دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
11 بهمن 1400 - 19:40

سلام سیمرغ چهل‌ساله

اینکه سیاسی‌کاری‌ها، تصمیمات اصلی را جهت ندهند و ریل‌گذاری‌های کلان‌نگر در دستورکار باشند، اینکه جلوی انحرافات مالی گرفته شود و اعتبار هنری جشنواره به آن برگردد، باعث می‌شوند فجر به‌عنوان ترمینال یک‌ساله سینمای ایران معرفی شود.
کد خبر : 638520
9






به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، پیش از انقلاب جشنواره‌ای داشتیم به نام تهران. مثل کن، ونیز و برلین که به نام شهر برگزارکننده‌شان بودند، نام این فستیوال ایرانی را هم گذاشته بودند تهران. در آن ایام تلاش می‌شد ایران در فضای نخبگی و روشنفکری جهان هم سری میان سرها دربیاورد اما این تلاش‌ها به سد یک‌سری تناقضات درونی می‌خورد. کشور اگر روشنفکر داشت، آن روشنفکر باید به بانیان و حاکمان وضع موجود اعتراض می‌کرد اما همان بانیان و حاکمان می‌خواستند یک‌سری روشنفکر ویترینی متصل و وفادار به خودشان ایجاد کنند. جشنواره تهران به همین دلیل با مشکل مواجه شد. در سال‌های آخر آن جشنواره که به روزهای انقلاب نزدیک می‌شد، خیلی از فیلمسازان بزرگ جهان از حضور در این رویداد انصراف دادند چون باسمه‌ای بودن و نمایشی بودن یک جشنواره روشنفکری در سینمای ایران خیلی واضح و آزاردهنده شده بود. در بیانیه‌های آن انصراف‌دهندگان علنا آمده بود که وقتی از سالن‌های محل برگزاری جشنواره چند خیابان آن‌طرف‌تر بروید، مبتذل‌ترین فیلم‌ها درحال اکران هستند و سینمای واقعی ایران این است نه آنچه جشنواره تهران سعی می‌کند به دنیا بنمایاند.


راستش این است که اعتبار جشنواره‌ها به سینمای خود آن کشورهاست. مثلا اگر کن معتبر است تا حد قابل‌توجهی به دلیل موج نو بوده و اگر ونیز معتبر است، به نئورئالیسم و سایر شاخه‌های قدرتمند سینمای ایتالیا ربط دارد؛ اما سینمایی که به فیلمفارسی شناخته می‌شود، نمی‌تواند جشنواره‌ای در تراز سایر فستیوال‌های هنری برگزار کند. با پول نمی‌شود این کارها را کرد. قطر و امارات و حتی اخیرا عربستان هم تلاش کرده‌اند با پول چنین کنند اما چون خودشان به‌واقع سینما نداشتند، نشد.


سینمای پس از انقلاب، درحقیقت پیش از بهمن ۵۷ شروع شده بود. خیلی از فیلمسازان جریان موج‌نوی ایران و جوانان سینما آزاد آن دوره که بعدها در دهه ۶۰ اولین آثار بلندشان را ساختند، همان روزها به‌عنوان مخالفان وضع موجود در فضای فرهنگی کشور پرسه می‌زدند.


