دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری

ماجرای جالب آمدن شهید محرابی به مدرسه پسرش/ واکنش‌های متفاوت مردم در برخورد با همسر شهدا

ماجرای جالب آمدن شهید محرابی به مدرسه پسرش  واکنش‌های متفاوت مردم در برخورد با همسر شهدا
مهیار کلاس اول دبستان که بود، یک شب به من گفت مامان مگر نمی‌گویید شهدا زنده هستند؟ فقط یک بار به بابا بگویید بیاید مدرسه و من بابام را به بچه‌ها نشان بدهم، بعد دوباره برگردد.
کد خبر : 903259

به گزارش خبرنگار فرهنگی آنا، همسر شهدا در مسیر تاریخ به بلندای نام‌هایی، چون ربابه، نجمه خاتون، سبکیه، نرجس خاتون و ... است و همسران عظیم الشان ائمه اطهار.

مهم‌ترین نوع ایثار گذشتن از آن چیزی که دوستش داری بخصوص اگر آن عشقت باشد... همسران شهدا عشقشان را، همدمشان را، پدر فزرندانشان را دادند، تا ما حال راحت زندگی نامه آنها بخوانیم... کتاب «روایت بی‌قراری» کتابی خوب از زبان یک همسر شهید مدافع حرم یعنی مرضیه بلدیه است که از زندگی خود با شهید مدافع حرم حسین محرابی گفته است.

حسین محرابی از آن شهدایی است که برای رفتن به سوریه و دفاع از حرم آل الله خودش را به آب و آتش زد و حتی خودش را به جای افغانی جا زد، لهجه تغییر داد، شناسنامه عوض کرد تا به میدان جنگ برود. مرضیه بلدیه در کتاب «روایت بی قراری» از خودش و شهید محرابی گفته و نتیجه کتاب خواندنی شده است که در مدت کوتاه چاپش تا کنون ۵ بار تجدید چاپ شده است. باید کتاب را بخوانید و بدانید تا زندگی کسی که آرزویش شهادت است چگونه است. اما برای اینکه بیشتر از این شهید بدانید با همسرش مرضیه بلدیه گپ و گفت کوتاهی داشتیم که در ادامه می‌خوانید:

خانم بلدیه! اگر برگردید به عقب اجازه می‌دید همسرتان به جنگ برود؟

بله. چون می‌دانستم راهی که می‌رود به این نقطه می‌رسد. سال آخری که حسین آقا بین ما بودند، مطمئن بودم، که دیگه حسین مال ما نیست، من فقط جسم حسین را داشتم و نظارت گر بی قراری‌های و اضطرارش بودم. خودش می‌گفت مگر می‌شود خداوند یک نفر را عاشق دیدار خودش کند، بعد او را به این دیدار نرساند؟

فکر می‌کردید یک روز همسر شهید شوید؟

قبل از اعزامشان یک خواب از ایشان دیدم که دو نفری بالای یک کوه ایستاده بودیم، من داشتم می‌رفتم پایین، حسین آقا به من گفتند که همسر شهید! مواظب باش، من به او گفتم من را این طوری صدا نزن، بعد خندید و گفت باشد، مامان زینب! مواظب باش.

با دلتنگی خود و فرزندانتان برای پدرشان چه می‌کنید؟

دلتنگی از آن بخش‌هایی از زندگی است که هم دوستش دارم و خیلی اذیتم می‌کند، در یک زمانی زینب، بعد فاطمه، و حالا هم محمد مهیار خیلی دلتنگی می‌کنند، بیشتر وقت‌ها در برابر صحبت‌هایشان و دلتنگی هایشان سکوت می‌کنم، ولی جدیداً به آنها می‌گویم بیایید و سه تایی با هم گریه کنیم خیلی جالب است بعد این گریه‌ها سه تایی یک دفعه خنده‌مان می‌گیرد.

