برخی خریدهای تسلیحاتی شاه اصلاً به ایران نمیآمد!
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، دهه آخر حیات رژیم پهلوی، از جمله سرفصلهای مهم در بررسی تاریخ انقلاب اسلامی است. بسیاری از اقدامات شاه که زمینهساز اوجگیری انقلاب اسلامی شد، در این دوره تاریخی به وقوع پیوست. آن چه در پی میآید، فرازهایی از گفتگو با عباس سلیمینمین، پژوهشگر تاریخ معاصر است که در آن به بررسی شرایط کشور و اقدامات رژیم، در دهه ۱۳۵۰ پرداخته شده است.
بالا رفتن قیمت نفت در واپسین سالهای حیات رژیم شاه، پدیدهای بود که پیامدهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی نمایانی ایجاد کرد. شما این رویداد و نتایج آن را چگونه ارزیابی میکنید؟
بحث افزایش قیمت نفت به میزان ده برابر، در وضعیت آن روز ایران تغییر مهمی ایجاد کرد، اما آمریکاییها تمهیداتی اندیشیده بودند که بخش اعظم این درآمد، صرف خرید تسلیحات از خود آنها میشد و رژیم شاه در این زمینه صاحب ارادهای نبود؛ یعنی پولی وارد صندوق میشد و مستشاران آمریکایی تعیین میکردند که آن پول باید صرف خرید چه سلاحهایی بشود و پول آن هم به طور مستقیم از این صندوق برداشته میشد؛ یعنی این صندوق را مرتب شارژ و آنها سفارشهایشان را مشخص میکردند و فقط پورسانتی از این پول، عاید شاه میشد. بدنه مستشاران نظامی ایران و صاحبان مقام در ارتش و نیروهای سهگانه، هیچ دخالتی در این زمینه نداشتند که چه سلاحی باید خریداری شود. صاحبمنصبان ارتش شاه در این زمینه، کاملاً بینقش بودند. فقط یک نفر از نیروهای مسلح دخالت داشت و او هم طوفانیان، معاون وزیر دفاع، بود.
امروزه برخی افراد، خرید تسلیحات را امتیازی برای رژیم پهلوی میدانند و معتقدند اگر این تسلیحات نبود، ما در جنگ با عراق شکست میخوردیم! این تحلیل چقدر مبتنی بر واقعیت است؟
ما تسلیحات نظامی خریدیم، ولی این تسلیحات، برای جنگ از نوعی که برای ما پیش آمد، کاربرد نداشتند؛ مثلاً یکی از ضربههای مهمی که ما در جنگ خوردیم، به دلیل این بود که اصلاً موشک نداشتیم! عراقیها سالهای سال شهرهای ما را موشک باران میکردند و ما نمیتوانستیم مقابله به مثل کنیم. طرف مقابل، تولید انبوه موشک داشت و ما با هزاران سختی، تعداد اندکی موشک از لیبی میخریدیم. قطعاً آن چه براساس دکترین نیکسون در ایران دنبال شد، این نبود که کشورهای حامی خودشان را به لحاظ نظامی تقویت کنند، بلکه قرار بود ژاندارمهایی را بهوجود بیاورند که همانکاری را بکنند که آمریکاییها میخواستند در آن مناطق انجام بدهند؛ بنابراین، در خرید این سلاحها، اصلاً بحث دفاع از کشور و تقویت سیستم دفاعی ایران مطرح نبود؛ بلکه دکترین نیکسون این بود که دفاع از منافع خودمان را در مناطق استراتژیک جهان، به ژاندارمهایی واگذار کنیم، یعنی آنها همان کاری را انجام بدهند که ما میخواستیم انجام بدهیم. طبیعتاً وقتی آمریکاییها میخواهند در اینجا کاری کنند، به یکسری تسلیحات خاص خودشان نیاز دارند. این رویکرد، الزاماً امنیت ایران را تأمین نمیکند. نمیگویم مشترکات ندارد؛ قطعاً یکسری مشترکات هم دارد، اما جهتگیری و هدف آن، تقویت بنیه نظامی مملکت نبود.
