مهرآیین جامعه شناس و دشواره‌های روانشناختی او

مصطفی مهرآیین ترومایی که در همه جوامع وجود دارد را جوری روایت می‌کند که انگار ایران، ویران‌ترین کشور جهان است و خود و مخاطبش را هر روز ناراحت‌تر و ناامیدتر می‌کند. به یکباره نامه می‌نویسد به رهبر جامعه که، چون تروما داریم پس تو بکش کنار. گویی اگر او کنار بکشد و رهبر بعدی بیاید یا اصلا شاه برگردد، دیگر ترومایی در ایران نخواهد بود.

به گزارش خبرگزاری آنا، میثم قمشیان میثم قمشیان، دکترای فرهنگ و ارتباطات در یادداشتی نوشت: در روز‌های گذشته، در وسط جنگ، مصطفی مهرآیین از مردم خواست به خیابان‌ها بریزند تا بساط حکومت جمهوری اسلامی جمع شود. چیزی که اسرائیل انتظار آن را داشت. نیرو‌های امنیتی هم طبیعتا او را دستگیر کردند که چرا امنیت کشور را تهدید می‌کنی؟ یکی از اسرائیل بخوریم یکی هم از تو؟

مصطفی مهرآیین خود را جامعه شناس می‌داند و البته مدرک این رشته را هم دارد. اما به قول خودش زمینه مطالعاتی اش «تروما» یا آسیب‌های اجتماعی است. جالب است که تروما یک تخصص در پزشکی هم هست. کسانی که تصادف‌های سنگین می‌کنند، از کوه سقوط می‌کنند یا حیوانات وحشی آنها را می‌درند، به پزشک متخصص تروما ارجاع داده می‌شوند. کسی که تروما می‌خواند باید ظرفیت روحی بالایی داشته باشد، یعنی اگر قرار باشد با دیدن خون و بیمار تصادفی، غش کند و یکی لازم باشد خود او را جمع کند، نمی‌تواند وظایف پزشکی اش را انجام دهد. در جامعه شناسی هم همینطور است. یعنی اگر جامعه شناسی ظرفیت مواجهه با تروما‌های اجتماعی را ندارد، نباید حوزه مطالعاتی خود را تروما بردارد. بهتر است برود سراغ موضوعات نرم تری مثل مطالعات زنان و خانواده، خیریه ها، آموزش و نظیر آن. موضوع تروما را شما در آمریکا هم پی بگیری، آنجا هم پر از است مسائل اعصاب خورد کنی مثل بی خانمانی، بدهی مردم به بانک ها، مصرف زیاد الکل، بدهی‌های خارجی دولت آمریکا، مالیات‌های سنگین، گرانی مسکن و هزار ترومای دیگر. آیا قرار است تروما خواندن تو را افسرده کند و در آنجا هم نامه بزنی به ترامپ که آقای رئیس جمهور بی زحمت بکش کنار؟! خب همین الان دو ساعت در گوگل بگرد که مطمئن شوی این چیز‌ها در آمریکا هست، بعد همزمان با نامه به آقای خامنه‌ای، یک نامه هم به ترامپ بزن که ما بفهمیم تعصب کور نداری و فقط دنبال عدالتی. اصلا هیچ جامعه‌ای هست که در آن تروما نباشد؟ همه جوامع مشکل و تروما دارند و تو باید بتوانی در عین حالی که آن را مطالعه می‌کنی و راهکار برای درمان آن می‌دهی، کنترل خود را هم از دست ندهی؛ و الا دولت و جامعه که بماند، خودت هم افسرده می‌شوی و باید در بیمارستان روانپزشکی بستری شوی! آیا قرار بود علم ما را به افسردگی و بستری شدن در بیمارستان بکشاند؟ اگر اینطور است، پس یک جایی از کار این علم، یا مواجهه‌ی من با علم اشکال دارد که به این روز افتاده‌ام!