به نظر شما کتاب شهدا چگونه باید نوشته شود؟ شهدا را باید ستاره نشان بدهیم یا آدم‌هایی در دسترس که توانستند شهید بشوند؟

من با این که بخواهند شهدا را ستاره‌های دست نیافتنی نشان بدهند، مخالفم. آنها هم یک انسان بودند شبیه ما، ولی زرنگ‌تر که متوجه شدن در بزنگا‌ها چه طور عمل کنند

غالباً واکنش مردم وقتی می‌شنوندهمسرشهید هستید، چه هست؟

نگاه‌های مردم وقتی متوجه می‌شوند من همسر شهید هستم خیلی متفاوت است، بعضی‌ها همان سوال‌های تکراری را می‌پرسند، بعضی‌ها التماس دعا دارند، بعضی‌ها هم می‌گویند طفلک، چه طور شوهرت با سه تا بچه ولت کرد و رفت؟

با توجه به آیه قرآن که می‌فرماید: گمان نکنید شهدا مرده‌اند بلکه زنده هستند و نزد ما روزی می‌خورند، شهید محرابی در سختی‌های زندگی، راهنمایی‌تان می‌کند و به کمکتان می‌آید؟

من نمی‌توانم بگوییم هر وقت خواستم شهید بودند و آمدند، ولی هر وقت که واقعاً به اضطرار رسیدم و ملتمسانه به ایشان گفتم خودت بیا و حل کن، آمدند و مشکلم حل شده است. مثلاً مهیار کلاس اول دبستان که بود، یک شب به من گفت مامان مگر نمی‌گویید شهدا زنده هستند؟ فقط یک بار به بابا بگویید بیاید مدرسه و من بابام را به بچه‌ها نشان بدهم، بعد دوباره برگردد. من بعد از حرف‌های مهیار خیلی خودم را کنترل کردم که جلوی او گریه‌ام نگیرد، و به مهیار گفتم باشد من به بابا میگم ولی خودت هم حتماً به بابا بگو. بعد که محمد مهیار خوابید کلی گریه کردم و به شهید گفتم خودت ‌کاری بکن. فردا صبح که بچه را رساندم مدرسه دیدم یک بنر بزرگ از پدرش در حیاط مدرسه زده بودند، مهیار یک راست دوید و رفت جلوی عکس بعد آمد پیش من و گفت مامان بابا حرف من را شنید و حالا من هم می‌توانم بابام را به دوست‌هایم نشان بدهم

مطمئناً به راهی که همسرتان رفته معتقدید، آیا پسرتان را هم تشویق می‌کنید به این راه برود؟

شهید محرابی در فرازی از وصیت‌نامه‌شان خطاب به محمد مهیار گفتند: یک دست لباس و پوتین نظامی برای محمد مهیار خریده‌ام به محض این که لباس‌ها کمی اندازه شد اسلحله‌ مرا بردارد و بیاید و اعتقاد قلبی من این هست که آن چیزی که به انسان عزت و آبرو می‌دهد، جهاد در راه خدا هست

شهید شدن همسرتان سخت‌تر بود برای شما یا اگر قرار بود خودتان بروید و شهید بشوید؟ اجر کدامش بیشتر است؟

شهید شدن همسرم برای من از شهید شدن خودم به مراتب بسیار سخت‌تر بود، بعد از شهادت شهید، من بار‌ها شهید شدم و دوباره زنده شدم.

در این مدت جایی بوده که خیلی دیگر خسته شده باشید از ادامه این راه؟

اگر کار برای خدا باشد، خستگی و افسرده کی معنا ندارد، من هرلحظه دارم با شهید زندگی می‌کنم، باور دارم به عند ربهم یرزقون بودنش، باور دارم به قول‌هایی که بهم داد. گذشته از اینها ما ابدیت را در پیش داریم، جایی که قرار هست انشاالله تا بی نهایت در جوار رحمت یزدان متنعم باشیم. دررسیدن به قله خستگی هست، چاله هست، دست‌انداز هست، مهم این است که ما درحال حرکت هستیم و ناامید نیستیم ما از چند تا ترقه‌بازی و دست‌انداز نمی‌ترسیم و نمی‌هراسیم.

انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب