نیمنگاهی به دو نمایش برگرفته از شاهنامه
به گزارش گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، مریم یحییپور، دربارۀ این نمایش چنین نوشته است: در داستان اصلی هیچ نقطۀ مغفولی وجود ندارد. فردوسی چنان افراد و شرایط را چون مهرههای شطرنج به بازی گرفته تا قضا و قدر -هر دو- در این پسرکشی بهاندازۀ رستم مقصر باشند. همانطور که میدانیم جنگ این دو تنها و بهدور از هیاهوی هر دو سپاه صورت میگیرد، هم آنجا که در نبرد اول رستم زینهار میخواهد به نیرنگ؛ و جان به در میبرد از تیغ سهراب و هم آنجا که دشنه به پهلوی پسر فرو میکند.
در این میان سخنانی میان پدر و پسر -نشناخته یکدیگر را- ردوبدل میشود که حسین تفنگدار، کارگردان این نمایش با تیزهوشی از این فرصت استفاده میکند تا ذهن مخاطب را به ماجرایی تازه معطوف کند. اینک میتوان در این خلأ هر آنچه ذهن دغدغهمند میخواهد بگنجاند، گنجانده شود و این گوشه از کار تبدیل میشود به همان روایت آزاد؛ همان گوشهای از داستان که هر احتمالی در آن ممکن است؛ و چه بهتر از آن که پای زنی یا زنانی در میان باشد! همیشۀ تاریخ در پسِ هر پیروزی و شکستی، نبرد و ستیزهای یا دشمنی و کینهای و جاهطلبی و جنگی این زنان بودند و هستند که رنج دوریها و تلخیها و ترسها را بر دوش کشیدهاند. چه اینکه بی جنگ و ستیز هم تیغ –ممیزی– بر صدای زنان این داستان نیز چون همیشۀ تاریخ این سرزمین آبدار بوده است.
حسین تفنگدار آگاهانه برای هر نوع مخاطبی اعم از مخاطب آگاه به شاهنامه یا ناآگاه از آن، خطی داستانی را مستقیم و بیحاشیه روایت میکند: هم داستان فردوسی را و هم داستان خود را؛ او هر دو روایت را بهصورتی موازی پیش میبرد.
راوی دختری است که به ابتکار تفنگدار به داستان افزوده شده است؛ زنی که نماد رنجهای این سرزمین است. بار مردانگی بر دوش دارد و مِهری زنانه در دل. گاهی سهراب است گاهی گُردآفرید و گاهی ندیمۀ گُردآفرید، مانند رستم داستان که گاهی سیمرغ میشود که این نوع نگارش و زبان داستان ما را به یاد «مرگ یزدگرد»، اثر بیبدیل استاد بهرام بیضایی نیز میاندازد.
حسین تفنگدار سه کار را بهدرستی انجام داده است: او که با پیچوخم نویسندگی و ظرافتهای زبان آگاه است، متن را خوب نوشته، بازیگر را درست انتخاب کرده و در مقام کارگردان توانسته از بازیگرش و گروه موسیقیاش بهرۀ درستی ببرد و توانمندیهای نهفتۀ بازیگرانش را شکوفاتر کند. گریمهای این نمایش هم بهدرستی گویای ذات آدمهای داستان است: از رستم زیادهخواه تا گُردآفریدِ پسرنما.
با این تفاسیر میتوان کار ارزشمند «ورا نام تهمینه سهراب کرد» به نویسندگی و کارگردانی حسین تفنگدار را با اثر پرخرج سازمان اوج با نام «هفتخان اسفندیار» به نویسندگی محمدرضا کوهستانی و کارگردانی حسین پارسایی که چندی پیش در تالار وحدت به اجرا در آمد، مقایسه کرد. طرفه آنکه هر دو نمایش برداشتی آزاد از شاهنامه را نقل میکردند. شرح مفصل داستان «هفتخان اسفندیار» و نقد نگارندۀ این سطرها بر آن نمایش نیز پیش از این در خبرگزاری آنا منتشر شده است.
بد نیست ببینیم منظور نویسنده یا کارگردان هر دو اثر یادشده از برداشت آزاد چیست؟ آن هم برداشت آزاد از «شاهنامه»؟ با عنایتی به آنچه در بالا آمد، این پرسش پیش میآید که راوی معاصر تا چه میزان مجاز است در اصل روایت دست ببرد؟ یا برداشت آزاد و نگاه جدید تا چه حد میتواند با روایت اصلی همسو باشد (یا نباشد؟). در نمایش «هفتخان اسفندیار» با برداشتی مواجهیم که گاهی اصل داستان روی به کعبه دارد و روایت ما رو به ترکستان! اما در «ورا نام تهمینه سهراب کرد»، خط اصلی داستان کاملاً پیداست و شخصیتها و داستان اصلی دچار دستبرد نشدهاند.
البته همانطور که از برداشت آزاد انتظار میرود، نویسندۀ داستان باید راوی داستان خویش باشد، تا جایی که میتواند شخصیت مستقل خویش را بیافریند؛ اما با الهام و الگوگیری از داستان اصلی؛ هرچند آنچه در «هفتخان اسفندیار» بیش از هر چیز به چشم میآمد، سرگشتگی بین کپیبرداری غلط و برداشتی آزاد بود. و آنچه در «ور انام تهمینه سهراب کرد» بیانی موفق و منسجم از داستان در حالی که برداشتی نو از آن بازگو میشود و راوی به اصل آن دستبردی نزده است.
