آلکساندر سوکوروف: آدمهای بدبخت قدرتطلب هستند/ از تارکوفسکی تأثیر نگرفتم
آلکساندر نیکلایویچ سوکوروف برای علاقهمندان به سینمای هنری در ایران بسیار شناخته شده است. سینمادوستان او را با فیلمهایی مانند «کشتی روسی»، «فاوست»، «مادر و پسر» و «پدر و پسر» میشناسند. «کشتی روسی» (2002) که اولین بار در جشنواره کن نمایش داده شده، درامی تاریخی است که در کاخ زمستانی موزه آرمیتاژ سنت پترزبورگ گرفته شده و کل فیلم در یک نمای بلند و بیوقفه اتفاق میافتد. «فاوست» (2011) برنده جایزه شیر طلایی بهترین فیلم جشنواره ونیز، مهمترین جایزه قدیمیترین و یکی از معتبرترین جشنوارههای سینمایی دنیا، فیلمی است با الهام از نمایشنامه مشهور گوته که چهارمین از آثار چهارگانه (تترالوژی) سوکوروف درباره آثار فسادآور قدرت سیاسی محسوب میشود. سه فیلم دیگر این چهارگانه عبارتند از «مولوخ» (۱۹۹۹) که نگاهی دارد به زندگی هیتلر دیکتاتور آلمان نازی، «توروس» (۲۰۰۱) درباره زندگی لنین رهبر انقلاب روسیه، و «خورشید» (۲۰۰۴) درباره هیروهیتو امپراتور پیشین ژاپن.
نمایی از فیلم «کشتی روسی»
سوکوروف از سال 1978 تا 2006 بیش از بیست فیلم مستند و 19 فیلم داستانی تا سال 2015 ساخته و از جمله برنده جوایز جشنواره لوکارنو و مسکو برای اولین فیلم بلند داستانیاش «صدای تنهای انسان» (1987-1978)، جوایز دولتی فدراسیون روسیه برای «مادر و پسر» (1997) و برای «مولوخ» و «توروس» در سال 2001، جایزه انجمن صنفی منتقدان روسیه برای «توروس» در سال 2001، جایزه جشنواره تورنتو و انجمن منتقدان آرژانتین برای «کشتی روسی» و فیپرشی منتقدان بینالمللی در کن برای «پدر و پسر» (2003) و در رتردام برای «یک مرثیه ساده» (1991)، جایزه استاد سینما از جشنواره بینالمللی فیلم مانهایم-هایدلبرگ در سال ۲۰۰۶، جایزه دستاورد هنری یک عمر جشنواره بینالمللی سائوپولو 2002 و شیر طلایی ونیز 2011 برای «فاوست» شده است.
نمایی از فیلم «فاوست»
سوزان سونتاگ، نویسنده، منتقد و فعال سیاسی فقید و مشهور آمریکایی دو فیلم از آثار سوکوروف را در میان 10 فیلم مورد علاقهاش در دهه نود قرار داده و گفته بود: «در حال حاضر هیچ کارگردانی نیست که فیلمهایش را به اندازه سوکوروف تحسین کنم.»
این فیلمساز 65 ساله در یک خانواده نظامی در روستای پودورویخا از استان ایرکوتسک متولد و در رشته تاریخ از دانشگاه نیژنی نووگورود فارغالتحصیل شد و پس از فارغالتحصیلی در مؤسسه سینمایی (سرگئی) گراسیموف به کار پرداخت و در آنجا با آندری تارکوفسکی دوست شد و عمیقاً تحت تاثیر فیلم «آینه» او قرار گرفت. در سالهای اولیه کارش در دهههای 1970 و 1980 مستندهای متعددی ساخت و بیشتر فیلمهای دورذان ابتدای کارش به دستور مقامات اتحاد جماهیری شوروی ممنوع از نمایش بودند.
تازهترین فیلم سوکوروف «فرانکوفونیا» که سال گذشته برای اولین بار در هفتادودومین دوره جشنواره بینالمللی فیلم ونیز نمایش داده شد و سپس به بخش استادان جشنواره تورنتو راه یافت و در این روزهای آغاز ماه اردیبهشت در تهران نمایش داده می شود، به همکاری رئیس موزه لوور پاریس و یک افسر آلمانی در جریان جنگ جهانی دوم برای نجات آثار هنری از دست نازیهای اشغالگر فرانسه میپردازد.
آنچه در آثار شاخص سوکوروف مانند «فاوست» و «مولوخ» از جنبه محتوایی برجسته و چشمگیر
میشود، دلمشغولی او به مضامینی همچون تمامیتخواهی، قدرت و فساد ناشی از قدرت مطلق دیکتاتورهای قرن بیستم است و بهمحض آنکه او را در غرفهای در پردیس سینمایی چارسو در تهران میبینم، همین دغدغه همیشگی آثارش در ذهنم مجسم میشود. وقتی ایدههایش را درباره قدرت سیاسی و اجتماعی مطرح میکند، دلمشغولیهایی فراتر از ایدههای کلان سیاسی و اجتماعی را به زبان میآورد و بدون آنکه از میشل فوکو نام ببرد، از «روابط قدرت» سخن به میان میآورد که مضمون کلیدی افکار فیلسوف فقید فرانسوی بود.
