اصرار شهید اسدی برای ورود به گردان خط شکن برای چه بود؟
به گزارش خبرنگار فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، صوتی ۳۰ دقیقهای از سردار شهید محمد اسدی وجود دارد که خودش آن را در عملیات خیبر ضبط کرده است. لحظاتی قبل از آنکه به نقطه رهایی عملیات در منطقه طلائیه ورود کنند، اسدی واکمنی را در جیب بغل اورکتش میگذارد و دکمه رکورد را فشار میدهد. شاید او قصد داشت با این کار بخش حساسی از تاریخ معاصر کشورمان را آن هم در بحبوحه یک نبرد تمام عیار به ثبت برساند. یا شاید میدانست در همین عملیات به شهادت میرسد و آخرین کلامش که «یا مهدی» و «خدایا من را ببخش» است، در انتهای این صوت ۳۰ دقیقهای به یادگار بگذارد.
در این نوار ضبط شده بارها نام شخصی به نام «براتی» را از زبان شهید اسدی میشنویم. گویی براتی تنها مخاطب اسدی در این عملیات بود. با کمی جست و جو متوجه شدیم «برادر براتی» همان سردار جانباز حاج نادعلی براتی از رزمندگان پیشکسوت اصفهانی است. او که از فرمانده گردانهای خط شکن لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بود و هنوز هم صفای روزهای حماسه و جهاد را حفظ کرده است.
شماره حاج نادعلی را که پیدا کردم، دیر وقت بود. اما تماس گرفتم و هرچند در زمان نامناسبی قرار داشتیم، تا نام شهید محمد اسدی را شنید، پذیرفت که دقایقی همکلام شویم. سردار براتی در گفتوگو با ما مفسر لحظات ضبط شده در نوار شد و به سوالاتی پاسخ داد که با شنیدن این ۳۰ دقیقه صوت احتمال دارد در ذهن مان شکل بگیرد.
در این صوت ۳۰ دقیقهای نام تنها کسی که از زبان شهید اسدی میشنویم، نام شما است! علت اینکه ایشان صرفا شما را مخاطب قرار داد چه بود؟
شهید اسدی در آخرین لحظاتی که گردان ما میخواست وارد عملیات خیبر در منطقه طلائیه بشود، وارد گردان ما شد. شاید یک ساعت به شروع عملیات مانده بود که حاج حسین خرازی پذیرفت، اسدی به گردان ما بیاید. حتی فرصت نشد اسدی را به دیگر بچههای گردان معرفی کنیم؛ لذا اسدی کسی را جز من در گردان ما نمیشناخت و بچهها هم ایشان را نمیشناختند. به همین خاطر در طول عملیات مخاطب شهید اسدی، بنده بودم.
پس خود شما، شهید اسدی را از قبل میشناختید؟
تقریبا از اوایل جنگ و تشکیل تیپ امام حسین (ع) ایشان را میشناختم. هر دو در تیپ و بعدها لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بودیم و به تناوب در موقعیتهای مختلف همدیگر را ملاقات میدیدیم. یک دورهای در مناطق عملیاتی کردستان با هم بودیم. ایشان چهره نورانی منحصر به فردی داشت. در تصاویرش هم مشخص است. در کردستان که بودیم نمازهای خالصانهای میخواند و دیدن عبادات و قرائت قرآنش، دل آدم را صفا میداد. این آشنایی ما گاهی نزدیک و گاهی دورادور بود. چون اسدی از نیروهای زبده و قدیمی لشکر بود و گاهی در گردانهای دیگر مسئولیت میگرفت. خبر داشتم که قبل از عملیات خیبر، جانشین یکی از گردانهای لشکر شده است. اما خیبر که شروع شد، جای خاصی نداشت. یعنی مسئولیتی برایش تعریف نشده بود. از همین آزادی عمل استفاده کرد و آمد به گردان ما که خط شکن بود و همان شب برات شهادت را خرید.
در عملیات خیبر شما در کدام گردان بودید؟ چه مسئولیتی داشتید؟ و چطور شد که اسدی آمد به گردان شما؟
من جانشین گردان خط شکن امام حسین (ع) به فرماندهی شهید قوچانی بودم. برادر قوچانی بسیار فرمانده توانمندی بود و قرار شده بود گردان ما با فرماندهی ایشان، خط دشمن در منطقه حساس طلائیه را بشکند. اما درست در همان روزی که قرار بود با تاریک شدن هوا به خط دشمن بزنیم، قوچانی مجروح شد. اتفاقا در هنگام مجروحیتش من هم با کمی فاصله کنارش بودم. خلاصه قوچانی را فرستادیم عقب و من ماندم و گردانی که قرار بود در یکی از حساسترین و سختترین مناطق عملیات خیبر وارد عمل شود. مسئولیت سنگینی بود و احساس کردم باید کمکی داشته باشم. هوا داشت رو به تاریکی میرفت که شهید محمد اسدی آمد و گفت شنیدم شما مسئول گردان امام حسین (ع) شدهاید.