بالاخره انقلاب شد و سینمای ایران هم دگرگونی‌های اساسی‌اش را در خود دید. تمام پتانسیل‌های تجمیع شده که در فضای فیلمفارسی، همان فیلمفارسی ورشکسته و مختصر، امکان جلوه‌گری شایسته‌ای را نداشتند، حالا مجال یافتند. سینمای ایران دنبال یک روزنه می‌گشت تا از آن سیل راه بیندازد و جابه‌جایی‌های ساختاری در مدیریت فرهنگی که انقلاب باعث‌شان بود، این روزنه را ایجاد کردند. حالا جشنواره جدیدی تاسیس می‌شد که در سال اول نام آن میلاد بود؛ به‌معنای زایش. یک نام محتوایی که نه به محل برگزاری رویداد اشاره داشت و نه به زمان آن یا چیزهایی از این دست. در دوره بعد نام فستیوال به فجر تغییر پیدا کرد؛ در همان ردیف معنایی که میلاد قرار داشت و با اشاره به دهه‌ای که موج انقلاب در آن عروج کرد. ما حالا هم سینما داشتیم و هم جشنواره. پای دبیر جشنواره‌های کن، ونیز و برلین لوکارنو به فستیوال فجر باز شد. صف‌های طویل، جریان‌های معارض و بیانیه‌های ضدهم، فیلم‌های پرحاشیه و پدیده‌های نوظهور، نشست‌های خبری و جنجال‌های ناتمام؛ دیگر همه را به شکل واقعی داشتیم. کودکی که امروز ۴۰ ساله شده، سال‌ها پیش در پیچیده و سخت‌ترین وضعیت اقتصادی کشور، حتی سخت‌تر از امروز، زیر موشک‌باران بعثی‌ها، بین دو دیوار به هم نزدیک‌شونده شرق و غرب که می‌خواستند جمهوری تازه‌تاسیس انقلابی را له کنند، با جوانانی که تازه پا به رکاب گذاشته بودند و مدیرانی که باید چرخ را از ابتدا اختراع می‌کردند، متولد شد. در همان سال‌ها که سینمایی به نام دفاع مقدس ناگهان در اوج متولد شد، در همان سال‌ها که سختگیری از هر دورانی بیشتر بود اما بهترین و عمیق‌ترین طنزها، آثار اجتماعی و آثار تاریخی پدید آمدند، خشت‌های اول فجر روی هم رفت و برای کسانی که امروز در این رویداد شرکت می‌کنند و بالای ۹۸ درصد آنها سن و سالی کمتر از خود فجر دارند، میراثی ارزشمند به جا ماند.


فجر خسته و زخمی


فجر از ابتدای تولدش تا به‌حال، اوج و فرودهای طبیعی فراوانی داشته اما به‌طور مشخص در سال‌های اخیر صدمات و لطماتی جدی و محسوس را به خودش دید. یک‌سری از این صدمات از ناحیه کسانی بود که نه صرفا با این رویداد، بلکه به‌طور کل با ذات ایران مشکل دارند. آنها جماعتی ناجور و عمدتا کاسب‌کار هستند و مطمئن هستیم که دوره‌شان به سر خواهد آمد؛ اما بخش دیگری از صدمات واردشده به جشنواره در این سال‌ها، به نوع مدیریت فرهنگی کشور برمی‌گردد. دولت‌های مختلف، چپ و راست، اصولگرا و اصلاح‌طلب یا هر مدل دیگر، هر رفتاری که با خود سینما داشتند و هر نسبتی که با اهالی آن برقرار می‌کردند، در شیوه برگزاری فجر یک رویه نسبتا ثابت و مداوم را پی می‌گرفتند. اما در هشت سال دولت قبل، ناگهان همه‌چیز تغییر کرد. سیاسی‌کاری‌ها در این دوران به قدری بالا بود که روی هر تصمیم‌گیری دیگری سایه انداخت و لطماتی ساختاری به این جشنواره زد. مدیر دوتابعیتی جشنواره، برخوردهایی با آثار تولیدشده راجع‌به سازمان منافقین داشت که خیره‌کننده بود. خیلی‌ها او را متهم کردند که به جهت ترس از ایجاد مشکلاتی برای تابعیت خودش است که چنین می‌کند و وقتی معلوم شد خانواده او در آمریکا ساکن هستند و دوتابعیتی بودنش شایعه نبوده، غوغایی به پا شد. در دوران همان مدیر پرحاشیه بنا به دلایلی که آشکارا باندی و جناحی بودند، فیلم‌ بادیگارد که سطح فنی کارگردانی در سینمای ایران را چند پله ارتقا داده بود، حتی نامزد سیمرغ کارگردانی نشد. این نوع رفتارها به اعتبار فنی جوایز فجر شدیدا صدمه می‌زد و سیمرغ‌ها را نه براساس معیارهای هنری که بنا به معیارهای دلبخواهی دیگری معرفی می‌کرد. از طرف دیگر فیلمسازان نزدیک به دولت اجازه پیدا کردند فیلم‌هایشان را بدون نمایش در فجر به فستیوال‌های جهانی بفرستند.


