بازاندیشی و روزآمدسازی شورای عالی انقلاب فرهنگی
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، علیرضا معاف کارشناس سیاسی و رسانه طی یادداشتی درباره حکم جدید رهبر انقلاب برای اعضای جدید شورای عالی انقلاب فرهنگی نوشت: تعابیر مندرج در حکم جدید انتصاب اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی از سوی رهبر معظم انقلاب را می توان سومین گام از سلسله و زنجیره سخنان و مواضع انقلابی و راهبردی حضرت آیت الله خامنه ای در حوزه فرهنگ طی سه ماه اخیر دانست. اولین گام، با به کاربردن تعبیر «بازسازی انقلابی ساختارهای فرهنگی کشور» رقم خورد که رهبر انقلاب در دیدار با اعضای دولت سیزدهم به دولت جدید تکلیف کردند. دومین گام، ابتکار اوصاف چهارگانه و چهارضلعی آوردگاه، آسایشگاه، قرارگاه و دانشگاه برای رسانه ملی بود که در حکم انتصاب رئیس جدید صدا و سیما بیان شد و سومین گام هم انتظارات و توقعات ایشان از مهمترین قرارگاه فرهنگی کشور یعنی شورای عالی انقلاب فرهنگی است که در متن حکم جدید اعضای این شورا درج شده است.
رهبر معظم انقلاب درابتدای حکم انتصاب اعضای جدید شورای عالی انقلاب فرهنگی می فرمایند: «ورود در دومین چهلوارهی انقلاب اسلامی که با آغاز سدهی جدید هجری شمسی همزمان شده است، نگاهی نو، آسیبشناسانه و روزآمدساز، به مجموعهئی از زیرساختهای تمدنی را ضروری میسازد. در رأس این مجموعه، مقولهی فرهنگ است. فرهنگ، جهت دهندهی همهی اقدامهای اساسی و زیر بنائی جوامع بشری و شتابدهنده یا کُندکنندهی آن است.»
اشاره ظریف رهبر انقلاب به چهلواره دوم انقلاب اسلامی نشان از آن دارد که ایشان در انتظار یک شورای انقلاب فرهنگی گام دومی و متناسب، متوازن و ترازمند با شرایط چهل ساله دوم انقلاب اسلامی هستند. چهلواره دوم اشاره معنادار به بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی دارد. باید توجه کنیم که گام دوم یک «گام» است و گام هم از جنس «اقدام» است. روزآمدسازی و بازسازی را باید عملیاتی، علی الارض، انضمامی و کاربردی فهمید و مطالبه کرد.
بیشتر بخوانید:
معماری جدید شورا/ فرصت بزرگ شورای عالی انقلاب فرهنگی برای بازگشت به جایگاه اصلی
الفاظ راهبردی و تعابیر گویای بازسازی، آسیب شناسی، روزآمدسازی و ... که در این حکم آمده، در شرایطی مطرح می شود که یک سیستم و ساختار مدیریتی دچار به هم ریختگی، آشفتگی، درهم ریختگی، عقبگرد، ضعف شدید، ویرانی و هرج و مرج شده است. در واقع باید گفت «بازسازی» امری فراتر از اصلاح یا نوسازی و یا بازآرایی است و حکایت از یک شرایط آنتروپیک (بی نظم)، آنتالپیک، اینرسیک و آنومیک در توصیف و تشریح وضع فرهنگی موجود دارد.
«روزآمدسازی» باید در همه فرایندها، روندها، آیین نامه ها، قوانین، ساختارها، ساختها و حتی منابع انسانی حوزه فرهنگ معنا یابد و واضح است که روزآمدسازی نسبت نزدیکی با جوانسازی، کارآمدسازی، اجتماعی سازی و بازسازی دارد. باید گفت «روزآمدسازی» شورای عالی انقلاب فرهنگی، نقطه عزیمت «بازسازی ساختارهای انقلابی فرهنگی» است که در تکمیل سلسله و زنجیره مواضع اخیر رهبری در حوزه فرهنگ، در حکم اخیر اعضای شورا بیان شده است.
همچنین باید منصفانه و البته بسیار صریح وضعیت مدیریت فرهنگی کشور و شوراهای متکثر و متعدد بالادستی و به خصوص شورای عالی انقلاب فرهنگی را آسیب شناسی، ضعف پژوهی، تهدیدپژوهی، دردشناسی و نقد کرد تا مسیر و معبری جدید بازگشایی شود. در یک کلام اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی و مدیران جدید فرهنگی کشور باید عازمانه و عالمانه خود را ملتزم به تحقق انتظارات رهبر حکیم انقلاب کنند.
