باتلاق افغانستان چرا باعث فرار ارتش سرخ شوروی شد؟ / سرنوشت مشابه در انتظار آمریکا
گروه بینالملل خبرگزاری آنا – حسین ارجلو؛ ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی در 24 دسامبر 1979 با فرمان «لئونید برژنف»، رهبر وقت این کشور وارد افغانستان شد و 9 سال به اشغالگری و درگیری با نیروهای این کشور ادامه داد. «میخائیل گورباچف»، آخرین رهبر شوروی اما با مشاهده شکستهای پیدرپی ارتش سرخ در برابر نیروهایی که به موشکهای ضدتانک آمریکایی مسلح بودند و دست برتر را در جنگهای چریکی در برابر نیروهای شوروی در اختیار داشتند، تصمیم به خروج از افغانستان گرفت. درنهایت، عقبنشینی ارتش سرخ در 15 می 1988 آغاز و در 15 فوریه 1989، به اتمام رسید.
مجری تلویزیون مسکو، خروج ارتش سرخ را ظفرمندانه گزارش کرد و خطاب به سربازانی که خاک افغانستان را ترک میکردند، گفت: «رفقای گرامی! کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی مقدم شما فرزندان میهن سوسیالیستی را گرامی میدارد. شما فرزندان میهن سوسیالیستی، صادقانه وظایف قهرمانانه خود را به جای آوردید و از دولت قانونی و مردم افغانستان دفاع کردید.» ارتش سرخ با انبوهی از تانکهای زرهی و صدها هواپیمای جنگنده به این کشور هجوم برد و طی آن، یک میلیون نفر کشته و حدود 5 میلیون نفر نیز مجروح و آواره بر جای گذاشت. زیرساختهای افغانستان بر اثر آن جنگ 9 ساله نابود شد و ناآرامیها و درگیریها را از آن زمان به این سو، نهادینه کرد.
گروهی از سربازان ارتش سرخ شوروی
حمله مأموران اطلاعاتی شوروی به کاخ ریاست جمهوری افغانستان
با استقلال افغانستان از انگلیس و با آغاز سلطنت «امانالله شاه»، شوروی اولین کشوری بود که کمکها و حمایتهای همهجانبه خود را راهی این کشور کرد و استقلالش را به رسمیت شناخت. شوروی بهطور سنتی، حامی افغانستان بود و این کشور را حیاط خلوت خود میدانست اما با مداخله آمریکا در افغانستان احساس خطر کرد و نشان داد که برای عقب نشاندن عمو سام، حتی حاضر است که به اقدام نظامی متوسل شود. به نظر میرسد که عمدهترین دلیل لشکرکشی شوروی به افغانستان، دفع حمایت آمریکا از گروههای مخالف دولت وقت افغانستان بود. بااینحال، دلایل دیگری همچون گسترش حوزه نفوذ کرملین در آسیای شرقی و دستیابی به آبهای گرم در کنار حفظ برتری در برابر کاخ سفید طی دوران جنگ سرد را میتوان از دیگر دلایل این هجمه برشمرد.
ببرک کارمل، رئیس جمهور مورد حمایت شوروی
مأموران سازمان اطلاعاتی وقت شوروی «ک.گ.ب» در سال 1979 به کاخ ریاست جمهوری افغانستان حمله کرده و با به قتل رساندن «حفیظالله امین»، «ببرک کارمل» را به کرسی ریاست نشاندند. نیروهای مخالف اشغالگری شوروی جنگی به ظاهر مقدس علیه کمونیسم را کلید زدند و برای رویارویی با ارتش پرتوان سرخ، از جانب عربستان و آمریکا تسلیحات و دلار دریافت کردند. شارژ مالی و تسلیحاتی بهاصطلاح مجاهدان در برابر اشغالگران از سوی دو کشور ثروتمند، باعث شد که هزینههای جنگ افغانستان برای اقتصاد رو به اضمحلال شوروی بسیار سنگین تمام شود و میلیاردها روبل، خرج روی دست مسکو بگذارد. در این میان، هند هم از دولت وقت در کابل، حمایت به عمل میآورد؛ اما پشتیبانی شوروی از «ببرک کارمل»، تمامقد و سیاسی، اقتصادی، نظامی بود. بااینحال، به اعتقاد بسیاری از ناظران بینالمللی، جنگ افغانستان برای شوروی همچون جنگ ویتنام برای آمریکا، دومینوی افول هژمونی کرملین را کلید زد و در فروپاشی قطب نظام کمونیستی نقش بسزایی ایفا کرد.