من میخواهم بیایم در گردان شما و امشب با هم به خط بزنیم. قبلا عرض کردم که اسدی جانشین گردانهای دیگر لشکر شده بود. گفتم: اسدی! ردهات طوری نیست که من بتوانم تو را به گردانم بیاورم. اول برو اجازه حضورت را از حاج حسین خرازی بگیر. ایشان گفت: تو فرمانده گردانی و خودت برو با حاج حسین صحبت کن. لحظاتی بعد من از منطقه برمی گشتم که در راه حاج حسین را دیدم. توقف کردیم و بین صحبتهایمان موضوع آمدن اسدی را مطرح کردم. حاجی گفت: خودت میتوانی گردان را هدایت کنی نیازی به آمدن اسدی نیست. اصرار کردم و نهایتا حاجی پذیرفت. به این ترتیب اسدی در آخرین لحظات ورود به عملیات، به گردان امام حسین (ع) آمد.
علت اصرار شهید اسدی برای ورود به گردان شما چه بود؟
گردان ما خط شکن بود، آن هم در منطقه طلائیه که دو شب قبلش گردانهای لشکر ۲۷ وارد عمل شده و شهدای بسیاری داده بودند. بچههای زمان جنگ هرجا که سختتر بود و امکان شهادت میرفت، داوطلب میشدند آنجا ورود کنند. اسدی هم فهمیده بود ما خط شکنیم، از فرصت استفاده کرد و به گردان ما آمد.
در صوت شهید اسدی ریزتر شویم. شما اطلاع داشتید که ایشان میخواهد صدای عملیات را ضبط کند؟
غروب که از راه رسید، حاج حسین خرازی آمد و با ما که گردان خط شکن بودیم صحبتهایی کرد. بعد ما به طرف نقطه رهایی حرکت کردیم. من و شهید اسدی سر تون گردان بودیم. حین راه، ایشان رو به من کرد و گفت: من یک واکمن در جیب بغل اورکتم گذاشتهام. جایش را هم با دست نشان داد. واکمن را جایی گذاشته بود که صدای خودش و اطراف را بهتر ضبط کند. اسدی گفت اگر اتفاقی برای من افتاد، حواستان به این واکمن باشد و آن را بردارید. من این جمله ایشان را شنیدم، منتها لحظاتی بعد به کل قضیه واکمن را فراموش کردم! چون واقعا یک شرایط خاصی در این عملیات داشتیم.
در طلائیه دهها و بلکه صدها نفر از بچههای لشکر ۲۷ به شهادت رسیده بودند و امکان داشت گردان ما هم با چنین موقعیتی رو به رو شود. اگر بخواهم شرایط منطقه را توضیح بدهم، گردان ما روی یک جادهای به سمت خط دشمن حرکت میکرد که دو طرف این جاده با آب محصور شده بود. یک طرف هور بود و سمت دیگر هم خود عراقیها آب انداخته بودند. عرض این جاده هفت متر و ارتفاعش از آب یک متر بود. بعثیها در خط خودشان یک پدی را داخل آب درست کرده بودند و یک مسلسل چهار لول را طوری در سنگر این پد گذاشته بودند که مماس با خط خودشان، به خوبی میتوانست نیروهای موجود روی این جاده را مورد هدف قرار دهد.
جاده محصور در آب بود و جای فراری هم وجود نداشت. دو شب قبل، این مسلسل تلفات بسیاری از بچههای لشکر ۲۷ گرفته بود. وقتی که ما وارد عملیات شدیم، آن قدر پیکر مطهر شهدای لشکر ۲۷ روی این جاده افتاده بود که گاهی مجبور میشدیم پا روی ابدان مطهر بگذاریم. ابتدا به بچههای گردان خودمان نگفتیم که اینها پیکر شهدای خودی است. چون امکان داشت نخواهند از روی این پیکرها عبور کنند و عملیات به مشکل بربخورد. اما وقتی دشمن حین راه منور زد و مجبور شدیم کل گردان را زمین گیر کنیم تا روشنایی منورها برود، بچهها از روی پیشانی بند شهدا و لباسهای فرم و... متوجه شدند که اینها پیکر رزمندگان خودمان است. این مسائل را گفتم که بدانید آن قدر شرایط بغرنج و حساس بود که من فقط حواسم متوجه عملیات بود و قضیه واکمن را لحظاتی بعد به کل فراموش کردم.
در ابتدای صوت ضبط شده، صدای زمزمهها و گریههایی شنیده میشود. اینجا کجا است که رزمندهها فرصت تضرع به درگاه الهی را دارند؟
صبحت اسدی در مورد واکمنش در مسیر حرکت به سمت نقطه رهایی عملیات بود. به میدان مین دشمن که رسیدیم، از آنجا دیگر نقطه رهایی شروع میشد. همان جا یک توقفی کردیم و، چون یکی، دو کیلومتری با خط دشمن فاصله داشتیم و عراقیها صدای ما را نمیشنیدند، بچهها فرصتی پیدا کردند که راز و نیازی با خدا داشته باشند و از هم خداحافظی کنند. گویا از همین جا شهید اسدی واکمنش را روشن کرده بود. از اینجا تا شهادت ایشان، دو یا سه ساعتی فاصله است. این صوت ۳۰ دقیقه است؛ لذا میتوانیم نتیجه بگیریم که اسدی در بعضی از مواقع ضبط را قطع کرده تا بتواند از ظرفیت نوار به خوبی استفاده کند.
یک جایی هم خیلی آرام صحبت میکند و با بردن نام تان، از شما سوالاتی میپرسد، کجا بودید و چه شرایطی داشتید؟
ما ساعت ۹ شب به سمت خط دشمن حرکت کردیم. حین راه تک تیراندازهای دشمن به صورت کور شلیک میکردند. منورهای شان هم هرازگاهی روی سرمان میآمدند که باعث میشد کل گردان زمین گیر شود. با توجه به عملیات شبهای پیش گردانهای لشکر ۲۷، دشمن روی این خط حساس شده بود و شهید خرازی هم پیش از حرکت گردان گفت که عراقیها یک تیپ کامل در این خط مستقر کردهاند. در واقع ما با یک تیپ رو به رو بودیم. به هرحال، حرکت ما به خاطر وجود منورها و هوشیاری دشمن آهسته صورت میگرفت و هرچه به خط دشمن نزدیک میشدیم، آرامتر حرف میزدیم. چون بیم آن میرفت که دشمن متوجه حضور ما شود.
در چنین لحظات خاص و حساسی، شهید اسدی از من سوالاتی پرسید به این مضمون که فلانی مبادا دشمن متوجه شده باشد؟ در یک جایی هم یکی از نیروهای ما گلولهای شلیک کرد که نفسها در سینه حبس شد. به هر صورت پیش رفتیم تا حدودا به ۵۰ متری خط دشمن رسیدیم. بیل مکانیکی دشمن روی سه راه طلائیه که بچهها به آن «سه راه شهادت» میگفتند، کار میکرد. فعالیت این بیل هم میتوانست یکی از دلایلی باشد که دشمن متوجه حضور ما نشد. راننده بیل داشت آب هور را به قسمت دیگر جاده وصل میکرد و یک کانال آبی درست کرده بود. ساعت ۱۰ و نیم به خط دشمن رسیدیم و از اینجا به بعد دیگر درگیری اجتناب ناپذیر بود. در صوت هست که یک نفر با صدای خشنی اعلام برپا میدهد. این صدای من است که با شروع درگیری، بلند شدم و با صدای بلند از بچه خواستم از جا برخیزند و به خط دشمن بزنند. میزان غافلگیری دشمن به حدی بود که ما بدون هیچ تلفاتی خط دشمن را شکستیم. اکثر شهدای ما مربوط به بعد از شکستن خط و رسوخ به منطقه دشمن بود.
تا لحظات آخر کنار شهید اسدی بودید؟
نه، وقتی که خط شکست و به منطقه دشمن وارد شدیم، من یک بررسی کردم و از عقبه مان احساس خطر کردم. به نظرم رسید مبادا دشمن از سه راه طلائیه بیاید و ما را به محاصره بیندازد. همین جا با صدای بلند اسدی را صدا زدم که گویا در صوت هم ضبط شده است. او را پیدا کردم و گفتم: «اسدی یک دستهای اینجا بگذار تامین باشند.» ایشان پذیرفت و من به جای دیگری رفتم. فرمانده بودم و مسئولیت داشتم؛ لذا باید این طرف و آن طرف میرفتم و بچهها را هدایت میکردم. از اسدی که جدا شدم شاید تنها چند دقیقه به شهادتش باقی مانده بود.