نقد و آسیب شناسی مدیریت فرهنگی کشور، مقدمه واجب روزآمدسازی
۱) «نقد در فرهنگ» به منزله «شک در فلسفه» و به مثابه «یقظه در سلوک» و بسان «خودآگاهی در علم النفس» است، پس باید نقد را مغتنم شمرد. در نقد باید عازمانه و فرهاد وار، به تسخیر کوهی از خار و خاشاک اشکالات و مشکلات پرداخت، کوهی که به آسانی و با سهلانگاریها و البته بر اثر تهاجم طوفانها پدید آمده اما بسیار سخت تسخیر میشود، درست مانند کوه «بیستون» که با یک «کنفیکون» پدید آمد بدون دخالت فرهاد، اما تسخیر آن به عهده فرهاد گذاشته شد. شاید بدبینانه است ولی متأسفانه مقرون به واقعبینی: وضعیت مدیریت فرهنگی امروز جامعه ما بیشباهت به کوه خارای فوقالذکر نیست! و لاجرم «نقدِ» این وضعیت و «مقصرین» و «قاصرین» آن واجب!
مدیریت کلان فرهنگی به مثابه کندوی عسل
۲) پیش از این در مقالی نوشتم که شورای عالی انقلاب فرهنگی و همه قرارگاههای مدیریت فرهنگی کشور باید به مثابه کندوی عسل عمل کنند تا درد فرهنگ کشور شفا گیرد. «و اوحی ربک الیالنحل ان اتخذی من الجبال بیوتاً و من الشجر و مما یعرشون ثم کلی من کل الثمرات و اسلکی سبل ربک ذللا یخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فیه شفاء للناس إنّ فی ذلک لآیه لقوم یتفکرون» (نحل ۶۸ و ۶۹)؛ «و پروردگارت به زنبور عسل وحی کرد که در کوهها و درختان بلند و نقاط مرتفع خانه گزین، پس آنگاه از همه میوهها بخور و خاشعانه در راههای پروردگارت سلوک کن، از بطن ایشان شرابی به رنگهای گوناگون خارج خواهد شد که در آن برای مردمان شفاست» پیشنهاد میکنم مَثَل زنبور و نهج زیستن و روش تولید او که در این آیه کریمه با فصاحت و بلاغت تمام ارائه شده است راهنمای مدیریت کلان فرهنگی کشور ما باشد. مدیریت دردمند و آگاه، چارهای ندارد مگر اینکه بر بلندا مسکن گزیند، یعنی جائی که بر دیگران اشراف فکری و نظری داشته باشد (البته این هدف در شورای عالی انقلاب فرهنگی با گزینش و انتصاب دقیق رهبر عزیز و رجلشناس محقق شده است)، سپس مدیریت فرهنگی همچون زنبور باید از همه میوههای مختلف عالم خلقت بهرهای بردارد و حقیقتاً از همه سرمایههای جبهه فرهنگی انقلاب وام بگیرد تا از درونش عسل مصفا بجوشد. این عسل مصفا نه فقط شیرین است، که شفایی خواهد شد بر همه آلام فرهنگی. شفا و شیرینی عسل هم به سلوک خاشعانه الهی، هم به اشرافِ بر صحرای گلها و هم به مزهکردن میوههای متنوع و گلهای متکثر و متلوّن است. شفابخشی تصمیمات فرهنگی نیز مشروط به این شروط است و الّا تصمیمات ما میشود «اوهن البیوت لبیت العنکبوت» که از بزاق خود میخواست خانه بسازد! هیچ مهندس فنی و یا مهندس فرهنگی! در خانه ماسهای زیبا که با بیل و کلنگ پلاستیکی در ساحل دریا ساخته شده باشد ساکن نمیشود.
ضرورت داشتن شرح صدر و تحمل
نمیگوییم تحوّل و نمینویسیم جنبش؛ فقط میگوییم: مدیریت کلان فرهنگی کشور حداقل همان «قرارگاهی» باشد که آقا چندین مرتبه تذکر و اذکارش را در علن و خفا، امر و توصیه کردند. تحول از ساختاری برمیآید که هم «تأمل» داشته باشد هم «تحمل»؛ و تحمل در اینجا «ایجاد امکان ظهور و بروز و تقاطع و تضارب اندیشههای علاقهمند به انقلاب اسلامی» است که معصوم فرمود: «اضرابو الآراء بعضهم ببعض یتولّد منه رأیالصواب؛ دیدگاهها را با هم تضارب و تقاطع بدهید تا نظر درست متولد شود.» و این امکان هم با دبیرخانهای پویا و دینامیک محقق میشود و هم با سعه صدر و شرح صدر و گشادگی سینه. بیشک یکی از گرفتاریهای بسیاری از نهادهایی که مدعی تشکیل «قرارگاه فرهنگی کشور» هستند همین فقدان شرح صدر و نبود درک کثرات مفید نحلههای جبهه فرهنگی انقلاب است. لکنت زبان فرهنگی ما از فقدان شرح صدر ناشی میشود: رب اشرح لی صدری... یفقهوا قولی.
فرهنگ بچه سرراهی سیاست نیست
۳) شورای عالی انقلاب فرهنگی بیشک اصلیترین و ریشهای ترین نهاد فرابخشی نظام ماست، چرا که به تصریح رهبری حکیم «اصالت با فرهنگ است نه با سیاست و اقتصاد».
