دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
13 شهريور 1394 - 13:52
روایت دختری سوری از سفر به به شمال اروپا

«سلام. من یک پناهجوی سوری‌ام؛ می‌خواهم از کشور سوئد درخواست پناهندگی کنم»

دختر جوان سوری می‌خواهد خودش را به سوئد برساند و درخواست پناهندگی کند. وی در مسیر سفر از ترکیه به سوئد از رویاهایش می‌گوید.
کد خبر : 36886

به‌گزارش خبرنگار گروه بین‌الملل خبرگزاری آنا، خبرنگار شبکه «بی‌بی‌سی» در مسیر کاروان مهاجران سوری به اروپا با دختری سوری همراه می‌شود و وی از وضع آوارگان سوری، بحران داخلی این کشور و رویاهایش برای سفر به آن سوی قاره سبز می‌گوید.


گزارش سفر این دختر سوری را در زیر مشاهده می‌کنید:


اسمش «نور عمار» است، 20 سال دارد و می‌گوید: «دیگر نمی‌خواهم در سوریه زندگی کنم، کار و زندگی برای مردم سوریه سخت شده است. به همین خاطر تصمیم گرفتم بروم. باید بروم، چاره‌ای ندارم.»


«نور» و مادرش (اسلام) سه سال پیش از «دیرالزور» سوریه راه افتادند. پدر خانواده که در راه مانده بود کمی بعد کشته شد. «نور» و مادرش خودشان را به ترکیه رساندند. دو سال در ترکیه زندگی آسوده‌ای داشتند. دختر سوری در مرکز کاشت مو و سپس در تلویزیون دولتی ترکیه مشغول به کار شد. زبان ترکی یاد گرفت و اسب‌سواری می‌کرد.


با وجود این، دلش می‌خواست در منطقه‌ای دور اینجا زندگی کند. تصمیم گرفت خودش را به «گوتنبرگ» سوئد برساند که برادرش و خانواده‌اش در آنجا زندگی می‌کردند. می‌خواست آنجا که رسید درخواست پناهندگی بدهد.



«نور» تصمیم گرفت مسیری را که روز به روز مهاجران بیشتری به آن گام می‌گذارند برود، یعنی از سواحل ترکیه راهی اروپای شمالی شود.


از «استانبول» تا «گوتنبرگ» از راه آب و خشکی مجموعا 2500 مایل (4020 کیلومتر) است. سوری‌ها گروهی فیس‌بوکی دارند که در آن درباره مسیرها و هزینه‌ها به هم راهنمایی می‌کنند. آن‌طور که در این گروه اینترنتی آمده است، مسیر استانبول به گوتنبرگ با خرج قاچاقچی حدود 3000 یورو (2200 پوند یا 3780 دلار) هزینه دارد.


صبح روز پانزدهم آگوست، مادر «نور» وی را به فرودگاه استانبول برد که با هواپیما تا شهر ساحلی ترکیه برود. هنگام سوار شدن، مادر «نور» نگران بود و گفت: «نرو، بمون.»


گفتم: «مامان دیوونه شدی؟»


گریه‌ام گرفت. توی راه هم مدام یاد چهره‌اش می‌افتادم.


به شهر ساحلی «ازمیر» که رسید سراغ پنج دوست دیگرش رفت (یکی‌شان را «دکتر» صدا می‌کردند، یکی را «شیطان»). نفری 1200 دلار بابت مسیری 10 مایلی با قایق تا جزیره یونانی «آگاتونیزی» به قاچاقچی‌ها دادند.


«نور» داستان را این‌گونه تعریف می‌کند: «48 نفر توی قایق بودیم، سه ساعت روی دریا. خیلی سخت بود. قاچاقچی‌ها به یکی از سرنشین‌ها یاد داده بودند قایق را هدایت کند. اما نمی‌دانست چه کار باید بکند و قایق وسط دریا خراب شد. خیلی پیش می‌آید که فکر می‌کنم دارم می‌میرم به‌خصوص در دریا.»


در نهایت قایق‌شان به یونان رسید. پنج دوست خسته با قایق‌های یونانی به جزیره «ساموس» و از آنجا به آتن رفتند. بعد به‌صورت زمینی خودشان را به مرز مقدونیه رساندند. در راه هتل‌ها به آن‌ها جا نمی‌دادند.


«نور» می‌گوید: «دو سه شب در خیابان می‌خوابیدیم. خیلی بد بود. هیچ‌کس سوری‌ها را آدم حساب نمی‌کند انگار مرض لاعلاجی داریم.»


از مقدونیه سوار اتوبوس شدند و به شهر «پره‌سه‌وو» واقع در مرز صربستان رفتند. شهر پر از تازه‌واردهایی مثل خودشان بود.


«نور» تعریف می‌کند: «خیلی خسته بودیم. همه‌مان مریض شده بودیم.»