شهادت اسدی چطور رقم خورد؟ اتفاقا لحظات عجیب این صوت ۳۰ دقیقهای هم همین جا است؛ میگوید خدایا من را ببخش...
بله، اسدی یک رزمنده مذهبی و بسیار معتقدی بود. وقتی که من مسئولیت یک دسته را به او دادم تا عقبه را تامین کند، منطقه هنوز پاکسازی نشده بود. همان اطراف در یکی از سنگرهای دشمن هنوز نیروهای بعثی حضور داشتند. آنها تحرکات شهید اسدی را تحت نظر گرفته و در یک لحظه، نارنجکی به سمت ایشان پرتاب میکنند. این نارنجک باعث مجروحیت شدید اسدی میشود و او روی زمین میافتد. میفهمد که لحظات آخر عمر زمینی اش فرا رسیده و ذکر «یا الله، یا امیرالمومنین، یامهدی و...» به زبانش جاری میسازد. در عین حال از خدا میخواهد که او را ببخشد. در لحظات آخر چند نفر از بچهها را میبیند و میگوید: «برادرها بیایید اینجا. من یک ضبط دارم. این ضبط من را بردارید.» ایشان در لحظات آخر هم حواسش به این ضبط واکمن بود. چون میدانست که یک صوت تاریخی را ثبت کرده است. بعد مجدد ذکر یا الله و یا امیرالمومنین (ع) برزبان جاری میسازد و به شهادت میرسد. نوار هم همین جا تمام میشود.
شما دیگر اسدی را ندیدید؟ منظورم پیکر شهید است. اصلا یاد واکمن افتادید؟
آن قدر شرایط وخیم شد و اوضاع بهم ریخت که دیگر تا مدتی حتی یاد ایشان نیفتادم. آن شب حدود یک هزار نفر، تلفات از دشمن گرفتیم. روز بعد هم که هوا روشن شد، تازه پاتکهای سنگین دشمن شروع شد و هر لحظه شرایط بغرنجتر میشد. حاج حسین خرازی ساعت ۹ یا ۹ و نیم صبح آمد پیش ما و از اینکه خط طلائیه را شکستیم بسیار خوشحال بود. من را بغل کرد و گفت: «دل امام را شاد کردید.» شبش هم با توضیح شرایط منطقه گفته بود که امشب عاشوراست و این سرزمین کربلا است. باید حسین وار بجنگید...
شهید خرازی صبح عملیات کمی با ما حرف زد و نکاتی را گوشتزد کرد. من هم درخواستهایی از او داشتم. از هم که خداحافظی کردیم، داشت به سمت ماشینش میرفت که یک گلوله خمپاره کنار ایشان برخورد کرد و همان جا دست حاج حسین خرازی افتاد. چند نفر دیگر هم کنار ایشان شهید و مجروح شدند. حاج حسین را به عقب منتقل کردند. بعد پاتکهای دشمن هر لحظه بیشتر شد. طوری که غروب مجبور به ترک منطقه شدیم. کار به جایی رسیده بود که بعثیها با تانکهای شان به بالای سر مجروحهای هم رسیده بودند. خلاصه منطقه را که ترک کردیم، صبح یک آماری گرفتم و متوجه شدم از ۳۴۰ نیروی گردان، فقط چهل نفر سالم مانده اند. باقی شهید، مجروح یا اسیر شده بودند. در چنین شرایطی اصلا یاد اسدی و واکمنش نیفتادم.
چه زمانی دوباره سراغ شهید اسدی را گرفتید؟
مدتی که گذشت، یاد اسدی افتادم و جویای احوالش شدم که گفتند به شهادت رسیده و پیکرش را منتقل کردهاند. اسدی دوستم بود و بعدها مکرر یادش میکردم. ولی قضیه ضبط را تا پایان جنگ اصلا به خاطر نیاوردم. از آن طرف ضبط را به خانواده شهید میرسانند. آنها هم گوش میدهند و میشنوند که ایشان در صوت ضبط شده با یک نفر به نام براتی حرف میزند. خلاصه گذشت و چند سال بعد از اتمام جنگ، سال ۷۰ یا ۷۱ بود که اخوی شهید اسدی از این طرف و آن طرف پرس و جو میکند و من را مییابد. پیغام میگذارند که فلانی بیا خانواده شهید اسدی با تو کار دارند. من هم رفتم و این صوت را برایم گذاشتند. آنجا بود که تازه بعد از سالها یاد شب عملیات و حرفهای شهید اسدی در مورد واکمن افتادم. خدا ایشان و همه شهدای دفاع مقدس را رحمت کند.
انتهای پیام/