در واژهنامههای فارسی بهطور ضمنی به دو مفهوم اساسی فرهنگ که ریشه و چشمه باشد اشاره شده است. در بعضی از واژهنامهها از قبیل فرهنگ جهانگیری، مجمعالفرس، برهان قاطع، برهان جامع و نفیسی فرهنگ به شاخه درختی گفته میشود که آن را میخوابانند و روی آن خاک میریزند بهطوری که سرشاخه از خاک بیرون است تا امکان رشد آن فراهم باشد.
در برخی از کتب لغت، فرهنگ را به معنی کاریز و قنات گرفتهاند. در این دو مورد از فرهنگ بهعنوان ریشه زندگی و چشمه حیات یاد شده است.
مطابق وجه تحلیلی فرهنگ، کلمه فرهنگ از دو جزء ترکیب شده است: «هنگ» با پیشوند «فر» به معنی دانش و ادب است و اصولاً فرهنگ در زبان فارسی قدیم به معنی تربیت و آموزش و پرورش و آنچه آموخته میشد به کار میرفته است.
در مغرب زمین نیز کلمه culture مشتق از فعل لاتینی به معنای پروراندن است. این واژه نخستین بار در قرن یازدهم میلادی در اروپا ابداع و به دو معنای مراسم آموزش و پرورش و روح اندیشه بشر مطرح شد.
در سنت انگلیسی- فرانسوی، مفهوم فرهنگ اغلب مترادف با تمدن بهکار میرود. تایلور که به مفهوم انسانشناسانه فرهنگ توجه دارد تعریف زیر را ارائه میدهد:
«فرهنگ یا تمدن عبارت است از مجموعههای پیچیده از دانستنیها، اعتقادات، هنرها، اخلاقیات، قوانین و رسوم و هر توانایی دیگر و عاداتی که افراد به عنوان جامعه دارند.»
رهبر فرزانه انقلاب نیز فرهنگ را چنین معنا میکند: «فرهنگ بهمعنای خاص برای یک ملت عبارت از ذهنیات و اندیشه ها و ایمانها و باورها و سنتها و آداب و ذخیرههای فکری ذهنی است.»
هدف از اطاله مفهومشناسی فرهنگ در میانه این مقاله انتقادی، اثبات چند باره اولویّت و اوّلیت امر فرهنگ و تقدم ساحت فرهنگ بر سایر ساحات سیاسی و اقتصادی بود.
دلآشوبه شورای عالی نیز باید در هر شرایط آن باشد که گلوی فرهنگ در دستان سیاست فشرده نشود. رهبر انقلاب همچون حضرت امام و بر خلاف اکثر سیاسیون این کشور، اولاً انقلاب اسلامی را یک جریان فرهنگی و اجتماعی میداند ثانیاً امر فرهنگ را فقط در عرصه و محدوده ماکروپلیتیک و ماکروفیزیک قدرت خلاصه نمیکند و به «مردمیکردن» و «مردمیسازی» فرهنگ باور دارد، ثالثاً سخت معتقد است که فرهنگ انقلابی، از استعداد و امکان تبدیل شدن به یک گفتمان استعاری و هژمونیک روزآمد و کارآمد بینالملل برخوردار است، رابعاً میاندیشد که اقتدار نظام اسلامی از فرهنگ آن ساطع میشود فلذا تلاش دارد تا این باورها و ایدهها و آموزهها را در قاب و قالب یک نظام اندیشگی پویا و راهنمای عمل سیاسی و اقتصادی سامان دهد و خودش نیز توأمان به تدوین و تقدیر و مَفصلبندی این گفتمان فرهنگی میپردازد. در یک تحلیل کلی، حکومتها روی دو پای اقتصاد و سیاست ایستادهاند و ایدئولوژی و فرهنگ حکومتها به مثابه مغز و قلب عمل می کنند ، اقتصاد منابع را ایجاد و سیاست آن را توزیع می کند اما جهت حرکت با مغز و نشاط حرکت با قلب است. با این دو پا هم میتوان به جلو قدم برداشت و هم به عقب برگشت و هم طوری دو پا را بههم قفل کرد که نتیجهاش تنها در جا زدن باشد. اینکه کدام یک از این حالات اتفاق بیفتد به نحوه تنظیم حرکت دو پا توسط مغز و قلب یعنی فکر و فرهنگ بستگی دارد. از خروشچف نقل کردهاند که اهل سیاست همه جا کم و بیش شبیه هماند. آنها قول میدهند که پل بسازند حتی اگر رودخانهای نباشد! حکومت یک سیستم است و سیستم خواهی نخواهی عامل کنترل میخواهد و طبعاً قیود کنترلکنندهای بهتر از اخلاق و فرهنگ سراغ نداریم. نبود این قیود یعنی افسارگسیختگی سیاست و اقتصاد و این همان راه رفتن به عقب است که میتواند موجب زمینخوردن شود،اگر دین و فرهنگ دینی و اخلاقی بر اسب چموش سیاست مسلط نباشد این اسب یاغی، خود و آنانی را که سوارش شده اند به زمین خواهد زد. سیاست مقدم بر فرهنگ مانند ماشین بیترمزی میشود که اتفاقاً وقتی سرعت میگیرد خطر آفرین میشود.
