«شلمچه مقتلالشهدا»؛ روایتی از دوران اسارت فرزند ترشیز کهن
گروه استانهای خبرگزاری آنا؛ ۲۶ مردادماه سالروز بازگشت پیروزمندانه آزادگان به میهن اسلامی یادآور خاطرات ایثارگریهای رزمندگان و مجاهدتهای سربازان وطن و مقاومت اسیران در دوره اسارت است. مقاومت و پایمردی آزادگان در شرایط سخت زندانهای رژیم بعث عراق موجب سرافرازی هرچه بیشتر ملت ایران در دنیاست.
خبرنگار خبرگزاری آنا به همین مناسبت و به منظور تجلیل و یادی از آزادگان با آزاده سرافراز حسین صادقیبندهقراء اهل کوهسرخ از توابع دیار ترشیز کهن و شهرستان کاشمر، دبیر بازنشسته و جانباز ۳۰ درصد شیمیایی که سال ۱۳۶۶ در سن ۱۷ سالگی به جبهه اعزام شده و حدود ۱۰ ماه بعد به اسارت نیروهای عراقی درآمده و این اسارت حدود ۲۶ ماه به طول انجامید، گفتوگو کرده است که در ادامه خواهیم خواند.
آنا: از زندگینامه خود، انگیزه و چگونگی اعزام به جبهه بگویید.
صادقیبندهقراء: سال ۱۳۴۷ در خانواده مذهبی به دنیا آمدم، زادگاهم روستای بنده قراء از توابع کوهسرخ شهرستان کاشمر است، محل تحصیل ابتدایی روستا و دوره راهنمایی را در مدرسه سیدجمالالدین اسدآبادی کاشمر گذراندم، پس از پایان دوره راهنمایی به روستا برگشتم و برای کمک به خانواده به کار قالیبافی مشغول شدم و سال ۱۳۶۶ و با انگیزه دفاع از کشور و دین اسلام و لبیک به فرمان رهبر کبیر انقلاب امام خمینی (ره) تصمیم به رفتن به جبهه گرفتم.
به دلیل اینکه سن و سالم کمتر از ۱۸ سال بود و از طرفی دو برادرم در جبهه حضور داشتند، اجازه اعزام به جبهه را ندادند؛ اما از رؤیا و هدف خود کوتاه نیامدم و نهایتاً با رفتوآمدهای متعدد به مراکز اعزام نیرو و اصرار بیش از حد در نهایت توانستم در سن ۱۷ و نیم سالگی در ۱۷ شهریور ۱۳۶۶ از طریق کمیته انقلاب اسلامی شهرستان کاشمر اعزام و در لشکر ۲۸ روحالله که در اهواز مستقر بود، سازماندهی شده و در گردان امام حسین(ع) در منطقه شلمچه به دفاع از مرزوبوم ایران عزیز مشغول شدیم.
آنا: نحوه اسارت و دلیل جانبازی شما چگونه بود؟
صادقیبندهقراء: پس از حدود 10 ماه حضور در جبهه ۳۱ تیر ۱۳۶۷ در عملیات و تک دشمن به همراه چند نفر ازهمرزمان لشکر ۲۸ روحالله کمیته انقلاب اسلامی در خط مقدم منطقه شلمچه به اسارت درآمدیم. جانبازی من نیز ناشی از ضرب و شتم و بیماریهای دوران اسارت و آلودگی به مواد شیمیایی است که اکنون جانباز ۳۰ درصد هستم.
آنا: خاطرهای از دوران اسارت بفرمایید.
صادقیبندهقراء: خاطرهای که میخواهم برای شما تعریف کنم در اصل نحوه اسارت خود و همرزمان است که در دفتر خاطراتم به نام شلمچه مقتل الشهدا یاد کردهام. ساعت ۵:۳۰ صبح ۳۱ تیر ۶۷ در خط مقدم محور شلمچه لشکر ۲۸ روح الله گردان امام حسین، دو نفر با هم در یک سنگر مشغول حراست و نگهبانی بودیم که تک دشمن آغاز شد بعد از حدود نیم ساعت آتش، دشمن به سمت عقب خط رفت.
از سنگر بیرون آمدیم در حالی که دود و آتش و خاکستر همه جا را فرا گرفته بود، در حال عبور بودیم که از یک دستهٔ ۲۲ نفره فقط هشت نفر مانده بودیم و دیگران همه شربت شهادت نوشیده و شهید شده بودند. به سنگرهای استراحت رسیدیم، انبوهی از لشکر بعثی عراق مقابل ما در حرکت بودند در حالی که سنگرهای استراحت ایرانیها تسخیر شده بود.
هشت نفر به سمت راست خاکریز بالا رفتیم که ناگهان تعداد زیادی از عراقیها جلو ما ظاهر شدند، یکی از بچههای کرمان به نام ابوالفضل پورعرب روی عراقیها آتش گشود، عراقیها به زمین ریخته و هلاک شدند و توانستیم به عقب برگشته و داخل سنگر برویم. بله در محاصره کامل دشمن بودیم، عراقیها دورتادور سنگر را محاصره کردند و بعد از مدتی آغاز کردند به صدا زدن(صدیق، صدیق، کربلا، نجف، امام عباس) کسی بیرون نرفت اضطراب و دلهره عجیبی بر ما حاکم شده بود در همین حال یکی از بچههای شیراز اعلام کرد که بیرون میرود از جلو در سنگر آغاز به رگبار کرد وعراقیها فرار کردند.
همسنگر ما بیرون رفت و در جلو در سنگر از پشت مورد هدف قرار گرفت و به شهادت رسید. خلاصه بعد از اینکه عراقیها ما را به اسارت گرفتند، چهار نفرمان را با سیم تلفن دستها را از پشت بستند و لباسهای ما را درآوردند و به سوی خط عراق حرکت دادند، در مسیر بچههای مجروح را که حالا در کنار و گوشه خاکریز افتاده بودند، تیر خلاص میزدند. یادم از حضرت زینب(س) آمد که وقتی بر بالین بردارش حاضر شد فرمود آیا تو برادر زینبی آیا تو فرزند مادر منی. ما رایت الا جمیلا.
هزار و چندین سال پیش قافلهای از مدینه حرکت کرد، رفت بسوی مکه این کاروان، ایام، ایام حج بود مردم اجتماع کرده بودند؛ اما اهل قافلهها از او فاصله گرفتند، گرفتند، رفت به سوی کربلا این کاروان اهل این کاروان در کربلا مظلومانه شهید شدند. ولی ای عزیزان، ای شهید دادهها، ای اسیر و مجروح دادهها، صدای زنگ این کاروان از غرب و جنوب کشور به گوش میرسد، آماده رفتن باشیم از کاروان عقب نمانیم. (السلام علیک یا اباعبدالله).
آنا: نحوه آزادیتان چگونه بود؟
صادقیبندهقراء: به خانوادهام اعلام کرده بودند که مفقودالاثر هستم و اطلاعی از شهید و یا زنده بودنش نداریم. بعد از حدود ۲۶ ماه اسارت در چنگال دشمن توسط نیروهای صلیب سرخ جهانی و به لطف خداوند شناسایی شده و ۱۷ شهریور ۱۳۶۹ بعد از گذشت دو سال و یک ماه و ۱۶ روز که هر روزش به اندازه چندین سال بر خانوادهها گذشت به آغوش گرم میهن و خانوادهام برگشتم.
آنا: اکنون به چه کاری مشغول هستید؟
صادقیبندهقراء: بعد از برگشت به میهن تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم که پس از اخذ دیپلم، برای ادامه تحصیلات عالی وارد دانشگاه شده و اکنون با مدرک کارشناسی ارشد رشته روانشناسی کودکان استثنایی بازنشسته وزارت آموزش و پرورش هستم.
گفتگو: محمدحسن پیشداد
انتهای پیام/۴۱۲۱/
انتهای پیام/