اصغر فرهادی شاخص‌ترین نمونه در این زمینه است. به‌عنوان مثال وقتی فرهادی اولین نشست‌های خبری‌اش را خارج از کشور برگزار می‌کرد، به این ترتیب مرجعیت خبری و تحلیلی از جشنواره فجر و منتقدان و خبرنگاران حاضر در آن گرفته می‌شد. این سیاسی‌کاری‌ها نه‌تنها مستقیما ضربه می‌زدند، بلکه به واسطه دست‌وپاگیری‌شان در اتخاذ بعضی تصمیمات درست دیگر هم مشکل‌ساز می‌شدند. مثلا وقتی مسعود کیمیایی در دوره سی‌وهشتم موج انصراف از جشنواره را راه انداخت، راحت‌ترین برخورد با او یعنی تقدیر از رفیق ۷۰ساله‌اش فرامرز قریبیان که می‌توانست خود کیمیایی را هم روی صحنه بیاورد، امکان‌پذیر نبود؛ چون هم فیلم خروج که قریبیان در آن بازی داشت همان مشکلات سیاسی بادیگارد را داشت و هم قریبیان که چند سال پیش در همین دولت داور فجر بود، به بخشنامه شفاهی مدیران که داوران را ملزم به تصمیماتی خلاف‌نظر خودشان می‌کرد، اعتراض‌هایی علنی داشت و این تیم مدیریتی محال بود که سر مسائل سیاسی و جناحی کوتاه بیاید.


در همین سال‌ها بخش بین‌الملل فجر از بخش ملی آن جدا شد و این قضیه بی‌اینکه هیچ دستاوردی داشته باشد، شائبه‌های سوءاستفاده مالی را به راه انداخت. کار به جایی رسید که مجلس دبیر آن جشنواره و وزیر فرهنگ را جهت پاسخگویی پیرامون این شبهات مالی به کمیسیون فرهنگی فراخواند و دبیر مربوطه هم یک‌باره استعفا داد تا دردسرها بیشتر نشوند.


دبیر بعدی بخش بین‌الملل هم با قلدری در برابر تمام پرسشگرانی که از مسائل مالی سوال می‌کردند، ظاهر شد و هیچ چیزی از این داستان جدایی، برای فجر باقی نماند جز اعتباری که به‌شدت زائل شده بود. می‌گفتند از اوایل قرن بیستم و به‌خصوص پس از سال ۲۰۰۸ میلادی، بنا به دلایل مختلف، سطح کلی جشنواره‌ها در سراسر دنیا افول کرده و ما هم طبق همین قاعده افت کرده‌ایم؛ اما اتفاقا برعکس، این می‌توانست فرصتی برای عروج شما و پیشی‌گرفتن از رقبا باشد؛ مگر اینکه آنها را نه رقیب، بلکه پیشوای خودتان می‌دانستید. حالا با یک فجر خسته و زخمی طرف هستیم که نیازمند احیا و بازسازی است.


می‌خواهم زنده بمانی!