انفعال شورای عالی در تحقق نظریه دانشگاه اسلامی
۴) حقیقت آن است که علیرغم توفیقات تحسینبرانگیز نظام اسلامی در رشد فرهنگ و رشادت علمی، ولی کشتی طوفانزده شورای عالی انقلاب فرهنگی ظاهراً هنوز قطبنما ندارد و متأسفانه به راهنماییِ راهبرانه رهبر فرهنگفهم، فرهنگپرور و فرهنگشناسِ این انقلاب فرهنگی که به مثابه درخشش ستاره قطبی، میتواند بردارهای واگرا را همگرا کند نیز، نگاه و توجه وافی و کافی ندارد. البته که نقدِ به قصدِ احیای این مدیریت فرهنگی نیمهجان، دم مسیح پیرانهای میطلبد که این قلم شکسته و جوانانه تحمل چنین باری ندارد، امّا منطق مظفّر نخوانده هم میتوان فهمید که جهل به فعل، منافی علم به تبع نیست و احتمالاً اجازه داریم حداقل چند سوال طرح کنیم! اگر دانشجوی امروز کشور ما، به استناد «العلم یرشدک و العمل یبلغ بک الغایه» و بر اساس «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه» در هر مقطعی- از کارشناسی تا دکترای حرفهای- مهارت سؤالپردازی و نیازشناسی؛ توانمندی تفکر و نفوذ به مسأله و تولید اولیه معرفت؛ قدرت کشف معادلههای بنیادین در هر علم و مسألهای؛ توانایی جستو جوی منابع و اطلاعات پیرامون یک موضوع و مسأله؛ مهارت مطالعه و کتابشناسی و مأخذشناسی؛ توانایی انتخاب و تصفیه اطلاعات علمی تخصصی خود؛ مهارت ثبت، طبقهبندی، ذخیرهسازی و بازیابی اطلاعات؛ مهارت مطالعات تطبیقی؛ مهارت آیندهنگری و تصمیمسازی؛ مهارت ارتقاء فهم حافظهای به فهم کاربردی؛ مهارت مباحثه و گفتگوی علمی؛ مهارت تدوین نگارشهای علمی؛ مهارت توسعه افقهای علمی و شکستن مزرهای دانش و در یک کلام مهارت تولید علم، تکثیر اندیشه و توزیع معرفت را ندارد باید یقه کدام نهاد و کدام ساختارِ مسئولی را گرفت؟ اگر آثار و خروجیهای علمی- دانشگاهی ما توانایی کشف انبوه مغالطات نظری اندیشههای وارداتی را ندارد و هنوز در خمِ کوچه «اثبات اولیه به هم پیوستگی، کارآمدی و خرمندی گزارههای دینی و اسلامی» مانده است و نمیتواند مستدل و مستنتج، برتری اندیشه دینی به اندیشههای رقیب یا معارض را اثبات و یا حتی خودش این برتری را باور کند، فریاد اعتراض به کجا ببریم؟ «لا یحب الله الجهر باالسوء من القول الا من ظلم». در برابر این ظلم به اندیشه ناب اسلامی، فریاد نارواست؟
«دانشجو» و «دانشگاهی» باید: بداند، تحمل کند، علاقه به زندگی علمی و زیّ فکری را ابراز کند، بتواند تبیین کند، بتواند در برابر چراها استدلال منطقی ارائه کند و در برابر نقدها از منطق خود دفاع کند، مدل بدهد و مدلسازی کند، بتواند برای عملیاتی شدن یک نظریه برنامه بدهد و در برابر صاحبان نظر، از ادعای خود دفاع کند و احتمالاً باید بتواند «دستگاه فکری به هم بافته و منظومه اندیشهای متقنی را در کرسیهای نقد و نظریهپردازی به اثبات برساند و تصورات علمی خود را به تصدیق برساند»؛ خوب! آیا اساساً شورای عالی انقلاب فرهنگی میداند که دانشجو «باید»هایی از این جنس دارد؟ و اگر این «باید»ها محقق نشود هیچکدام از مطالبات رهبر معظم انقلاب مبنی بر برپائی کرسیهای آزاداندیشی عملی نخواهد شد؟ در دانشگاهی که انگارهها و گذارههای انگلوساکسون و اروپایی را مانند وحی الهی لایتغیر میپندارند و از آن طرف وحی الهی را شامل مقتضیات زمان و مکان و قابل انعطاف، سی سال است از شبه روشنفکران فحشِ! «اسلامیکردن دانشگاهها» خوردهایم اما اگر دانشجویی مثلاً در مصاحبه ورودی دکترا به تمدن غرب «چپ چپ» نگاه کند «چپه»میشود، و اگر استادی قلم به نقد تمدنی ببرد که از آنجا آغازید که یکی عقده فروخورده دیگران را قی کرد که «خدا مرده است» و «انسان محور عالم»، آن قلم مطرود و متّهم میشود، پس شورای عالی انقلاب فرهنگی کجای این معرکه هولناک است؟
حرفهای رهبری را تکرار نکنید؛ عملیاتی کنید
۵) آئیننامه و دستورالعمل بدون ضمانت اجرا و مسئولیت پیگیری چه اختراعِ عجیبی است در کشور ما؟! جلسات حلّ مسائل فرهنگی کشور از «معرفه الجبار» شروع میشود و هنوز به «تفویض الامر الیه» نرسیده بحثها نیمه تمام میماند که میماند. متولیان فرهنگِ مظلوم، عنایت نمایند تا خروج فرهنگ از حصار مهجوریت و مظلومیت را تنها در تبادلِ الفاظ و تئوریبازی، مفهومسازی محض پیرامون راهبردهای اعلامی رهبری و جلسات انتزاعی پیگیری کنند همین آش شور و همین کاسه خالی نصیب و بهره اهالی فرهنگ این کشور است.