در کنسرت-نمایش «هفتخان اسفندیار» رویینتن و پهلوان بزرگ ایرانزمین قرار است از هفت خان بگذرد تا خواهران خویش را نجات دهد. همراه با آن همه هزینه برای دکور و تخصیص بهترین سالن تئاتر این سرزمین، برای ربط دادن سیمرغ کینهجوی شاهنامه به سیمرغ الهی منطقالطیر و دستبُرد به اصل داستان، کم کردن از تعداد خانهای اسفندیار هم بود که برداشت آزاد نام گرفت! و تنها چیزی که برای گروه نویسندگی و کارگردانی و پژوهشی کار اهمیت نداشت، وفاداری به اصل اثر و روایت فردوسی و رساندن مفهومی رسا از به نمایش درآوردن خانهای تغییریافتۀ او بود.
برعکس، آنچه در تئاتر «ورا نام تهمینه سهراب کرد» بسیار ستودنی است، پایبندی نویسنده به اصل اثر است؛ سهرابی که قرار است قربانی دستان پدر باشد، به همان ترتیب با دو خط داستانی آگاهانه مخاطب را با خود همراه میکند. در تالار نمایشی کوچک و با بضاعتی اندک؛ و گردآوری گروهی کوچک اما حرفهای. موسیقی کار یکدست است با تکضربهایی بهنگام از صدای زنگها و طبلها و آهنگسازی و تنظیم درست و یکدست محسن کبیر نژاد که البته تهیه کننده کار نیز هستند و خوانندگی با صدای بسیار دلنشین خانم فرشته شمس.
نویسندۀ آگاه میداند میخواهد از چه سخن بگوید. مطالعه میکند و اصل اثر را بهخوبی میشناسد. قرار نیست بودجهای میلیاردی به او داده شود و تنها ذائقۀ دیداری مخاطب را با صحنهای مملو از رنگ و نور و لشگر و اژدها ارضاء کند. حسین تفنگدار حرفی برای گفتن دارد. در نمایش او قرار است هم داستانی از فردوسی بشنوید هم روایتی نو، روایتی از گوشههای تاریخ رنج زنان، مادران و همسران این سرزمین.
اگر بخواهم از انتخاب بازیگران نیز یادی کنم، باید گفت در هر دو کار و مخصوصاً در کاری با آن عظمت! هیچ اشتباهی پذیرفته نیست؛ حالآنکه انتخاب امین زندگانی در نقش اسفندیار، پهلوان ایرانی اشتباهی فاحش بود که بسیار به چشم میآمد. امین زندگانی هم ازلحاظ جثّه و ظاهر هم اینکه صدای او برای تالار وحدت بُرد کوتاهی داشت، انتخاب مناسبی نبود. بگذریم از اینکه آوازها را هم لبخوانی میکرد و عدم تناسب صدای خواننده و صدای بازیگر به چشم می آمد؛ و خواهرانی در بند افسونشده و بینقش! در گوشههای تالار پشت میلهها در حال پیچوتاب خوردن! یا گشتاسب که هیچ نشان از شاهی خونخوار نداشت.
حسین تفنگدار به علت نداشتن بودجۀ میلیاردی دولتی! بهناچار از بازیگرانی گمنام استفاده میکند و نه سلبریتیها. حال اینجاست که بازی در کاری چنین سخت با زبانی کهن و ادای دیالوگها و مونولوگهای طولانی و پیچیده به چشم میآید، تکتک بازیگران این کار هنرمندانه ایفای نقش کردند، در نگاه نخست میتوان این ایراد را بر انتخاب محسن میرهاشمی از بابت ناهمخوانی ظاهری او برای نقش سهراب گرفت؛ اما دقایقی بعد از ایفای نقشش هر چه نمایش پیشتر میرود، بازی درخشانش این ضعف را کاملاً میپوشاند، آنقدر که نمیتوانی آن زمان که بغض بر گلو نظارهگر مرگ سهراب هستی، کسی را جز او در این نقش تصور کنی.
دانیال تفرشی نیز در این کار توانمندی خود را بهعنوان یک بازیگر ششدانگ تئاتری با ترکیب بینظیری از بیان و بدن به رخ مخاطب میکشد، میترا شجاعی نیز که اشراف کامل به نقش خویش دارد، وزنۀ مهمی است در داستان: هم راوی است و هم بازیگر چند نقش همزمان که بهدرستی از پس خشمها و اشکها و طنازیهای کار بر آمده؛ و در آخر مهتاب باجلان که نماد مادران داغدیدۀ بی سهراب این سرزمین است، زنی است عاشق، زنی داغدار و محزون، عاشقی بی معشوق مانده که قرنهاست فریاد زنان دادخواه است و بیانگر رنجی است کهن!
باری به دلیل اشراف تفنگدار به نمایش ایرانی در شیوۀ اجرا، با حرکات و بازی با چوبدست بدون این که بیننده را به سمت شکل دیگری از نمایش سوق دهد، نمایشی کاملا ایرانی ارائه داده است.
درنهایت باید به حسین تفنگدار «دستمریزاد» گفت. در زمانهای که داستان ایرانی دستخوش هزار تیغ ناآگاهی و کمکاری است، او توانسته چنین توانمندانه با کمترین امکانات درستترین سخنان را بگوید، آن هم جایی که قلمفرسایی در ساحت ادبیات سرزمینی به این قدمت، شهامت میخواهد و آگاهی. خاصه آنجا که هر لحظه تندبادی برآید ز کنج و به خاک افگند یکی دو تا نارسیده ترنج. درست در همان لحظاتی که نمیدانیم ستمکاره خوانیم آن باد را یا دادگر، و هنرمند دانیمش یا بیهنر. همانجایی که درست نمیدانیم اگر مرگ داد است، بیداد چیست و نمیدانیم از داد این همه بانگ و فریاد چیست. پس ناچار بار دیگر با فردوسی همنوا میشویم که از این راز جان ما آگاه نیست و بدین پرده ما را راه هیچ نیست.
انتهای پیام/