برای این که منظورم را بهتر منتقل کنم. یک مثال دیگر می‌زنم. فرض کنید یک پزشک متخصص گوارش است. حوزه کاری او چیست؟ جسارتا چیز قشنگی نیست. اسهال و استفراغ و روده و کولونوسکوپی و یبوست و هر چه که تولیدات روده باشد! این خانم یا آقای دکتر متخصص یا فوق تخصص از صبح که به مطب یا بیمارستان می‌رود درگیر نجاسات و امورات حال به هم زن است تا شب که به خانه می‌آید و شروع می‌کند مثلا به مقاله خواندن. در مطالعه شب هم درگیر انواع مدفوع است! آیا باید افسرده شود و به زمین و زمان بد و بیراه نثار کند؟ یا بگوید بعد از یک عمر درس خواندن اسیر نجاسات شده‌ایم؟! نه، باید ظرفیت خود را بالاتر ببرد و یا اگر ظرفیت آن را در خود پیدا نمی‌کند، برود رشته‌های متفاوتی مثل تغذیه بخواند که در مورد انواع غذا‌ها است. چه غذا‌هایی بخورید، میوه خوب است، سبزی خوب است و ... آیا آن متخصص گوارش، هر جا که نشست در جمع فامیل، سر سفره در مهمانی و نظیر آن، باید دانش خود را به رخ بکشد؟ سر سفره جای مناسبی برای بحث درباره موضوعات رشته گوارش است؟

جامعه شناسی که دیالوگ با جامعه را به درستی انجام نمی‌دهد

مصطفی مهرآیین ترومایی که در همه جوامع وجود دارد را جوری روایت می‌کند که انگار ایران، ویران‌ترین کشور جهان است و خود و مخاطبش را هر روز ناراحت‌تر و ناامیدتر می‌کند. به یکباره نامه می‌نویسد به رهبر جامعه که، چون تروما داریم پس تو بکش کنار. گویی اگر او کنار بکشد و رهبر بعدی بیاید یا اصلا شاه برگردد، دیگر ترومایی در ایران نخواهد بود. اتفاقا آن نامه را در رسانه‌ها علنی می‌کند تا خاطر مردم را بیشتر مکدر سازد و به صورت محرمانه به دست رهبری نمی‌رساند. به طور ساده، مصطفی مهرآیین به عنوان یک جامعه شناس، نمی‌داند چگونه با جامعه دیالوگ کند و چگونه علم خود را به جامعه منتقل کند که نه جامعه در بی علمی بماند و نه افسردگی ملی را موجب شود. شما وقتی در دانشگاه صحبت می‌کنی یک دوزی از علم خود را منتقل می‌کنی و وقتی در رسانه‌ها سخن می‌گویی، یک دوز دیگری را. اگر میزان این دوز را بلد نباشی، مثل پزشکی می‌شوی که یک ماده را بیشتر از حد نیاز به مریض خود تزریق می‌کند و موجب مرگ او می‌شود.

ظرفیت روحی:

در هر کار و در هر رشته‌ی علمی، ظرفیت درونی خیلی مهم است. یعنی حتی با نیت خالص، نمی‌توانی هر آنچه را که فهمیدی، فریاد بزنی. فرض کن یک نیروی امنیتی متوجه شود که یکی از مسئولان کشور جاسوس است. آیا من باب وظیفه انقلابی، می‌تواند سریعا بیاید و نام آن مسئول را در رسانه‌ها فریاد بزند یا باید صبر کند تا هر وقت تصمیم گرفته شد، آن شخص را لو بدهند؟ شاید قرار است نظام امنیتی کشور خود را به تغافل بزند تا شبکه جاسوسی آن شخص معلوم شود و فریاد زدن این موضوع، موجب شود کل این شبکه خود را پنهان کنند. پس هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. ضمن اینکه به عمل کار برآید به سخندانی نیست!

شخصیت شناسی مهرآیین

مهرآیین جنوبی است و من هم جنوبی‌ام؛ بنابراین خوب او را می‌فهمم. به قول منتسکیو، ساکنان مناطق گرمسیر، احساساتشان را بیشتر بروز می‌دهند و به قول من صفر تا صدشان زود پر می‌شود. اگر جنگ شود، ما جنوبی‌ها احتیاجی به سخنران انگیزشی نداریم، خودمان به تاخت، راهی جبهه‌ها می‌شویم. تا سخنران بخواهد از تهران بیاید بگوید جهاد چیز خوبی است، ما خودمان رسیده‌ایم جبهه و نصفمان هم شهید شده‌ایم! زودتر از دیگران عصبانی می‌شویم، زودتر از دیگران صمیمی می‌شویم، زیاد ایثار می‌کنیم، مرام به خرج می‌دهیم، هزینه می‌کنیم. ما اینیم...!