فصل مشترک همه توصیههای سالانه رهبر عزیز به شورای عالی انقلاب فرهنگی ضمانت اجرای مصوبات شوراست و البته ضمانت اجرا علاوه بر تعهد حقوقی اعضای شورا، متضمن تدابیر دبیرخانه شورا و مدیران اجرایی عضو آن است. رهبر وظیفهاش بیان «راهبردهای کلان و ازرشهای مبنائی» است، بالاترین مقام اجرائی یعنی رئیسجمهور تکلیفش یافتن «راهبردهای فرابخشی» منبعث از راهبردهای کلان رهبری است، دبیرخانه شورا و وزرا باید راهبردها و توصیهها را «بخشی» کنند و با استنباط و اجتهاد مدیریتی خود، «راهکارهای عملیاتیِ بخشی» را در سازمانها و معاونتهای مرتبط جاری و ساری سازند.
نهادهای متولّی در لایه بعدی باید بروند سراغ «راهکارهای خرد» و پروژههای موظف و خودشان با پذیرفتن نقش سیاستگذاری، هدایت و نظارت؛ «تصدیگری و اجرا» را میان مردم توزیع کنند: در این حالت است که مجموعههای مردمی با حرفهای ویترینی، دکوری و فانتزی مسئولانِ اجرائی مواجه نیستند که جلوی دوربین تلویزیون شعار سپردن فرهنگ به مردم را بدهند و این شعار در دستگاههای اجرائی به واسپاری اشتباه مأموریتهای حاکمیتی و بهخصوص توزیع بودجه میان رفقایِ سیاسی و تشکیلاتی تعبیر شود. شانههای مردم در پروسه سلیم و سالم فوقالذکر با همکاری انضمامی و عینی دولت حقیقتاً، زیر بار فرهنگ کشور میرود و اگر صداوسیما هم بشود یار دوازدهمِ جبهه فرهنگی انقلاب، اینبار به منزل میرسد. کاش میتوانستیم تفکیک حیثیات کنیم و فرق سوارهنظام و پیادهنظام را میدانستیم و خلط استراتژی و تاکتیک نمیکردیم تا وضع همین بشود که در محیط عمومی تهران و شهرهای دیگر میبینیم.
این همانی استقلال علمی و اقتدار کشور
۶) سوال اساسی دیگر آن است که چرا آسیب شناسی شورای عالی انقلاب فرهنگی را واجب می دانیم و از برخی ناکارآمدیهای شورای عالی انقلاب فرهنگی نگرانیم؛ زیرا پایان سیطره و هژمونی تفکر عاطل سکولاریزم و اندیشه باطل اومانیزم بر دانشگاههای ما که ریشه مشترک آنها دعوای ربوبیت فرعونی و ادعای الوهیت نمرودی است و در تمام ابعادِ عریق خود ریشه در شرک دارد نیازمند تحقق استقلال علمی چونان استقلال سیاسی و نظامی است و این استقلال بیشک مکمّل اصلی و مؤید اصولی سایر ابعاد و انحاء استقلال است که اگر استقلال علمی مخدوش شود سایر میوههای این درخت تنومند که «فاستغلظ فاستوی علی سوقه یعجب الزراع لیغیظ بهم الکفار» آفت میخورد. استقلال علمی است که ضامن نشاط و شادابی امواج «ما میتوانیم» است و با استقلال علمی است که هیچگاه اثر فرسودگی و پوسیدگی در بارگاه رفیع و مقام منیع استعلای سیاسی نظام مقدس اسلامی ما دیده نخواهد شد و در هیچ بخشی از «صدر آرمانها» تا «ساقه واقعیات» نظام گسستی دیده نخواهد شد و پیکر منسجم و تنومند اقتدار بینالمللی حکومتِ الهی ما از سر تا پا موزون و متعادل خواهد ماند. حکایت دیپلماسی پرخطای دولت سابق مبنی بر فروختن «استقلال علمی هستهای» کشور و از آنطرف تهدیدهای بهشدت روزافزون مستکبران نسبت به نظام ما نشان از این «اینهمانیِ» «استقلال علمی» و «اقتدار بینالملل» بود. چون «زَلُّه العالِم، زلّه العالَم» است، لغزیدن جامعه دانشگاهی، لغزیدن تمام کسانی است که او را به دانش میشناسند و از رفتار و کردار او الگو میگیرند فلذا بر شورای عالی انقلاب فرهنگی فرض است که در تدارک عناصر محوری نجات آینده کشور باشد، یعنی دانشگاه را به اندیشه صائب و انگیزه صالح، مسلّح کند هر چند مدعیان طالح، «طغوا» را در کسوت «تقوا» و «بیبندوباری» را در جامه «آزادی» و وابستگی به «هوس» را در پوشش دلبستگی به «علم» ارائه مینمایند تا آیندهسازان این کشور و مدیران آینده این نظام، جعفر