وقتی علت‌های صدمه‌خوردن ناگهانی فجر در سال‌های اخیر را بدانیم، طبیعتا تا حدود زیادی روش‌های درمان و احیای آن را هم دانسته‌ایم. اینکه سیاسی‌کاری‌ها، تصمیمات اصلی را جهت ندهند و ریل‌گذاری‌های کلان‌نگر در دستورکار باشند، اینکه جلوی انحرافات مالی گرفته شود و اعتبار هنری جشنواره به آن برگردد و جزئیاتی مثل نوع حضور فیلمسازان در این رویداد و قوانینی که باعث می‌شوند فجر به‌عنوان ترمینال یک‌ساله سینمای ایران معرفی شود و مرجعیتی قوی‌تر از آن در خارج از مرزهای ایران آثار ما را ارزش‌گذاری نکند. اما چنان‌که اشاره شد اعتبار یک جشنواره به سطح اعتبار سینمای آن کشور هم مربوط است. سینمای ایران هم مثل جشنواره‌اش در این هشت‌سال صدمات جدی خورد. حالا با یک پیکره نیمه‌جان طرفیم که تنها یک طبقه اجتماعی و یک طیف فرهنگی به‌خصوص از جامعه را در سبد مخاطبانش دارد و به لحاظ مالی کاملا ورشکسته است. موضوعات و جهت‌گیری‌های این سینما هم به‌شدت محدود شده‌اند و همین ‌جهت‌گیری‌های محدود هم شکل کلیشه پیدا کرده و دیگر حتی بین همان طبقات و طیف‌ها، هواداران سابق را ندارد. به‌طور طبیعی برای احیای فجر ابتدا باید سینمای ایران احیا شود و دولتی که می‌خواهد به این جشنواره رونق بدهد، ابتدا باید در بخش تولید رونقی به خود سینمای ایران تزریق کند. قدیمی‌های جشنواره فجر یادشان هست که دبیران فستیوال‌هایی مثل کن، ونیز و برلین در سالن‌های جشنواره فجر روی صندلی‌ها کنار مخاطبان دیگر می‌نشستند و فیلم‌ها را می‌دیدند.


آنها دنبال آثاری بودند که با سیاست‌های کلی جشنواره‌شان همخوان باشد و می‌خواستند از آنها دعوت به عمل بیاورند. در جریان همین رفت‌وآمدها بود که کمابیش فیلمسازان ما و گاهی سایر نقاط جهان می‌فهمیدند که آن فستیوال بخصوص، برای دوره بعدی یا دوره‌های بعدی‌اش چه رویکردی دارد و چه نوع فیلم‌هایی می‌خواهد. به‌عنوان مثال اگر فرانسوی‌ها را یک نمونه فعال این جریان در نظر بگیریم، بخشی از کار را هم وزارت فرهنگ فرانسه مستقیما انجام می‌داد و همچنان انجام می‌دهد. با بودجه عمومی دولت فرانسه فیلم‌هایی تولید می‌شوند که دنبال‌کننده همان سیاست‌های کلان فرهنگی هستند. بخشی از این فیلم‌ها داخل خود فرانسه ساخته می‌شوند و بخش دیگرشان خارج از فرانسه. بعد این فیلم‌ها در کن حضور پیدا می‌کنند و حتی جوایزی هم می‌گیرند. یک نمونه‌اش چند فیلم اخیر اصغر فرهادی است. واقعیت این است که برگزاری جشنواره صرفا به‌معنای یک داوری فنی و نمره‌دادن کیفی به فیلم‌ها در شاخه‌های مختلف نیست و اگر جشنواره خاصیت جریان‌سازی نداشته باشد، درحقیقت هیچ خاصیتی نداشته است. روی همین حساب نمی‌شود صبر کرد و دید که خود به خود در آن سال چه فیلم‌هایی تولید شده‌اند تا به فستیوال بیاوریم. شاید آنچه ما می‌خواهیم اصلا تولید نشد، شاید رقبای گفتمانی ما فضا و جریان را به سمت دیگری بردند. مدیران جشنواره و به‌طور کلی‌تر مدیران دولتی، باید دست بجنبانند و وارد کار تولید فیلم شوند و بعد با همین فیلم‌های تولیدشده و آثار دیگری که میان‌شان قرار می‌گیرند، فستیوال را برگزار کنند.


منبع: فرهیختگان


انتهای پیام/






انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب