دانشجویی که میخواست صدام را به اسارت بگیرد
به گزارش خبرنگار فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، روز ۱۶ آذر، روز دانشجو نامگذاری شده علت این نامگذاری شهادت سه تن از دانشجویان دانشگاه تهران به نامهای احمد قندچی، مصطفی بزرگ نیا ، مهدی شریعت رضوی است. در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ ریچارد نیکسون معاون رئیس جمهور وقت ایالات متحده آمریکا بامحمدرضا شاه پهلوی دیدار کرد و این اتفاق در حالی افتاد که تازه چهار ماه از کودتای ننگین ۲۸ مرداد گذشته بود. در این زمان بود که دانشجویان دانشگاه تهران دست به اعتراض زدند و نظامیان حکومتی نیز به دانشجویان شلیک کردند و سه تن از دانشجویان به شهادت رسیدند.
یکی از شهدای دانشجو و نخبهای که در چنین روزی میخواهیم از او یاد کنیم، شهید «محسن وزوایی» است. او دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف بود. دانشجویی که قرار بود برای ادامه تحصیل به آمریکا برود اما بعد از پیروزی انقلاب اسلامی از رفتن به آمریکا منصرف شد و برای خدمت به انقلاب اسلامی در کشور ماند. او دانشجویی بود که نمیتوانست به اتفاقات و رویدادهای کشور بیتفاوت باشد و هوشمندانه هر کاری میتوانست برای ارتقا و پیشرفت کشورش انجام میداد، اوایل پیروزی انقلاب اسلامی برای کمکرسانی به مناطق محروم وارد جهاد سازندگی شد و مدتی به لرستان رفت. وقتی که قضیه تسخیر لانه جاسوسی پیش آمد، چون زبان انگلیسیاش قوی بود، به عنوان یکی از سخنگویان دانشجویان پیرو خط امام در صحنه حضور داشت. وقتی هم که جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران آغاز شد، راهی جبههها شد و امروز این شهید دانشجو را به عنوان فاتح ارتفاعات بازیدراز میشناسیم.
حرکت انقلابی در دانشگاه شریف
«عبدالرضا وزوایی» برادر شهید محسن وزوایی درباره فضای خانواده و روحیات آقامحسن میگوید: «ماه ۶ برادر و ۳ خواهر بودیم و من ۱۰ سال از محسن کوچکتر بودم. رابطه عمیق قلبی بین ما بود و از کودکی در کنارش بودم. محسن جوانی بسیار پر جنب و جوش و فعال در زمینههای ورزشی و تفریح بود و روابط دوستانهای با اعضای خانواده و فامیل و بچههای محل داشت. محسن فردی باهوش بود و وقتی در زمینههای مختلف ورود پیدا میکرد، در مدت کوتاهی میتوانست به آن کار تسلط پیدا کند. محسن وقتی به دانشگاه صنعتی شریف رفت، از 17 شهریور ۵۷ در آنجا هم فعالیتهای انقلابی را دنبال میکرد.»
وقتی محسن، ناجی برادرش شد
شهید محسن وزوایی در تظاهراتهای ضد رژیم طاغوت هم حضور داشت که برادرش درباره یکی از تظاهراتهایی که باهم شرکت کرده بودند، میگوید: «زمان پیروزی انقلاب اسلامی من ۸ سالم بود اما خیلی فعال بودم و بچهها را در حیاط مدرسه جمع میکردم و شعار میدادیم. در راهپیمایی با آقامحسن بیرون میرفتم؛ وقتهایی که تیراندازی میشد من را نمیبرد و میگفت خطرناک است. روز ۸ بهمن ۵۷ من به محسن خیلی اصرار کردم تا من را هم با خودش ببرد، من را برد. به دانشگاه تهران رفتیم. دانشجویان و مردم به دلیل بسته شدن فرودگاه مهرآباد و ممانعت بختیار از ورود امام به کشور در دانشگاه تهران تحصن کرده بودند. آنجا اعلام کردند که نیروهای گارد شاهنشاهی به سمت فرودگاه حرکت میکنند. ما به طرف درب دانشگاه تهران حرکت کردیم. یکی ازبه ما گفتند که گاردیها دارند به این طرف میآیند و با اسلحه میزنند.
چند ثانیه نشده بود که صدای تیراندازی آمد. دیدم یکی از گاردیها اسلحه ژ۳ را به طرف من گرفته است. همان لحظه به طرف من شلیک شد و همزمان محسن زد روی سرم. من حرارت گلوله را که از کنار گوشم رد شد، را احساس کردم. محسن من را روی زمین گذاشت و خودش را طوری روی من انداخت تا اگر تیراندازی شد، من آسیب نبینم. چند دقیقهای گذشت. در یک محلی که گویا شرکت بود، باز بود. محسن من را داخل آنجا فرستاد و گفت جایی نرو تا من بیایم. من یک ساعتی در آن محل بودم که محسن برگشت. با توجه به جابجایی مجروحان در تیراندازی گارد شاهنشاهی، تمام لباسش آغشته به خون شده بود.»
به آمریکا نرفت تا در خدمت انقلاب اسلامی باشد
انقلاب اسلامی تازه به پیروزی رسیده بود و لازم بود نخبههایی بمانند و این انقلاب را حفظ کنند، حتی به قیمت اینکه موقعیتهای تحصیلیشان در هر جای دنیا را از دست بدهند. شهید وزوایی موقعیت ادامه تحصیل در آمریکا را داشت اما بخاطر انقلاب اسلامی در کشور ماند. برادر شهید در این باره بیان میکند: «چون برادر و خواهرم برای ادامه تحصیل به آمریکا رفته بودند، قرار بود محسن هم برای ادامه تحصیل به آمریکا برود. اما محسن بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، اعزام به آمریکا را منتفی کرد.»
وزوایی در ۲۰ سالگی فرمانده تیپ شد
دو سال از پیروزی انقلاب اسلامی گذشته بود که جنگ تحمیلی آغاز شد. این بار شهید وزوایی و امثال شهید وزوایی میدان را خالی نگذاشتند و عازم جبههها شدند. برادر شهید وزوایی در این باره میگوید: «بعد از جنگ تحمیلی، محسن وارد سپاه شد. با اینکه در زمینه نظامی هیچ تجربهای نداشت و حتی خدمت سربازی نرفته بود، وقتی وارد سپاه شد، در مدت کوتاه طوری پیشرفت کرد که توانست حماسههایی را در عملیات بازیدراز و فتحالمبین و بیتالمقدس خلق کند. او در سن ۲۰ سالگی مؤسس و فرمانده تیپ ۱۰ سیدالشهدا(ع) بود.»
دانشجویی که میخواست صدام را به اسارت بگیرد
در اوایل ماه مبارک رمضان سال گذشته رهبرمعظم انقلاب اسلامی در دیدار با مسئولان نظام فرمودند که «در عملیات فتحالمبین نزدیک بود که صدام به اسارت ایرانیها دربیاید.» این قضیه مربوط به همان عملیات شهید وزوایی و نیروهایش در فتحالمبین میشود. برادر شهید در این رابطه روایت میکند: «وقتی که نیروهای ایرانی توپخانه بعثیها را گرفتند، شهید وزوایی درباره این موفقیت به قرارگاه مرکزی میگوید: ما توپخانه را فتح کردیم و همه را سالم گرفتیم. توانمان هم خیلی زیاد است. محسن حتی از فرماندهان رده بالا اجازه میخواهد تا به پیشروی در مواضع عراق ادامه دهد. آنها پیشروی را ادامه میدهند و تا عمق ۵۰ متری محل حضور بعثیها پیشروی میکنند.
ارتفاعات بورقازه محل ستاد اصلی قرارگاه صدام بود و صدام در آنجا حضور داشت. وقتی به قرارگاه صدام خبر میدهند که نیروهای ایرانی پیشرفت میکنند و خیلی از نیروهای عراقی فرار کردند، صدام خیلی عصبانی شد و چند نفر از فرماندهان را با کلت خودش اعدام میکند. یکی از فرماندهان به صدام میگوید از اینجا فرار کن چون ممکن است به اسارت ایرانیها دربیایی؛ صدام با دوربین نگاه میکند و میبیند ایرانیها نزدیک هستند. بنابراین صدام و وزیر دفاع و چند نفر با جیپ فرار میکنند. در قرارگاه بورقازه چند نفر دیگر از عراقیها به اسارت نیروهای شهید وزوایی درآمدند. در واقع شهید وزوایی و نیروهایش به ۵۸ کیلومتری عمق مواضع عراق رفته بودند. وقتی که نیروهای ایرانی به قرارگاه خبر دادند که بورقازه را فتح کردند، شهید صیاد شیرازی و محسن رضایی باور نمیکنند و میگویند: اشتباه گرفتید، شاید جای دیگر است!»
در خاطرات شهید صیاد شیرازی است که مینویسد «وقتی این خبر را دادند، من و محسن رضایی تصمیم گرفتیم با هلیکوپتر برویم و با چشم ببینیم اگر دیدیم این خبر درست است، از رسانه اعلام کنیم. ما رفتیم و دیدیم بله، نیروهای وزوایی تا بورقازه را فتح کردهاند.»
این فرمانده نخبه دفاع مقدس سرانجام در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ و در جریان عملیات الی بیتالمقدس به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) آرام گرفت.
انتهای پیام/