کذّاب را از جعفر طیّار تشخیص ندهند و وابسته بمانند و ملت وابسته و نیازمند، همیشه مجبور است خواسته برخاسته از خوی برتریطلبی علمی و استکبار فرعونی بیگانه را پذیرا باشد و جامعه غیر مستقل، همیشه وامدار و خوار است. آنچه درباره دَین وارد شد که «الدَّینُ هَمٌّ بااللیل و ذُلٌّ بالنّهار» مخصوص قرض فردی و دَین مالی نیست بلکه امت مقروض را نیز در بر میگیرد فلذا سرّ نگرانی رهبر دوراندیش انقلاب که دغدغه آسیب به روند رشد علمی کشور را دارند و در دوران اوج دیپلماسی محوری در دولت قبل فرمودند: «بههیچ دلیلی نباید به حرکت علمی دانشگاهها آسیب وارد شود.» ایشان نیک میدانند که اگر جامعه علمی و دانشگاهی ما دچار آفت سیاستبازی مکّارانه اهالی قدرت شود و مجهّز به نور تقوای علمی و عملی نباشد، این نسل آینده است که به گمراهی میرود که اگر تقوا نباشد فرقان حق و باطل نیست «یا ایها الذین آمنوا إن تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً» و آرمانشهرِ نظام اسلامی که خون هزاران شهید به پای آن ریخته شده، نادانشهر و گمراهشهر خواهد شد! فرهنگ یک ملت فرش و قالی دستباف نیست که هر مقدار پا بخورد قیمتیتر بشود.
تهاجم فرهنگی را درست بفهمیم
۷) اشاره مکرّر رهبر معظم انقلاب از مسئله تهاجم فرهنگی که به تعبیر ایشان «هیچکس امروز در وقوع آن انکار و تردید ندارد» نیز وظیفه شورای انقلاب فرهنگی را عجیب سنگین میکند. به زعم نگارنده بجای قلم فرسائی و سخنرانی و مقالهپراکنی مدیران فرهنگی و اجتماعی کشور و سمینار و همایش نهادهای مرتبط و غیر مرتبط! در باب تهاجم فرهنگی و جنگ نرم، دیگر وقت آن رسیده باشد که صرفاً اقدامی عاجل و فوری از جنس برنامههای تفصیلی و مصداقی که رهبر انقلاب بارها به مسئولان فرهنگی کشور تکلیف کرده اند از همه مدیران فرهنگی مطالبه شود. سالهاست که رهبری در حوزه فرهنگ همزمان با «تدبیر اجمالی» به «تدبیر تفصیلی»؛ در کنار «ارائه نقشه راه» (Road map) به «تعیین نقشه اقدام» (Action plan)، موازیِ «مفهومسازی» به «مصداقیابی» و همعرضِ «استراتژی» به «تاکتیک»ها نیز میپردازند که نشان از اولویت و وضعیت اورژانسی فرهنگ در نگاه ایشان دارد، ولی اکثر مسئولین فرهنگی هنوز حرفهای فرهنگی را در گزارشهای صدروزه و چهارساله و هشت ساله با لهجه سیاسی و اقتصادی بیان میکنند. «فَلَمّا ألقَوْا سَحَرُوا أعیُنَ الناس و اسْتَرهَبوهُم و جاؤوا بِسِحرٍ عظیمٍ.» (سوره مبارکه الاعراف، آیه شریفه ۱۱۶)
«... پس چون ساحران[فرعون] بساط خویش پهن نمودند، چشم مردم را مسحور نموده و آنها را دچار هراس نمودند؛ و ایشان سحری بزرگ را به نمایش گذاردند.»
در برابر این سحر عظیم تهاجم فرهنگی، عصای موسی لازم است و مدیران، شایسته و بایسته است که در تدارک تهیه عصای موسی باشند نه توصیف مجدّد سحر سحره!
شاید هم در ذهن و اندیشه برنامهریزان و متصدیان فرهنگی اشتباه رایج دیگری در حال رخدادن است:
اگرچه برخی نویسندگان و مدیران مایل به انطباق و یکسان پنداشتن «تهاجم فرهنگی» با «جنگ فرهنگی» میباشند اما باید به این نکته توجه داشت که تفاوتهایی نیز بین آن دو وجود دارد که در نهایت «تهاجم فرهنگی» را به پدیدهای عامتر و فراتر از «جنگ فرهنگی» میشناساند. بدین معنا که «تهاجم فرهنگی» دارای مصادیق متکثری است که از آن جمله میتوان به «جنگ فرهنگی» هم اشاره داشت. جالب آنکه رهبری فرزانه انقلاب نیز در تبیین این مقوله، تهاجم فرهنگی را در معنای اعمّ و جامع آن بکار میبرند ولی اکثر متولیان آنرا معادل جنگ فرهنگی میانگارند و جنگ هوشمند و همهجانبه دشمن (Smart war) را به جنگ نرم(Soft war) تقلیل میدهند.
