غزل عاشورایی
بر شانه ترد فلک خورشید گریه کرد
شعر زیر با عنوان«سری غریب» غزلی عاشورایی از امرالله عظیمی است.
سری غریب
پر میکشم با بال دل، بال و پری غریب
تا آستانهای بلند از باوری غریب
آن باوری که قصهای از زخم و داغ است
داغ عطش بر پیکر نیلوفری غریب
حجم تمام آسمان، یکباره خون شد
وقتی جدا میشد سرش با خنجری غریب
در جستجوی پیکرش پیوسته گشته بود
سرتاسر دشت بلا را خواهری غریب
بر شانه ترد فلک خورشید گریه کرد
وقتی که خواهر بوسه زد بر پیکری غریب
مانند خورشیدی که از مشرق برون شود
بر روی نیزه میرود بالا، سری غریب
وقتی زمین هم بغضی از خون دارد از غمش
آن روز غمگینی که دارد آخری غریب
*امرالله عظیمی
انتهای پیام/