دخالت آمریکا در افغانستان عامل لشکرکشی ارتش سرخ
همانگونه که اشاره شد، مداخله آمریکا و همپیمانانش در افغانستان عامل ورود ارتش شوروی به این کشور بود و چنانچه این دخالت نبود، شاید حد حمایتگری مسکو از کابل، از مرز جانبداری دهلینو فراتر نمیرفت.
«زبیگنیو برژینسکی»، مشاور امنیت ملی دولت «جیمی کارتر»، کلیددار وقت کاخ سفید، بعدها در اظهاراتش فاش کرد که پشتیبانی مخفیانه سازمان «اطلاعات مرکزی آمریکا» (سیا) از مخالفان دولت کمونیست کابل، 6 ماه پیش از هجمه شوروی به افغانستان بود و این سیاست واشنگتن، در واقع، عزم شوروی را برای کوتاه کردن دست آمریکا از حوزه نفوذش جزمتر کرد.
مداخله سازمان اطلاعات ارتش پاکستان موسوم به «آی.اس.آی»، سرویس اطلاعاتی «ام.آی 6» انگلیس و سازمان سیا با کمک مالی فراوان عربستان، سیلی از پول و سلاح به افغانستان به راه انداخت؛ سیاستی که بعدها از دل آن، گروههای تروریستی بیرون آمد و منافع آمریکا را در سراسر جهان تهدید کرد. «هیلاری کلینتون»، وزیر امور خارجه اسبق آمریکا در دو مقطع، یکبار در گفتگو با شبکه فاکس نیوز و بار دیگر در جلسه استماع سنا بهصراحت شرح داد که واشنگتن چرا و چگونه به بهانه مقابله با شوروی در افغانستان، اقدام به تشکیل هسته اولیه تروریستهای وهابی و آموزش و تسلیح آنها در افغانستان کرد. طالبان، القاعده و النصره و بعد از آن داعش، همگی گروههایی بودند که از دل همین هسته اولیه سر برآورده و در مناطق مختلف جهان گسترش یافتند.
باتلاق افغانستان برای آمریکا
پس از خروج ارتش سرخ شوروی از افغانستان، آمریکا گمان کرد که میدان فراخی در شرق آسیا و علیه جمهوری اسلامی به دست آورده است. پنتاگون پس از حملات 11 سپتامبر در سال 2001 برای بهاصطلاح مبارزه با القاعده که این گروه را عامل حمله به برجهای دوقلو میدانست، وارد باتلاق افغانستان شد. پس از 19 سال، آمریکای خسته و ناتوان از تمام کردن مأموریت خود، به این جمعبندی رسیده است که حضور بیشتر در این کشور، دستاوردی جز هدر دادن منابع مالی و انسانی ندارد و باید عرصه را به گونهای دیگر مدیریت کند. نمایندگان واشنگتن از دوره ریاست جمهوری اوباما تلاش کردند که با بازیگردان اصلی افغانستان – طالبان – وارد گفتگو شوند و به صلح دست یابند، اما هر بار با شکست مواجه شدند. آخرین مورد آن، به ناکامی واشنگتن در دستیابی به صلح با طالبان در پاییز سال جاری بازمیگردد که ترامپ به بهانه کشته شدن یک سرباز آمریکایی در انفجار انتحاری کابل، ملاقات با رهبران این گروه در «کمپ دیوید» را لغو کرد.
