مدفنی که برای دانشجوی شهید بهطور معجزهآسایی باز شد
به گزارش گروه دانشگاه خبرگزاری آنا، دانشجویان مکتب شهادت، بهعنوان علمداران جبهه علم، فرهنگ و مقاومت، اسطورههایی هستند که تنها به عصر خود اختصاص نداشتند. در سنگر علم با سلاح قلم، در سنگر فرهنگ با سلاح اخلاق، عقیده و ایمان و در سنگر مقاومت با سلاح جنگ، جهاد کردند تا عاقبت خالصانه به دیدار معبود شتافتند. جبهههای جنگ، فقط تیر و ترکش نبود؛ جبهههای جنگ، دانشگاه اخلاق بود. دانشگاهی انسانساز؛ دانشگاهی که در مدت کوتاهی یک سرباز صفر را به استراتژیست بزرگ جنگی تبدیل کرد. دانشگاهی بود که شناسنامه دانشجویانش قرآن بود؛ دانشگاهی که دانشجویانش رفتند تا خط امام بماند؛ دانشگاهی که برخی فارغالتحصیلانش پس از ۲۸ سال به خانه برگشتند و بسیاری هم بازنگشتند؛ آری، دانشجویان مکتب شهادت تا ابد الگوی جوانان آزاداندیش در هرکجای جهان خواهند بود.
متن حاضر، بیست و ششمین شماره از مجموعه دانشجویان مکتب شهادت و خلاصهای از زندگینامه دانشجوی شهید سید حسن حسینی است.
دانشجوی شهید سید حسن حسینی در تاریخ 14 تیرماه 1348 در خانوادهای متدین در مشهد به دنیا آمد. قبل از دبستان با شرکت در جلسات قرآن، آشنایی خود را با اسلام و اهلبیت (ع) شروع کرد. از هوش و ذکاوت بیشتری برخوردار بود. علاقهمندی او به شرکت در جلسات مذهبی مشخص بود و بارها از سوی مسئول جلسه مورد تشویق قرار گرفت. دوران دبستان را در مدرسه دیانت خیابان آبکوه و دوران راهنمایی را در مدرسه سلمان فارسی با نمراتی عالی به اتمام رساند. با آغاز انقلاب اسلامی، حسن، حضور بیشتری در جلسات مذهبی و سیاسی یافت. حضور در بسیج مسجد جوادالائمه (ع) و آشنایی با شهدایی همچون محمدرضا ماندگار، روشنروان، احمدی خباز و همپیمانی با این عزیزان، وی را بیشازپیش در طریقه اخلاص هدایت کرد و پیش برد. حسن دوران دبیرستان را در رشته تجربی و با نمراتی عالی و در طی سه سال، گذراند.
وی پس از اخذ دیپلم، با وجود اینکه خود را مهیای کنکور کرده بود، به آموزش نظامی فرستاده شد. در منطقه جنگی خبر قبولی خود در رشته پزشکی دانشگاه تهران دریافت کرد. وی آموزش غواصی را همچنان ادامه داد تا اینکه زمان ثبتنام در دانشگاه تهران فرارسید. پس از ثبتنام شروع به تحصیل کرد. ولی با شنیدن خبر عملیات به منطقه جنگی رفت و براثر اصابت ترکش به سینه، مجروح شد و به بیمارستان منتقل شد.
پسازاینکه سید حسن در جبهه مجروح شد، پدرش به عیادت او آمد و به او گفت: شانس آوردی که ترکش بیشتر از یکسانت، نفوذ نکرده وگرنه قلبت را میشکافت. سید حسن در پاسخ به پدرش گفت: این ترکش مأمور نبوده!
پس از ترخیص از بیمارستان، دوباره به دانشگاه رفت و تحصیلات خود را ادامه داد. در تعطیلات عید سال 1366، زمینه برای ازدواج او فراهم شد؛ ولی در مجلس عقد حاضر نشد و گفت: اگر از عملیات آینده برگشتم، ازدواج خواهم کرد. با وجود اینکه مرخصی و تعطیلات عید را میگذراند، به جبهههای حق علیه باطل اعزام شد. سرانجام در تاریخ 18 فروردین 1366 در عملیات کربلای 8، به شهادت رسید و بقایای پیکر مطهرش بیش از 9 سال بعد در هفتم آبان 1375 در روستای احمدآباد گلمکان به خاک سپرده شد.
