«بوی شیرین چمن» در نشر داستان
به گزارش گروه فرهنگی آنا «بوی شیرین چمن» گزیدهای از شعرهای هَدا سندو، شاعر ملی مغولستان است که توسط سحر توکلی انتخاب و ترجمه شده. ترجمهی شعرهای این کتاب، ماحصل ماهها مکاتبه مترجم با سندو هدا است. سندو به زبان فارسی بسیار علاقه دارد و زبان فارسی را یکی از فاخرترین زبانهای دنیا و زبان شعر میداند
بخشی از مقدمه کتاب:
هدا سندو، شاعر ملی و مترجم شناخته شدهی اهل مغولستان در سال ۱۹۶۱ در شهر اولان باتور، جایی که هنوز زندگی میکند، متولد شد.
وی در خانوادهای فرهیخته پرورش یافت؛ پدرش کارگردان سرشناس تئاتر و مادرش نیز هنرمند بود.
سندو هم اکنون به عنوان استاد ادبیات، در دانشگاه ملی مغولستان مشغول تدریس است. از سندو بیش از هفت مجموعه شعر منتشر شده و گزیده شعرهایش به بیش از بیست زبان ترجمه شده است. آواز سنگ و کلمات زمین آخرین آثار انتشار یافته وی هستند که به زبان انگلیسی نیز ترجمه شدهاند.
سندو، بنیانگذار تقویم شاعران جهان با نام «World Poetry Almanac» است که از همان اولین سال انتشار آن، سال۲۰۰۶، از معتبرترین ویژه نامههای بین المللی شعر محسوب میشود که بسیار مورد توجه و استقبال قرار گرفته است.
او همچنین موفق به دریافت جوایز ادبی بسیاری شده است؛ از جمله بزرگترین جایزه خلاقیت شعر مغولستان در سال ۲۰۰۸ و جایزه کانون نویسندگان مغولستان در سال ۲۰۰۹.»
فضای شعری سندو در آغاز با تأثیرپذیری از شعر حماسی مغولستان، شعر تصویرگرای روسیه و شعر هرمتیک ایتالیا در قرن بیستم شکل گرفت و سپس مسیر مستقل خود را یافت. سندو با استفاده صحیح از عناصر بومی، به بازخوانی فرهنگ ملت خود میپردازد و شعری کاملاً مغولی و اصیل و مدرن خلق میکند و شاید به همین دلیل است که بسیاری از منتقدین ادبی، سندو را یکی از برجستهترین شاعران قرن ۲۱ به شمار میآورند و شعر او به اکثر زبانها ترجمه شده است.
سندو علاوه بر کار تدریس، دبیر مشاور مجله معتبر «فصنامه ادبیات بین الملل» نیز است.
سندو به کوتاه نویسی گرایش دارد اما شعرهای کوتاه او سرشار از مفاهیمی ژرف و کوبنده است و ذهن مخاطب را درگیر میکند. و همین مسئله امکان ترجمه آثار وی به زبانهای زیادی را نیز فراهم آورده است.
در یکی از شعرهای این کتاب آمده است:
«قلب شکسته جهان
وقتی که پیر شوم، چشمانم کم سو
استخوانهایم مثل احساسم ترد و شکننده
و گامهایم مثل مِه سرگردان
و عشق شکنجه گر
فرسنگها دور از من!
باد در اتاق با من میرقصد و
خواب و خیال بیوقفه
قلبم را آزار میدهد
و بوی شیرین چمن از معبد به سویم میآید!
و راه شیری چقدر آرام به نظر میرسد
وقتی پیر شوم و چشمانم کم سو
با کتابی از هسه در یک دست
و ذره بینی در دست دیگر
سعی میکنم گذشتهام را ورق بزنم
خودکارم را در سیاهی فرو میبرم
با قلبی شکسته در دنیا رها شدهام
سرم را زیر پتو میبرم
هرگز کسی برای باز کردن در نخواهد آمد»
انتهای پیام/