نمایی از فیلم «فاوست»
سوکوروف همراه با یک مترجم جوان روس که انگلیسی را به روسی و بالعکس ترجمه میکند، نشسته است و فروتنانه و با خوشرویی به درخواست یک مصاحبه رسانهای پاسخ مثبت میدهد. به مضمون مشترک تترالوژی او اشاره میکنم و درباره علاقهاش به پیگیری همین موضوع میپرسم.
* الان قصد دارید باز هم درباره این موضوع خاص، فساد قدرت و درباره تمامیتخواهی فیلم بسازید؟
- اگر درباره محتوای سیاسی میپرسید، باید بگویم که من هرگز به این جنبه علاقهمند نبودهام. آنچه خیلی برای من مهم است، این است که درک کنم شخصی خاص که قدرت را در دست دارد، چگونه رفتار میکند، و به علاوه، چنین شخصی چگونه آدمی است، چگونه قدرت را به دست گرفته است و قدرت چگونه او را تغییر داده است. این پرسشی بسیار انسانی است و چنین موضوعی علاقه ما را جلب میکند، چون ما در دست انسانی هستیم که قدرت دارد و زندگی ما با این افراد مرتبط میشود، خیلی زیاد هم مرتبط میشود.
اما در کنار این قضیه، باید گفت که قدرت در شرایط دیگری (غیر از سیاست) نیز برای افراد به وجود میآید، مثلاً قدرت پدر که نسبت به مادر اعمال میشود، قدرت یک همسر، یک شوهر، این هم نوعی قدرت است، قدرتی که یک دوست نسبت به دوست دیگر اعمال میکند، (رابطه قدرت میان) انسان و سگ، سگ انسان را دوست دارد در حالیکه انسان سگ را میبندد و به نگهبانی وامیدارد. هر کاری که در هنر انجام میدهیم، با قدرت مربوط است و از این واقعیت مستثنی نمیشود. سادهترین و ابتداییترین نوع قدرت، قدرت سیاسی است. قدرتی که پیامدهای بیشتری دارد، قدرت در خانواده است. همه فیلمهای من درباره رابطه میان انسانها هستند و اینکه یک نفر سعی میکند قدرت را به دست بگیرد و نسبت به شخص دیگر اعمال قدرت کند.
من هیچ کشور غیر توتالیتاریستی نمیشناسم. هیچ کشوری در دنیا نیست که در آن نتوان هیچگونه تمهیدات توتالیتاریستی (تمامیتخواهانه) پیدا کرد. شاید سوئد و هلند را بتوان به یک معنا مستثنی دانست. همه کشورهای دیگر عناصری از توتالیتاریزم را دارند.
نمایی از فیلم «مولوخ»
* مثلاً دموکراسیهای لیبرال هم توتالیتاریستی هستند؟
- حتماً. آنها هم بر ایدههای لیبرالیستیشان اصرار دارند و فکر میکنند ایدههای آنها بهترین است. درون هر حزب سیاسی تمامیتخواهی وجود دارد، چون هر حزب فکر میکند از دیگری بهتر است و آنها تلاش میکنند رأیدهندگان را (در این مورد) متقاعد کنند. هر جا که قدرت وجود دارد، این مشکل هم به سادگی بهوجود میآید.
* اما بهتر نیست آنها اتوریتارین (اقتدارگرا) بخوانیم تا تمامیتخواه؟
- به هر حال مفهومش یکی است. ممکن است ترمینولوژی (واژگان) را تغییر بدهید، اما مفهوم، همان است.
نمایی از فیلم «کشتی روسی»
* به نظر میآید که شما در فیلمهایتان یک سیاستمدار فاسد را یک قربانی میبینید. چنین ایدهای دارید؟
- خیلی جالب است، اما من ایده دیگری دارم. اینکه قدرت در دست آدمهای بدبخت میافتد. آدم بدبخت است که قدرت میخواهد. آدم بدبخت و مفلوک خطرناک است. اشخاص قوی به دنبال قدرت نیستند.
* ممکن است لطفاً مفهومی را که از آدم «بدبخت» در ذهن دارید، دقیقتر تشریح کنید.
- آدم بدبخت، فردی است که زندگی موفقی نداشته است، بنا به علتهایی ساده. اگر سلاطین موروثی را مستثنی کنیم، بقیه به دلایل مسائلی که قبلاً برایشان پیش آمده است، به قدرت میرسند، مثلا،ً لنین را میشناسید؟
* بله. چیزهایی دربارهاش خواندهام.
- اگر زندگینامهاش را خوانده باشی، میدانی چه طرز فکری داشته است. او هرگز نمیخواست
دبیرکل حزب یا در صدر کشور بزرگ روسیه باشد، میخواست وکیل باشد. این حد امکانات او بود و (نهایت) تخیلاتی که درباره زندگی داشت. هیتلر میخواست آرشیتکت باشد و طرحهای خوبی هم میزد. نهایت تصور او این بود که آرشیتکت شود. هیچیک بر اساس درونیاتشان، بر اساس خلقتشان،یا بر مبنای تحصیلاتشان نمیتوانست به قدرت برسد. اما چه اتفاقی برای لنین افتاد؟ وقتی داشت تحصیل میکرد، با مشکلاتی مواجه شد. بعد از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه در ماجراهای متعدد (روابط عشقی)، یکی پس از دیگری شکست خورد. فهمید که نمیتواند برنده باشد. در همه آنچه در زندگی میخواست با شکست روبهرو شد. چند سال بعد، با زنی ازدواج کرد که او را دوست نداشت. چند سال پیش از آن با زنی روبهرو شده بود که عاشقاش بود و در این مورد موفقیتی نداشت. اما شکستهای حرفهای و شغلی او بود که او وادارش کرد که به این فکر بیفتد که چگونه نه از مسیر مستقیم، بلکه از راهی پرپیچ و خم به اهدافش برسد. سادهترین راه برای او در آن زمان این بود که سیاستمدار شود. این توهمبرانگیزترین کاری است که میتوان در پیش گرفت. تصور میکند شاید به رؤیاهایش جامه عمل بپوشاند و شکستهایش را جبران کند.
و بالاخره او قدرت را به چنگ میآورد. هیتلر هم قدرت را به دست میآورد. اما هر دو نفر از جنبه شخصی بدبخت بودند. ر دو نفر زندگی حرفهای را با شکست آغاز کردند. بنابراین نتیجه اقداماتشان فاجعهبار بود. کشتار دستهجمعی، سرکوب، جنایت، جنگ.
* برای فیلم ساختن به زندگی دیکتاتورهای خاورمیانه مانند صدام حسین و قذافی نیز علاقه دارید؟ فکر میکنید برای ساختن فیلمهای داستانی یا مستند مناسب باشد؟
- نمیدانم. قذافی هم شخصیت تراژیکی داشت. صدام هم به همینصورت. هر دو نفر در جامعه خود مشکلات ارتباطی داشتند. هر دو نفر به قدرتی عظیم دست پیدا کردند. هر دو نفر قربانیان زندگی شخصی بودند. زندگی قذافی و زندگی صدام حسین، تشکیل شده بود از دروغهای مدام و پیاپی. همه به هم دروغ میگفتند، از سیاستمداران گرفته تا نظامیان و مردم عادی. بنابراین ترددید نیست که آنها هم شخصیتهایی تراژیک بودند. نباید فراموش کنیم که این دو نفر را تمدن اروپایی به قتل رساند. به دست مردم خودشان کشته نشدند، تمدن اروپایی آنها را کشت، دستهای دیگری آنها را از میان برداشت، بدون آنکه بپرسد مردم خود این کشورها در این مورد چه فکری میکنند.
* اما شما فکر میکنید راه دیگری هم برای خلع قدرت آنها وجود داشت؟
- بله. میلیونها راه وجود داشت اما من فرصت ندارم حتی یکی از این راهها را بشمارم، چون فقط تا پسفردا اینجا هستم! (میخندد)
* فرصت دارید کمی هم درباره خود سینما صحبت کنیم؟
- بله. اصلاً خوب بود با سیاست شروع نمیکردید! (میخندد)
نمایی از فیلم «فاوست»
* درباره تأثیری که از آندری تارکوفسکی گرفتهاید و دوستی شما با او چیزهایی شنیده و خواندهام.
- او تأثیری در فیلمهای من نداشت، چون ما از دو نسل مختلف بودیم و شیوه تفکرمان با هم فرق داشت، اما او شخصاً مرا تحت تأثیر قرار داد، چون ما دوستان نزدیک بودیم. به جنبههایی از سینما علاقه داشت که مورد علاقه من نبود. به ساختن فیلم مستند علاقه نداشت، در حالیکه این مورد علاقه من بود. ما به فیلمهای متفاوتی علاقه داشتیم. بعضی فیلمها بود که من دوست داشتم و او بدش میآمد.
اما دوستی نزدیک و ارتباط انسانی صمیمانهای میان ما وجود داشت، گرچه ما از دو نسل کاملاً متفاوت بودیم. من بیستوپنج سال جوانتر از او بودم. با این حال روابط ما خوب و پرثمر بود. او انسان مقتدری بود و از اقتدار انسانی خود خوب استفاده میکرد.
* آیا هرگز در پروژههای سینمایی او درگیر بودید.
- نه. او نمیخواست. من به درد او نمیخوردم. (میخندد)
* چرا؟ بهخاطر اختلاف دیدگاهتان؟
- برای من همین که ارتباط انسانی با او داشتم، کافی بود. من راه متفاوت و اهداف متفاوتی داشتم. جالبترین مسأله برای من این بود که دیدگاههای او را در مورد ادبیات و هنر بدانم، اما به دیدگاههای او درباره سینما علاقه نداشتم.
انتهای پیام/