وی تصمیم می‌گیرد به جمعیت پناه‌جویانی که منتظر برگه عبور مقدونیه‌ای هستند، نپیوندد. می‌خواست هر طور شده تا سوئد جایی جلویش را نگیرند و انگشت‌نگاری‌اش نکنند.



برطبق قوانین مهاجرت هرکس باید در نخستین کشوری که نامش را ثبت می‌کند، بماند و درخواست پناهندگی بدهد. این قانون البته همیشه اجرا نمی‌شود، اما بسیارند پناه‌جویانی که حاضر نیستند خطر کنند و هرچه بتوانند می‌کنند که انگشت‌نگاری نشوند.


از «پره‌سه‌وو»، «نور» و دوستانش باز با اتوبوس به «بلگراد» پایتخت صربستان رفتند و در محله‌ای فقیرنشین جایی برای ماندن پیدا کردند. شبی که فردایش قرار بود به سمت مجارستان راه بیفتند، گفت: «اگر به سلامت رد شویم عالی خواهد بود، اما اگر اثر انگشت بگیرند فاجعه است.»


سپیده‌دم روز بعد صدها مهاجر و پناه‌جو روی خط آهن راه افتادند، تا جایی که پلیس مجارستان جلوی‌ این قبیل افراد را می‌گیرد و نام‌شان را ثبت می‌کند. اما «نور» و دوستانش نمی‌خواستند دیده شوند. 300 یورو به راننده‌ای دادند که آن‌ها را تا 10 مایلی مرز مجارستان ببرد.


می‌گفت: «راستش خیلی می‌ترسم. اگر به سلامت رد بشویم، تمام است.»


آن‌ها وسایل‌شان را برداشتند و شبانه راه افتادند. چند ساعت بعد نزدیکی کوره‌راهی متروک از مرز گذشتند. بیشترشان مریض بودند.


با وجود اینکه وارد منطقه بدون مرز اتحادیه اروپا شده بودند همچنان نگران بودند. آپارتمانی پیدا کردند. «نور» که تب کرده بود همان‌جا افتاد. کمی بعد پلیس سراغشان آمد و نفری 50 یورو رشوه خواست که دستگیرشان نکند. «نور» دو روز اول مریض‌تر و هراسان‌تر از آن بود که صحبت کند. بهتر که شد خودش را به وین رساند.


دوستانش (از جمله «شیطان») به سمت آلمان رفتند. وقتی رسیدند برایش از غذای درست‌حسابی که بعد از مدت‌ها داشتند می‌خوردند عکس فرستادند.


«نور» هنوز یک گام با مقصد نهایی‌اش یعنی «گوتنبورگ» فاصله داشت. حتی در این مرحله که در قلب اروپا بود می‌ترسید وقتی سوار قطار است پلیس بیاید. تا از آخرین مرز رد نمی‌شد خیالش آسوده نمی‌شد.


مرز آخر یعنی مرز دانمارک و سوئد که جایی است وسط تنگه «اوره‌سوند». تقریبا هیچ علامت و نشانی ندارد. قطار روی پلی که میان دو کشور است می‌رفت که دانش‌آموزی 18 ساله سوئدی به نام «گوستاو» که روبه‌رویش نشسته بود موبایلش را نگاه کرد و گفت: «اپراتور سوئدی شد، یعنی وارد سوئد شدیم.»


«نور» لبخندی زد و گفت: «بالاخره! انگار خواب می‌بینم. تمام راه از پنجره بیرون را نگاه می‌کردم و فکر می‌کردم کجایم؟ بیدارم؟ رسیده‌ام سوئد؟»



«نور» در «گونتبرگ» برای درخواست پناهندگی وارد اداره پلیس می‌شود. روی «واتس‌آپ» پیامی برای مادرش فرستاد که رسید. چند لحظه بعد مادرش زنگ زد، می‌خواست مطمئن شود.


«نور» تعریف می‌کند: «مادرم باور نمی‌کرد سوئدم. پرسید که مطمئنم؟»


ساعت 6:20 بعدازظهر، دو هفته و 13 ساعت بعد از شروع سفر در فرودگاه استانبول قطار به ایستگاه اصلی «گوتنبرگ» رسید.


حالا می‌توانست در کشوری که می‌خواست درخواست پناهندگی کند. می‌خواست چند کلمه اول درخواستش را دقیق و درست بگوید. برادرش برایش پیامکی فرستاد که به‌طور دقیق به پلیس چه بگوید.


همان‌طور که پیاده به سمت نزدیک‌ترین اداره پلیس می‌رفت آن چند کلمه را با خودش تکرار می‌کرد. بالاخره رسید. زنگ را زد و رفت تو.


«سلام. من یک پناهجوی سوری‌ام؛ می‌خواهم از کشور سوئد درخواست پناهندگی کنم.»


انتهای پیام/

ارسال نظر
گوشتیران
قالیشویی ادیب