چرا فقدان مارادونا به مسالهای جهانی تبدیل شد؟
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، من شانس این را داشتهام که تاکنون چند فیلم درباره مارادونا ببینم؛ فیلمهایی که مستند هستند و شاید خیلیها این فیلمها را دیده باشند؛ فیلمهایی که نوعی تفحص در زندگی فکری مارادونا محسوب میشوند و در واقع یک معنا را به ذهن مخاطب متبادر میکنند؛ مارادونا یک عصیانگر بود؛ چپگرایی ضدامپریالیسم که الگویش چهگوارا بود و دوستانی نظیر فیدل کاسترو و هوگو چاوز داشت. او از زمین فوتبال فراتر رفته بود.
درست وقتی فراتر رفت که در یکی از همین فیلمها میگوید من حتی حاضر نیستم یک فنجان چایی با جورج بوش بنوشم. معلوم میشود که مارادونا راه خودش را انتخاب کرده است. وقتی در دفاع از فلسطینیها مواضع خودش را خیلی صریح و روشن مطرح میکند، باید بپذیریم که این مارادونا با همه فرق دارد.
قرار نیست یک چهره محافظهکار ترسو باشد و قرار نیست مثل پله برزیلی خود را به قدرت نزدیک کند و همواره از اینکه در کنار قدرتهای سیاسی است، سود ببرد؛ بنابراین بیپروا حرف میزند و همواره خود را در کنار مردم حفظ میکند، یعنی شما هیچوقت مارادونا را در جایگاه سران فیفا نمیبینید. او بین تماشاگران مینشست و همواره در تقابل با فیفا و اتحادیه اروپا بود؛ چه زمانی که بازی میکرد، چه زمانی که او بهیکباره از دنیای بازیگری حذف شد تا دوران دیگری را در زندگیاش تجربه کند.
او میدانست وقتی بلاتر را دزد خطاب کند، دشمنهای زیادی را برای خودش به صف کرده اما حرفش را شجاعانه میزد. میدانست اگر با هاوه لانژ که رییس فیفا بود، دوستانه برخورد نکند، نطفه حذفش از دنیای فوتبال بسته میشود اما با رییس اسبق فیفا دست نمیدهد تا نشان دهد از قدرتهای فاسد تا چه حد بیزار است.
مارادونا به دلیل نگرشهای اجتماعی و سیاسیای که داشت، ابدا با دیگر بازیکنان تاریخ فوتبال قابل مقایسه نیست. به عنوان مثال پله را میبینیم؛ فردی که فقر خود را فراموش کرد، با روسای دیکتاتور برزیل معاشرت کرد و البته مواضعی داشت که گاهی احساس بیزاری به من دست میداد؛ مثل آن اظهارنظری که درباره محمدعلی کلی کرده و گفته بود محمدعلی کار درستی نکرده که به سربازی نرفته است.
این اظهارنظرها که نوعی تملق برای نظام سرمایهداری محسوب میشود، از پله شخصیت محافظهکاری ساخته که باعث شده بنده بههیچوجه علاقهای به او نداشته باشم. تصورم این است که وقتی چهرهای معروف شد، باید در جهت منافع مردم کشورش گام بردارد. مارادونا با شخصیت چندوجهی خود باعث شد تا هم در زمان حیاتش و هم در زمانی که دیگر نیست، جهان نسبت به او واکنش نشان دهد چون مارادونا زجرها و آلام مردم آمریکایجنوبی را فریاد زد.
در زمانی که بازیکن فوتبال بود، با پاهایش و زمانی که دیگر فوتبالیست نبود، با زبان سرخش این دردها را مطرح میکرد. او شخصیتی بینظیر بود که کشتار آرژانتینیها توسط مارگارت تاچر را با گل قرن خود تلافی کرد و وقتی انگلیسیها به او معترض شدند که با دست خود دروازه تیم ملی انگلیس را باز کرده است، او با یک تعبیر عرفانی از «دست خدا» سخن به میان میآورد.
شاید به همین دلیل است که در فقدانش نیز انگلیسیها سعی میکنند نسبت به او عقدهگشایی کنند، گویی خشمشان خاکستر زیر آتش بوده و هنوز بابت آن گل قرن که به« دست خدا» معروف شد، از درون میسوزند و با آن باخت تاریخی که مارادونا یکتنه به آنها تحمیل کرد، کنار نیامدهاند. در واقع مارادونا بدون هیچ ارتشی قلعه انگلیسیها را فتح کرد تا به محض بازگشت به آرژانتین، مردم کشورش بدون هیچ رفراندومی، دیهگو را رییسجمهور بخوانند.
به نظر من بهترین تعریفی که مارادونا از حاصل عمرش ارائه میکند، بهترین و کاملترین تعریف است. او میگوید: در طول زندگیام توانستم یک ملت را خوشحال کنم و همین برایم کافی است.
او برای ملت آرژانتین چهرهای تکرارنشدنی است. در یکی از فیلمهای مستندی که دربارهاش ساخته شده، در یک مرکز نگهداری بیماران روانی بستری است و با چهرهای آماسیده به همسرش میگوید كه اینجا یکی از دیوانهها میگوید من ناپلئون هستم و همه باور میکنند که او ناپلئون است، دیگری میگوید من پاپ هستم و همه باور میکنند اما وقتی من میگویم من مارادونا هستم، هیچکس باور نمیکند.
این موضوع نشان میدهد که مارادونا که بوده و چه تاثیری بر قلب مردم جهان داشته است. مارادونا بعد از جام جهانی ۹۴ که خودش اعتقاد دارد دست سیاست و مافیایی که بر فیفا حاکم بود، او را به اجبار از دنیای بازیگری دور کرد، دوران جدیدی را در زندگیاش تجربه میکند که من اسمش را خودویرانگری میگذارم.
میدانید شاید تعابیر مختلفی در مورد انحطاط اخلاقی و دیگر مسائل شخصی مارادونا وجود داشته باشد و البته من اصلا قصد ندارم دربارهاش دست به اغراق بزنم یا او را تقدیس کنم؛ نه، اما به نظرم سیاست بود که خودویرانگری را به او تحمیل کرد. با این حال او همیشه در طرف درست تاریخ ایستاد، یعنی طرف مردم و همیشه این گارد را حفظ کرد.
به نظرم مارادونا بعد از جام جهانی۹۴ و آنچه خودش دسیسه فیفا خواند و منجر به حذفش از دنیای بازیگری شد، به نوعی در خلسه قرار گرفت. زبان مارادونا فوتبال بود؛ حال آنکه مسوولان وقت فیفا سعی داشتند ابتکار عمل را از او بگیرند، هر چند او بعد از ۹۴ به شکلی رادیکال در تقابل با فیفا عمل کرد و هرگز از نقش یک مبارز عقب ننشست.
او دست به انتحار علیه خودش زد اما در تقابل با فساد سازماندهی شده در فیفا و یوفا ذرهای عقبنشینی نکرد تا اینکه بالاخره مرگ او از راه رسید. دیهگو همه را پشت سر گذاشت جز این یکی. افسوس.
منبع: روزنامه صبحنو
انتهای پیام/