یکی از همرزمان شهید حسینی از خاطرات مشترک با این شهید گفت: 15 فروردین 1366 تازه از مرخصی به اهواز رسیده بودم که طبق دستور مسئولین گردان عازم موقعیت اصلیمان در خرمشهر شدم. موقعیت شهید شاکری حال و هوای دیگر داشت. بهمحض ورود فهمیدم که خبرهایی است. با فرمان فرمانده گردان، خودم را به برادر رضایی یکی از مسئولین گردان معرفی کردم. ایشان از مسئولین یک دسته بودند نه از آن دستههایی که چند تایش یک گردان میشد بلکه دسته مستقل و من که بهعنوان بیسیمچی معرفی شدم فهمیدم که ما دسته ویژه هستیم و وظیفه ما غافلگیر کردن دشمن بود؛ یعنی باید ما از منطقهای که عراقیها آب ریخته بودند میگذشتیم و از قلب آنها عملیات را آغاز میکردیم و ارتباط خط مقدم را با عقب قطع میکردیم. لذا در ساعت شش بعدازظهر از موقعیت شهید شاکری، عازم منطقه رهایی در شلمچه شدیم.
وی ادامه داد: ساعت 8 مورخ 17 فروردین 1366 به منطقه رهایی رسیدیم. با توجیه مسئولان، خودمان را به آب زدیم و بهصورت چهار دست و پایی به سمت عراقیها حرکت میکردیم. لازم است بگویم عراقیها برای جلوگیری از پیشروی ایران در منطقه شرق بصره، آب ریخته بودند و طبق شناسایی که بچههای اطلاعات عملیات انجام داده بودند، عمق آب را متوسط نیم متر ذکر کرده بودند که باید بگویم بعضی از مناطق براثر گودالهایی که قبلاً برای تانکها و دیگر تجهیزات کنده بودند، عمقش زیاد میشد و بعضی از مناطق از 30 سانتیمتری هم کمتر بود. باید این را هم بگویم چون آب را از رودخانه اروند منتقل کرده بودند ماهی ریز فراوان بود و گاهی با جهشهایی که میکردند سکوت منطقه را به هم میزدند.
همرزم شهید حسینی افزود: حدود 20 دقیقه مانده بود که به سیمخاردارهای عراقیها برسیم، با سروصدای ماهیها من یکباره ضامن نارنجک را کشیدم و مجبور شدم حدود 20 دقیقه با هزار زحمت، با توجه به اینکه باید گاهی اوقات بر اثر شلیک منور عراقیها خود را استتار میکردیم، نارنجک را در دستم نگهدارم؛ و همین بود که اولین نارنجک عملیات کربلای هشت را من به سمت عراقیها پرتاب کردم. ساعت از ده گذشته بود. ولی هیچ گروهی عملیات را آغاز نکرد؛ تا اینکه با تصمیم بچهها و مسئولین دسته بعد از 5 دقیقه تأخیر، ما عملیات را آغاز کردیم و با فریاد اللهاکبر و با ذکر یا زهرا که نام عملیات بود، به مواضع عراقیها یورش بردیم و باید بگویم شهیدی به نام بیل ساز از بچههای مخلص کاشمر اولین شهیدی بود که تیربار عراقیها در بدنش کارساز شد و از روی خاکریز داخل کانال افتاد.
وی خاطرنشان کرد: با توجه به اینکه در مسیر راه و عمق کم آب داخل سلاحها پر از گل شده بود و هنگام درگیری تعداد اندکی از کلاشها شلیک میکردند و جنگ ما با عراقیها جنگ نارنجک شده بود یکی از بچهها به نام سید حسن حسینی اهل گلمکان مشهد بهطور مدام داخل کانال راه میرفت و به بچهها روحیه میداد و دائماً میگفت: «بجنگید سربازان امام زمان؛ خود آقا پیشاپیش شما میجنگد ما پیروزیم» من که دیدم اکثر بچهها یا شهید شده و یا مجروح شده بودند، وی را داخل کانال گرفتم و گفتم: پس کو آقا! میبینی بسیاری از بچهها شهید شدند و الآن عراقیها بقیه را به شهادت میرسانند. نیروهای کمکی هم نیامدهاند شهید حسینی صورتم را بوسه زد و گفت: فلانی تو چرا! مگر میشود فرمانده عملیات حضور نداشته باشد. همین مطالب را گفت و رفت جلو و دیگر ندیدمش تا اینکه بعد از چند سال جنازهاش را به مشهد آوردند روحش شاد.
سید حسن میخواست تا زیر درختی در روستایش دفن شود و این جریان را خانواده شهید تا زمان دفن پیکر شهید خبر نداشتند. طی این 9 سال بارها اشخاص متعددی خواهان دفن جسد میت خود، در زیر آن درخت بودند، ولی مدفنی یافت نشد؛ اما زمان دفن شهید بهطور معجزهآسایی، یک مدفن خالی در زیر درخت پیدا شد که تابهحال کسی آن را ندیده بود.
انتهای پیام/4126/
انتهای پیام/