تهاجم فرهنگی همهجانبه دشمن در تعبیری گویا و بیپرده عبارتست از: «نوعی از ترابط و ارتباط فرهنگی که در آن یکی از سه عناصر اساسی گزینش، تحلیل یا تولید فرهنگی تضعیف و یا تخریب میشوند» و متضمن نوعی تحمیل است. دقت در این تعریف که سه واژه محوری در آن وجود دارد بخشی از مشکل سالهای اخیر را مینمایاند:
اول. گزینش آگاهانه: که دلالت بر امکان و یا توانمندی کنشگر و بازیگر دریافتکننده برای تمییز و جداسازی سره از ناسره در «فرهنگ عامل» و «فرهنگ مهاجم» دارد. چنانچه این امکان بنا به هر دلیلی در ارتباط فرهنگی برای فرهنگ دریافتکننده وجود نداشته باشد؛ شاهد نوعی «تحمیل فرهنگی» خواهیم بود که از مصادیق بارز «تهاجم فرهنگی» بهشمار میآید.
دوم. تحلیل مؤمنانه: که دلالت بر امکان و توانمندی بازیگر دریافتکننده برای بازخوانی و بازتولید عنصر فرهنگی انتخاب شده در چارچوب فرهنگ بومیاش دارد. چنانچه بنابه هر دلیلی این امکان در ارتباط فرهنگی برای بازیگر دریافتکننده وجود نداشته باشد؛ شاهد نوعی «تخریب فرهنگی» خواهیم بود که از مصادیق آشکار تهاجم فرهنگی است.
سوم. تولید عازمانه: که دلالت بر امکان و توانمندی بازیگر دریافتکننده برای تولید کالاهای فرهنگی تازهای دارد که به جامعه پیرامونیاش عرضه میشود. بهعبارت دیگر بازیگر، همانگونه که از محصولات فرهنگی دیگران بهره میبرد، به آنها نیز استفاده میرساند. چنانچه ارتباط فرهنگی بهصورت «اتوبان یکطرفه» و «مصرفی صرف» در آید، ارتباط فرهنگی به «تسلیم فرهنگی» تبدیل میشود که در زمره مصادیق تهاجم فرهنگی است.
با این توضیح مشخص میشود که تهاجم فرهنگی همزمان بهدنبال «تحمیل فرهنگی»، «تخریب فرهنگی» و «تسلیم فرهنگی» است و شورای عالی باید به هر سه بُعد آن توجه و اهتمام ورزد. توصیههای مؤکد مصداقی رهبر انقلاب مبنی بر تولید کتاب، آثار سینمایی، بازیهای رایانهای و اسباببازی کودکان نشان میدهد که ایشان بهشدت نگران مسأله «تسلیم فرهنگی» هستند که ناشی از بیعملی نهادهای فرهنگی دولتی و غیر دولتی (عمومی) است. فلذا از اوجب واجبات است که شورای عالی این مصادیق را بر اساس یک تقویم زمانی مشخص از وزارت ارشاد و دیگرنهادهای متولی امر فرهنگ مطالبه عینی کند.
دبیرخانه شورا، پل ارتباط بین اندیشه متفکران و عمل مدیران فرهنگی
۸) مطالبه جدی ضمانت اجرا، تدابیر دیگری نیز میطلبد که طبعاً بر عهده دبیرخانه شوراست. مثالی میزنم: مشکل بزرگ بسیاری از مجموعههای بزرگ و کوچک فرهنگی کشور، فقدان عقبه فکری و پشتوانه نظری است. نگارنده این مشکل را با گوشت و پوست خود در قاطبه نهادهایی که همکار فرهنگی آنها بودهام لمس کردهام.