هیئت مذاکرهکننده طالبان
به نام صلح، به کام جنگ و ناامنی!
آمریکا در ظاهر شاید دم از صلح با طالبان بزند اما در حال پیادهسازی الگوی عراق در افغانستان است. به این مفهوم که با حمایت غیرعلنی از عناصر داعش همزمان با جانبداری از حاکمیت عراق، میکوشد که استخوان لای زخم این کشور بگذارد و تنور چالشهای امنیتی را در کنار تحریک مردم به آشوبهای خیابانی داغ نگه دارد. در افغانستان اما همین رویه با طالبان در جریان است. گرچه طالبان با داعش، تفاوتهای عمدهای دارد و رهبران آن بارها به ایران سفر کردهاند اما به دلیل مخالفت دولت افغانستان با این گروه و همچنین دیگر اقوام و طوایف با حکمرانی طالبان، گاوبندی آمریکا با طالبان و خروج از این کشور، به موجی از ناآرامی و درگیریهای گسترده منتهی خواهد شد؛ تحولی که دقیقاً خواسته واشنگتن بوده و از تبعات آن بهخوبی آگاه است. این اتفاق، صحنه منازعه را به دو دلیل به نفع کاخ سفید رقم میزند.
1. با گرفتن ژست صلحطلبی، افغانستان به کشوری کاملاً ناامن و پرتنش در سراسر مرزهای شرقی ایران تبدیل میشود و بهانه را برای مداخلات نظامی آینده آمریکا فراهم میکند.
2. نابود شدن ارکان مردمسالاری بهدستآمده در ادوار گذشته و جایگزین شدن «امارت اسلامی افغانستان» با «جمهوری اسلامی افغانستان». آمریکا با این اقدام، ارکان مشروعیت در این کشور را نادیده گرفته و با مشروعیت بخشی بینالمللی به گفتگو با طالبان، عملاً دولت منتخب افغانستان را نادیده میگیرد. بهاینترتیب، نهادهای سنتی جایگزین سازوکارهای قانونی نوین میشوند. اگر این سیاست به مرحله عمل برسد، در حقیقت سازوکار دموکراسی در این کشور برچیده شده و مردم نمیتوانند در تعیین مقدرات خود سهمی داشته باشند. افزون بر این، قانون اساسی نیز به محاق رفته و رسماً فاقد کارایی و تأثیرگذاری خواهد بود.
بیشتر بخوانید:
خطر بازگشت افغانستان بهپیش از سال ۲۰۰۰ وجود دارد/ انتخابات ریاست جمهوری در چنبره طالبان – آمریکا
این نکته نیز قابلتأمل است که سیاست چندتکه کردن و ایجاد آشوب دائمی در افغانستان، یا از طریق فروش این کشور به طالبان به دست میآید و یا با حمایت از فدرالیسم. چندی پیش «جو بایدن»، کاندیدای مطرح حزب دموکرات در آمریکا طی یک مناظره انتخاباتی گفته بود: «من به افغانستان چندین سفر داشته و به این نتیجه رسیدهام که امکان ندارد این کشور متحد شود اما امکان این وجود دارد که حملات بیشتری در آنجا صورت نگیرد.» بهبیاندیگر، ناامنسازی افغانستان، سیاستی دوحزبی در آمریکاست. اما آنچه مسلم است اینکه، شرایط ماهها و سالهای آینده در این کشور به نفع آمریکا نخواهد بود، چراکه پس از شهادت سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی، واشنگتن در منطقه در تنگنا قرار گرفته و حتی با فرض به سرانجام رسیدن توافق صلح با طالبان یا تشکیل حکومت فدرالی، آتش تنش و ناامنی، دامن آمریکا را خواهد گرفت، همانگونه که اکنون در عراق به چنین وضعی دچار شده و نهتنها باید از این کشور خارج شود، بلکه چارهای جز تجدیدنظر جدی برای تحدید یگانهای مستقر خود در غرب آسیا ندارد.
انتهای پیام/4106/پ
انتهای پیام/