور کمک‌رسانی به جبهه داشتند، به عنوان مثال کارخانه یخ علی ابن‌ابیطالب (ع) اهواز با پول‌هایی که از کمک‌های حوزه علمیه جمع‌آوری کرده بود، ساخته شد. 

معمولاً پدر از قبل از شروع عملیات‌ها با تعدادی خودرو و مایحتاج مورد نیاز رزمنده‌ها که اهدایی مردم به‌خصوص طلاب حوزه علمیه بود، راهی جبهه می‌شدند تا کمک‌های مردمی را به خطوط مقدم برسانند و با آغاز عملیات هم در کنار رزمنده‌ها کار تبلیغاتی‌اش را انجام می‌داد. معمولاً هر وقت مارش نظامی عملیاتی نواخته می‌شد پدر در خانه نبودند.

وی تا آخرین عملیات جبهه‌ها یعنی عملیات مرصاد در سال ۶۷ در حال خدمت بود. ده‌ها نفر از شاگردان کلاس‌های قرآن پدرم در جبهه به شهادت رسیده بودند. خوب به یاد دارم که در سفر‌هایی که داشتیم، او ابتدا به زیارت شهدا می‌رفت. می‌گفت بسیاری از این بچه‌ها را من راهی جبهه کردم.

محمدجواد با همین روحیات پدرم در جبهه بود تا زمانی که شهید شود.

و اما آخرین دیدار حجت‌الاسلام مثنوی با محمدجواد و شنیدن خبر شهادتش که این پدر شهید بار‌ها آن را روایت کرده بود: «در خط شلمچه با ماشینی که بلندگو به آن بسته بودند در حال حرکت بودیم، به رزمنده‌هایی که در کانال و سنگرهایشان بودند خدا قوت می‌گفتم. رزمنده‌ای از در کانال پرید بیرون و گفت: مثنوی! به راننده گفتم نگه دار. رزمنده از آشنا‌ها بود، گفت: محمدجواد هم اینجاست. رفتم پیش آنها، دو ساعتی در کنارشان بودم. آنها برای عملیات خودشان را آماده کرده بودند و به دستشان حنا گذاشته بودند.

در واقع قبل از عملیات مرسوم بود، رزمنده‌ها جشن حنابندان بگیرند؛ به یاد حضرت قاسم (ع)؛ از نگاه و چهره محمدجواد فهمیدم که شهید خواهد شد. از آنها خداحافظی کردم در لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب نماندم رفتم جای دیگر و بعد از چند روز آمدم قم. یک روز صبح آقای پاسداری آمد دم درب خانه ما و گفت: محمد جواد مجروح شده، دیدم این پا و آن پا می‌کند و نمی‌رود.

آن پاسدار گفت: محمدجواد شهید شده. گفتم: ان‌شاءالله مبارکه. شب هم مادر محمدجواد خواب دیده بود که محمدجواد می‌گوید: مادر مگر نمی‌خواستی من را ببینی بیا ببین می‌خوام بروم. با خوابی که مادر محمدجواد دیده بود فهمیدم محمدجواد شهید شده. بعد هم باهم رفتیم برای وداع با پیکر محمدجواد.»

مزار شهید محمدجواد مثنوی در قم گلزار شهدای امامزاده ابراهیم ع شماره ۲۵۲ واقع است.

انتهای پیام/

ارسال نظر
گوشتیران
قالیشویی ادیب
رسپینا