برخی صاحبنظرانِ صاحبنام به دلایل متعدد شخصی و اجتماعی، از پذیرش مسئولیت مستقیم مدیریتهای فرهنگی عملیاتی ابا دارند و یا اساساً توانایی آنرا ندارند و یا تفرّدطلبی علمی آنها اجازه کار جمعی را به آنها نمیدهد. و از آنطرف هم، سعه وجودی بسیاری از مدیران ارشد و میانی فرهنگی، ظرفیت علم این اندیشهورزان را ندارد و افق پروازی اهل اندیشه با تراز فکری بسیاری از کسانی که به غلط و با فرصتطلبی مناصب فرهنگی را اشغال و غصب کردهاند تناسبی ندارد. خوب راه چاره چیست و گسل و شکاف این دو عرصه را چگونه باید پر کرد؟ راه جبران این شکستگی و گسستگی چیست؟
اینجا یکی از وظایف دبیرخانه شورا رخ مینماید و آن وظیفه، گرهزدن زلف فکر اهل اندیشه با عمل مدیران فرهنگی است که این اقدام نیازمند یک برنامهریزی و طراحی دبیرخانهای است: توضیح آنکه فیلسوفان نظامساز و عالمان مولّد، خود در بند معرفی نظام فلسفی خویش نیستند. آنها غالباً انبوهی از مطالب را، در آثاری متعدد، در نظم و نسقی ابتدائی، ارائه میکنند بیآنکه مسائلی را که سازه اصلی نظام فرهنگی و اجتماعی و سیاسی را تشکیل میدهند از سایر مسائل متمایز کنند و نقش آنها را در سازه مذکور مشخص نمایند. آنها بیشتر به اثبات مدعیات فلسفی و مقدمات نظری اهتمام دارند و کمتر به نظامبخشی آنها میپردازند. چرا که آنها خود را با مخاطبان خاص روبرو میدانند: مخاطبانی که هم صاحبنظرند، هم از اطلاعات وسیع فلسفی برخوردارند، هم با رأی یا آراء مشهور در هر مسئلهای آشنایند و هم نحوه اثبات یا نفی آن را میدانند، بهطوری که درک درست آراء آنها و تصویر دقیق نظامشان برای چنین مخاطبانی میسر است، نه برای دیگران. با این اوصاف، برای تبدیل این گزارهها و مفاهیم ذهنی، انتزاعی و محض به گزارههای کاربردی برای مدیران فرهنگی و تربیتی کشور نیازمند عناصری هستیم که به معرفی و بسط نظام فکری آنها بپردازند. البته کسی که به معرفی نظام اهل اندیشه میپردازد باید اولاً، مسائل اصلی را، که مقوّم نظاماند، از مسائل فرعی تفکیک کند؛ ثانیاً، مسائل فرعی را حذف کند؛ ثالثاً، رابطه مسائل اصلی را با یکدیگر و نیز میزان اهمیت هر یک را مشخص کند تا بدین نحو سازه اصلی نظام آشکار شود؛ رابعاً، بیشتر به تصویر مدعیات اهتمام داشته باشد تا به اثبات و استدلال بر آنها و خامساً، مخاطبان غیر صاحبنظر را هم مدنظر قرار دهد. در حقیقت، مباحث فلسفی را غربال و حاصل آن را در نظمی نو و به زبانی سادهتر ارائه میکند تا برای مدیرانی که متأسفانه توان و یا وقت و حوصله اندیشیدن را ندارند قابل استفاده شود.
این وظیفه خطیر میتواند یکی از سرفصلهای کاری دبیرخانه شورای عالی باشد، از باب تشبیه معقول به محسوس میتوان گفت مجموعه مباحثی که فیلسوفی نظامساز، در آثار خود، ارائه میکند، با اندکی مبالغه، شبیه مجموعه فیلمهایی است که کارگردان قبل از تدوین در دست دارد و معرفی آنها نیز شبیه تدوین این مجموعه است. این مجموعه شامل ساعتها فیلم است که از صحنههای گوناگون، در طی چندین ماه فیلمبرداری، بهمنظور نمایش داستانی بخصوص، تهیه شدهاند، معالوصف نمیتوان آنها را در معرض دید تماشاگر قرار داد. زیرا در این مجموعه، نه جزئیات بیفایده صحنهها حذف شدهاند، نه صحنههای اصلی از فرعی تفکیک یافتهاند، نه رابطه صحنهها با یکدیگر معلوم است و نه نقش هر صحنهای در پیکر اصلی داستان قابل درک است تا تماشاگر با دیدن آنها به مضمون داستان پی ببرد. اما کارگردان با تدوین این فیلمها، از همین مجموعه، فیلمی یک ساعته تهیه میکند که برای همه تماشاگران بهخوبی قابل درک است. کارگروههای متبوع دبیرخانه شورا نیز باید در نقش تدوینگر ایفای نقش کنند تا این فاصله بالاخره یکبار برای همیشه پر شود. البته این توضیح، مثالی از دهها بار زمینمانده و ضروری است که بر عهده دبیرخانه شورا است.
و نکته دیگر آنکه دبیرخانه شورا باید به سراغ اندیشهورزانی برود که جمع بین اندیشه و عمل هستند، متفکر بورژواکیشِ پولاندیشی که در ساختمانها و یا در کافههای بالای شهر مینشیند و در جلسات دربسته اظهارنظر میکند و مدام از جامعههای عقبافتاده و جلوافتاده و مکتب فلان و ایسم بهمان بحث میکند فقط برای خودش وجود دارد که مردم اصلاً وجودش را احساس نمیکنند؛ اگر میخواهد احساس شود باید از آن پلهها فرود آید و آن خانههای انتزاعی و جلسات فرمایشی و کافهها و تریاهای بالا را ترک کند و خود را به میان توده مردم بیفکند و درد و نیازشان را لمس کند و خود نیز لمس شود. تفکر اسلامی ما هرگز اندیشه و فلسفه را تفنن نظری و اشرافیت فکری نمیداند و فلسفه را در نسبت با تاریخ و زندگی میسنجد. فلسفه اگر فارغ از علائق، به عمل ناظر نباشد چه میتواند باشد؟ فلسفه ما با هیچ چیز به اندازه فلسفه نظری محض و علم عملی محض مخالف نیست. همواره و در هر شرایطی باید سنگی برای زدن برداشت نه تخته سنگی برای نزدن.
منبع: فارس
انتهای پیام/
انتهای پیام/