اما احساسات، مثل اورانیوم غنی شده هستند. مثل آب یک رودخانه که باید آن را کنترل کنی و به صورت درست آن را به کار ببری و الا می‌شود سیل یا می‌شود انفجار اتمی. اگر درست از آن استفاده کنی می‌شود از آب، برق تولید کنی و کشاورزی ات را سامان دهی.

اما من فکر می‌کنم مصطفی مهرآیین نتوانسته احساسات خود را کنترل کند و این بی کنترلی موجب ویرانی خود و جامعه‌ای می‌شود که او می‌خواهد مشکلاتش را حل کند. یعنی بدون محاسبه، راه آب را باز می‌کند و شهر تشنه را با سیل نابود می‌کند یا اگر به او بگویند از انرژی هسته‌ای، برای درمان بیماران هم می‌توان استفاده کرد، بیمارستان را با شکافت هسته‌ای منفجر می‌کند! اصطلاحا عوض اینکه ابرو را درست کند، می‌زند چشم را کور می‌کند.

مصطفی مهرآیین خیلی احساساتی می‌شود به نحوی که این احساسات در کلام و زبان بدن او هم نمایان می‌شود. به مناظره او با سجاد صفارهرندی نگاه کنید. گاهی اوقات در یک بحث استدلالی و منطقی، به احساسات رو می‌آورد و با جملاتی مثل قربونت برم و نظیر آن سیر منطقی بحث را مختل کرده و با مثال‌هایی عامیانه بحث را به سمتی پوپولیستی می‌برد. گویی نمی‌تواند در مسیر آرام علم و استدلال حرکت کند. گاهی اوقات هم حس می‌کنید هر جا پاسخ علمی برای بحث طرف مقابل ندارد یا در یک بن بست قرار می‌گیرد، به جای تأمل و اصلاح تفکرش، توسل به احساسات می‌کند، اوج می‌گیرد یا استدلال‌های عامه پسند را با شور بیان می‌کند. گویا بیشتر دوست دارد مانند کاندیدا‌های ریاست جمهوری، تأیید دیگران را بگیرد تا تفکر خود را اصلاح کند. همه‌ی ما نیاز داریم تفکراتمان را در طول زمان اصلاح کنیم و باید به آن تن بدهیم. او کتاب‌هایی خوانده است، اما گویا این علوم بر عمق جانش ننشسته و شخصیتی علمی و آکادمیک را برای او ایجاد نکرده است. یک انسان معمولی است که ما در تاکسی، اتوبوس، صف نانوا و ... می‌بینیم که از وضع موجود ناراحتند و درونیات خود را آشکار می‌کنند؛ با این تفاوت که مهرآیین، کتاب‌های جامعه شناسی را خوانده و آن حرف‌های سر صف نان را رنگ و بویی از جنس تئوری می‌دهد. البته در مصاحبه با میلاد دخانچی نشان داده می‌شود که این کتاب‌ها را سرسری خوانده و عمیقا متوجه معنای آنها نشده است. شاید به این دلیل که احساسات او بیشتر دم دستش است و سریعا با خواندن یک صفحه آن را به یکی از مصادیق روز می‌چسباند و فرصت پیدا نمی‌کند تا همه چیز را با هم ببیند. میلاد دخانچی برخی از غلط فهمی‌های او را برایش به تصویر می‌کشد، اما او باز هم قبول نمی‌کند و جمله‌ی آخر دخانچی در آن مصاحبه، محترمانه این است که «می توان بهتر خواند»! شاید عمیق نشدن مهرآیین روی مباحث علمی ارتباط داشته باشد با این فکت که مقالات کمی را خودش به تنهایی نوشته و همواره در موضوعاتی پراکنده و بیشتر هم بی ارتباط با تروما، در کنار چهار پنج نفر دیگر، اسم او هم نوشته می‌شود. تنها مقاله علمی (علمی پژوهشی سابق) او که مستقلا خودش نوشته است، مربوط به سال ۱۳۸۵ است که احتمالا به جبر دفاع از پایان نامه دکترا نوشته شده است، یا چیزی شبیه آن. مابقی مقالات پر نویسنده، احتمالا مربوط به دانشجویانی است که طبق قواعد نشریات ایران، حتما باید اسم یک استاد هیأت علمی روی آن نوشته شود و ما نمی‌دانیم که مهرآیین به داوری علمی، حتی برای ارتقاء، تن می‌دهد یا نه؟ رزومه علمی او که چنین چیزی را نشان نمی‌دهد. در مقالات غیر علمی-پژوهشی که داوری سبک تری دارند، آنهم در سال‌های دور، چند نوشته‌ی تک نفره دارد.

نشانه شناسی ظاهری

اگر نشانه شناسی درست باشد، مصطفی مهرآیین را از نوع لباس پوشیدنش هم می‌توان تا حدی شناخت. یعنی در مصاحبه‌هایی که به عنوان یک استاد دانشگاه حاضر می‌شود و خودش هم بسیار بر این عنوان تأکید دارد، با یک تی شرت که شاید یک سایز هم برای او کوچکتر باشد، حاضر می‌شود که خیلی لباسی در شأن یک استاد دانشگاه نیست. یک تی شرت نوجوانانه که ما هم ممکن است آن را در خانه بپوشیم و اگر نوجوان ما بخواهد با آن تی شرت تا سر کوچه برود یا به نانوایی، اشکالی به او نمی‌گیریم و می‌گوییم بچه است عیبی ندارد، ولی با این لباس نمی‌تواند به مدرسه برود. در واقع مدرسه به او یاد می‌دهد که هر لباسی برای هر جایی مناسب نیست.

ماندن در نوجوانی

نوجوان سرشار از احساسات است و مهرآیین هم سرشار از احساسات؛ مهرآیین نوجوان است. نوجوانی ۵۰ ساله که اگرچه عمر بیولوژیکال او از ۵۰ گذشته ولی روحیاتش در همان نوجوانی مانده است. کتاب خوانده است، اما این میزان از داده ها، بر روح او سنگین آمده است. دیتا زیاد دارد ولی روح او کشش آنها را ندارد. نوجوان چه کسی است؟ کسی که به دنبال فهم جهان است، اما قوای فاهمه‌ی او توان این درک را ندارد و این ناتوانی در فهم جهان، او را می‌آزارد، او را پرخاشگر می‌کند و سر او را پر از باد. حرکات پرخطر انجام می‌دهد، به بزرگتر‌ها بی احترامی می‌کند و حتی مسائل جسمانی دوران رشد، روان او را به هم می‌ریزند. به همین دلیل هم پدر و مادر‌ها معمولا با رفتار‌های نسنجیده نوجوان خود با مهربانی، مدارا می‌کنند.

مهرآیین دوست دارد دیده و شنیده شود ولی دوست ندارد بشنود، به مانند یک نوجوان که شعری را سروده است، فقط باید از او شنید و نباید اشکالاتش را به او گوشزد کرد، چرا؟ چون ناراحت می‌شود! بله، به همین سادگی؛ به نوعی درگیر مهرطلبی آکادمیک است. به رفتار‌های فرزندان نوجوان خود مراجعه کنید، پر از شور است و مرتبا احتیاج به تأیید دارد. اگر نقاشی یا شعری برای شما خواند، باید او را تشویق کنید و اشکالات او را نگیرید. او به دنبال تأیید است و شما به دنبال اصلاح اشتباهاتش. نشان به این نشان که عبدالکریمی در مصاحبه با علی علیزاده می‌گوید بعد از نامه‌ی آخری که موجب دستگیری مهرآیین شد، وقتی یک عده از دانشگاهیان رفتند تا با او صحبت کنند، داد و هوار راه انداخت و تن به بحث نداد. مهرآیین یک نوجوان است که دوست ندارد از او اشکال بگیری و دوست دارد فقط او را بشنوی و تاییدش کنی. موضوع، یک موضوع روحی-روانی است که ذیل سایه علم و جامعه شناسی، پنهان شده است. اگر تو این را نفهمی، تلاش می‌کنی تا با او بحث کنی و با استدلال قانعش کنی، در حالیکه تجربه تاریخی ما نشان می‌دهد این افراد مشکلشان استدلال نیست تا با استدلال علمی قانع شوند.

وضعیت اقتصادی مهرآیین:

مهرآیین در یک مصاحبه‌ای گفته بود من ۶ سال است که نتوانسته‌ام لباس نو بخرم و اتفاقا سید یاسر جبرائیلی در نقد سیاست‌های اقتصادی پس از جنگ تحمیلی (نئولیبرالیسم) به آن رفرنس می‌داد که چرا یک استاد دانشگاه تا این حد از نظر اقتصادی ضعیف است؟ شما هم اگر ۶ سال نتوانی لباس بخری، اعصابت به هم می‌ریزد و مخالف زمین و زمان می‌شوی. همچنان که من به یاد ندارم مهرآیین را در حالتی از آرامش دیده باشم. همیشه دعوا دارد. به مناظره اش با سجاد صفار هرندی توجه کنید. هر چه صفار آرام است و با متانت حرف می‌زند، مهرآیین آشوبناک است. اصلا در قالب جا نمی‌گیرد. نمی‌تواند. احتمالا صفار توانسته در ۶ سال اخیر لباس نو بخرد و بنابراین کمی حالش بهتر از مهرآیین است.

نمی‌دانم نظرات اقتصادی و سیاسی مهرآیین به کدام سمت متمایل است؟ نکند طرفدار جریاناتی باشد که این وضع اقتصادی را برای او ایجاد کرده‌اند و خودش هم نداند یا سوالش هم نباشد. اما از این جنبه (اقتصادی) می‌توان علت خشم او را در ناخودآگاهش فهمید و با او همدلی کرد. همچنان که حقوق‌ها کفاف زندگی را نمی‌دهد و اگر کفاف بدهد، بسیاری از مخالفت‌ها در جامعه جای خود را به موافقت می‌دهد، یا لااقل سکوت. به قول معروف، «شاعری وام گرفت، شعرش آرام گرفت». در شرایط بد اقتصادی، یکی می‌رود با اسرائیل همکاری می‌کند و پهپاد می‌سازد، یکی هم که مسلح به بیان و گفتار است، در رسانه‌ها بی جیره و مواجب در خدمت دشمن قرار می‌گیرد و امنیت و روان جامعه را به هم می‌ریزد. دنیا بر او تنگ آمده است، اگر فریاد نزند، چه کند؟

سرنوشت مهرآیین چه می‌شود؟

احتمالا نهاد‌های امنیتی متوجه آنچه گفتیم، هستند و کاری با او ندارند. فقط او را دستگیر کرده‌اند تا کار خطرناک تری انجام ندهد و کسی را به دردسر نیدازند. شما هم با نوجوان خود اینگونه برخورد می‌کنید، با او تا جایی که ممکن است مدارا می‌کنید، از اشکالات او چشم پوشی می‌کنید و می‌گویید بچه است، اشکالی ندارد، ولی اگر کار داشت به جایی می‌رسید که بیخ پیدا کند، او را با نهیب سر جایش می‌نشانید و حتی ممکن است اجازه ندهید از خانه خارج شود. مثلا فرض کنید عصبانی است و نسبت به دوستش بد و بیراه می‌گوید، شما اگر چه از کلمات و عباراتش ناراحتی ولی سکوت می‌کنی تا خودش را خالی کند، اما اگر چاقو برداشت و گفت می‌روم حسابش را می‌رسم، دیگر اجازه نمی‌دهید، تندی می‌کنید، درب خانه را هم از داخل قفل کرده و محدودش می‌کنید. ممکن است حتی توی سرش هم بزنید، حتی اگر حق با او باشد. آنجا دیگر حرف مرگ و زندگی نوجوان شما و نوجوان همسایه است. بر سر یک دعوای کودکانه قرار نیست قتلی اتفاق بیفتد.

نظام هم با نوجوان‌های سالخورده اش همین کار را کرده و می‌کند؛ بنابراین نگران سرنوشت مهرآیین نباشید. قبل از او هم نوجوانی ۶۰-۷۰ ساله، همزمان با بحران داخلی سوریه، مردم را به شورش خیابانی دعوت می‌کرد و مثل آن نوجوان چاقو به دست قصه‌ی ما، می‌خواست آن بلایی که سر سوریه آمده را سر ایران هم بیاورد. مطمئن هم هستم نمی‌دانست چه می‌کند و کارهایش چه عواقبی برای منافع ملی دارد. ارضای احساساتش مهم بود و یک قدم جلوتر را نمی‌دید. هر چه رهبری و سایر بزرگان به استدلال با او پرداختند، او کمتر شنید و نظام هم او را مجبور به حصر خانگی کرد. بهترین خدمات رفاهی را هم در همان حصر به او رساند. چون او را از خود می‌دانست. هنوز هم آنقدر دستش باز است که هر وقت بخواهد بیانیه می‌دهد.

علی مطهری همیشه می‌گفت چرا او را محاکمه نمی‌کنید، در حالیکه او از نظر عقلی، «صغیر» بود و محاکمه صغیر جایگاهی در فقه و قانون ندارد. رهبری هم گفتند اگر او را محاکمه کنیم، نتیجه خیلی بدتر از این چیزی می‌شود که تا الان شده است. او هم مثل نوجوان ما دوست داشت فقط شنیده شود ولی نشنود. روحیاتش هم هنری و حساس بود و این احساس گرایی را به برخی پیروانش نیز انتقال داده بود؛ به گونه‌ای که خود و دوست دارانش تا وقتی که حرف می‌زدند مودب و با وقار و اتوکشیده به نظر می‌رسیدند، همین که نظر مخالفی با آنان مطرح می‌شد، تحمل نمی‌کردند، ناراحت می‌شدند یا «هو» می‌کشیدند. به قول یکی از دوستان از نظر اینها: «لاموثر فی الوجود الا هو؟!».

او هم امروز بیانیه صادر کرده است، دقیقا در زمان جنگ و گفته بیایید جمهوری اسلامی را تغییر دهیم. مجلس موسسان یعنی همین. یعنی تغییر حاکمیت. همچنان که مجلس موسسان قاجاریه را منحل کرد و پهلوی را بر تخت نشاند. لااقل یکی از معانی اش این است و تو اگر انسان عاقلی باشی، وسط جنگ، جمله دوپهلویی را نمی‌گویی، در حالیکه خودت می‌خواستی رئیس جمهور همین نظام شوی. گویا در دلت این می‌گذرد که اگر من رئیس جمهور نباشم می‌خواهم که اصلا این نظام هم نباشد. به بیان عوامانه «دیگی که برای من نجوشد کذا و کذا...». انگار منتظر بودی تا اسرائیل حمله کند و تو هم از داخل کمکی به او بکنی تا جمهوری اسلامی (و بخوانید ایران) هر چه سریعتر از هم بپاشد. در سال ۸۸ هم اسرائیلی‌ها از مشارالیه حمایت می‌کردند و بنابراین یک بده بستانی بین این دو وجود دارد؛ و من در تعجم از انسان‌هایی که دلشان از جنایات اسرائیل در غزه و سوریه و لبنان و ایران به درد می‌آید ولی این نوجوان قصه‌ی ما را هنوز دوست دارند؛ یا ۸۰۰ نفر دیگری که بیانیه داده‌اند در حمایت از وی و گفته‌اند بله باید مجلس موسسان راه بیندازیم. انگار اینها همه طرفدار اسرائیل هستند. می‌گویند او در ۱۲ روز جنگ تحمیلی نتوانست، بیاییم ما کمکش کنیم! مارادونا کاری نکرد، ولی قلی‌ها دارند می‌کنند!

انتهای پیام/

ارسال نظر