گرایش یک استاد فلسفه به ایمان و خدا
به گزارش خبرنگار حوزه آیین و اندیشه گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، اسدالله رحمانزاده، استاد فلسفه در «کانترا کاستا کالج» در کالیفرنیای آمریکا در یادداشتی اختصاصی به تجربه ایمان شخصی خود پرداخته است:
در کنار بحثهای فلسفی در مورد پوچگرایی و معنای زندگی، من از تجربه خود و بازگشتم به دین پس از ۴۵ سال بی اعتقادی میگویم. من این ایمان را تجربه کردم و بر من حادث شد، پس از رفتن به ته خط یأس فلسفی و نهیلیسم. من خود را محصور در لذت تن و تن را مجموعه محسوسات تصادفی، مانند حبابی در این جهان میدانستم.
جهان به من و ما بیتفاوت و یا حتی دشمنخو بود. خداوند مرا هدایت کرد که از زندان تحجّر آزاد شوم، از دیدن جسمم بهعنوان زیرمجموعه مرگ بیرون آیم. این منطق بتشکنی ابراهیمی است: طبیعتگرایی نوعی بتپرستی است. «منِ طبیعتگرا» در یأس منیتی شکننده زندگی میکند. شکرگزاری من به خدا هم اکنون شکل عجیبی یافته است. من تعصب و تحجّر مذهبی را میشناسم، آنگاه که شیطان به نام خدا نفرت و دودستگی و اقتدارگرایی و شکنجه خلق میکند. اما وقتی که به آمریکا رفتم و برای ۲۵ سال فلسفه خواندم و آزادی به ظاهر مطلق غرب را زیستم، احساس وحشتی عمیق وجود مرا فرا گرفت.در یأس و درد فهمیدم که اگر خداوند نباشد پوچگرایی، لذتگرایی، انسانگرایی و بتپرستی ناگزیر است. این پوچگرایی را من با پوست و گوشت خویش زیستهام. پس با تمنا و استغاثه رو به خداوند کردi و از او در خواست کردم: «اگر هستی آیات خود را به من نشان بده، که نبودنت فاجعه است».
در سر میز شام، ما مناسک ساده ای داریم که هرکس میگوید که برای چه شکرگزار خداوند است. بعضی وقتها من میگویم: برای اینکه هست.
یگانگی
هر چه هست،
از تو هست،
و برای توست
که تو نور و
نارِ منی.
آنچه در من از توست،
تو را آرزو می کند.
که تو حرف اولّ
و آخـر منی!-
و من حجاب فاصلهام
تخیلم نقاب است
واقعیتم رویاست
دلمشغولیم سرابی دور است
که هر عمل صالح،
پله ای است برای صعود به تو
که تو خوبی هستی،
و شفاف،
در هزار آینه هایِ موازین خویش،
بی ریا،
در عمق هزار تویِ خرد خویش
و آنچه را که در من از توست،
به خود می خوانی
هر فرشته آواز توست،
و هر قدیس زنگ خاطره تو
باید از هر پرده فاصله بگذرم:
اول از شر و شیاطین،
دوم از هوا و هوس،
از این که من بهترم از دیگران!
از توهم اینکه من به خویشتن
سزاوارِ چیزیام،
تا گوهر تو، در تو
تلألو کند
که تو آرزوی آواز مایی،
که تو آواز آرزوی خویشی.
پس، سوّم:
باید مدار و طرح خویش را،
آهسته آهسته پاک کنم،
و با شفقت،
هر مشغله
و دلواپسی
و عشق را،
هر تیمار
و محبت
و مراقبت را،
وا نهم
و با وجدانی روشن
در مراقبه تو
فرو روم.
و با احترام،
هر فرشته
و قدیس
و پیامبر را
در آغوش گیرم،
و بگذرم،
تا به ساحت تو فرو افتم
و از وسوسه سزاواری خویش بیدار شوم،
تا در سپاسگذاری تو محو شوم
که از نار تو در گذرم،
تا به نور تو صفا شوم.
که از یاد خویش فراموش شوم،
تا به حق تو
وصل شوم—چو قطره ای به دریا!
{آیا قطره دریا را می خواند
یا دریا قطره را؟}
و حرص جاودانگی را دفن کنم،
و ودیعه را به منزل رسانم،
و گوهر را به گنج دار سپرم،
و در ابدیت تو میرم.
که هر چه هست،
از تو هست،
و برای توست
انتهای پیام/4104/
انتهای پیام/