آیا این ادوات فایدهای هم داشت و توانستیم بعداً در جنگ از آنها استفاده کنیم؟
از بسیاری از آنها نتوانستیم استفاده کنیم یا در استفاده از برخی از آنها با مشکلاتی مواجه بودیم؛ چون هم قطعات و هم تعمیرات آنها، در دست خود آمریکاییها بود و بسیاری از این سلاحها در جنگ زمینگیر بودند و قابل استفاده نبودند. البته در بعضی از مقاطع توانستیم بعضی از قطعاتشان را از بازار آزاد یا با مذاکرات غیرمستقیم در زمینه گروگانهای آمریکایی در لبنان، تهیه و از آن سلاحها استفاده کنیم، اما این تنها به بخشی از آنها مربوط میشد. مثلاً بعضی از هواپیماهای حامل تسلیحات ما به آفریقا میرفتند که اصلاً در قلمرو امنیت دفاعی ما تعریف نمیشد. اگر خاطرات طوفانیان را مطالعه کنید، تاحدی این مسئله روشن میشود که در خرید تسلیحات، اصلاً بحث ایران مطرح نبود. میگوید: ما بعضی سلاحها را میخریدیم که اصلا وارد ایران نمیشد و مستقیم به جاهای دیگر میرفت! پولش را ما میدادیم، اما حتی وارد ایران هم نمیشد و از همان جا، مثلاً برای پاکستان یا شاخ آفریقا یا هر جایی که آمریکاییها نیاز داشتند و میخواستند موقعیت خود را تثبیت کنند، میرفت. این دکترینی که به نفع آمریکاییها بود، در داخل ایران موجب آشفتگی اوضاع شد.
دکترین نیکسون چطور توانست زمینههای اعتراض یا انقلاب در ایران را ایجاد کند یا تحکیم بخشد؟
خرید تسلیحات نظامی سبب افزایش چشمگیر حجم دلالی در ایران شد و یک باره ایران را به بازاری طلایی برای دلالان غربی تبدیل کرد. چنین پدیدهای که در دهه ۱۳۵۰ در ایران اتفاق افتاد، در هیچ کشور دیگری دیده نشده است؛ مثلاً سفرای رژیم صهیونیستی و آمریکا بعد از اتمام ماموریتشان، در ایران میماندند و وارد عرصه اقتصادی و دلالی میشدند. این قضیه موجب میشد کسانی که باید بر روند اداره امور ایران نظارت کنند، خود به مبلغ و تملقگوی این فرایند تبدیل شوند تا بتوانند قراردادهای بهتری را منعقد کنند؛ در نتیجه، اگر بنا بود رویدادی سد راه انعقاد قراردادهای جدید آنها باشد، اصلاً آن را گزارش نمیکردند. رئیس شعبه ساواک ایران در آمریکا، فردی به نام رفیعزاده بود که هم ساواکی و هم عضو سی.آی.ای بود. وی در خاطرات خود مینویسد: «گاهی وقتها راجع به شاه، به سی.آی.ای گزارشهایی میدادم و آنها پس میزدند و میگفتند: میخواهی ما را آزمایش کنی تا ببینی که آیا ما حمایت از شاه را به شکل جدی دنبال میکنیم یا نمیکنیم؟» این مسئله ناشی از این بود که آمریکاییها همه امکانات خود را خرج تداوم استبداد در ایران میکردند.
آیا این نوع نگاه به دلیل عملکرد شتابزده آنها بود؟
هم به دلیل تعجیل و هم به دلیل اینکه آلترناتیو بهتری از رژیم پهلوی نداشتند و هیچ رژیم دیگری نمیتوانست این چنین منافع حداکثری آنها را تامین کند. آمریکاییها در ایران، نیروهای بسیاری داشتند؛ مثلاً علی امینی نیروی طرفدار آنها بود، ولی در دهه ۱۳۵۰ او را کاملا منزوی کردند و ابداً به وی امکان سخن گفتن، انتقاد کردن و حرف زدن نمیدادند! ابوالحسن ابتهاج هم یک عنصر کاملا طرفدار آمریکاییها بود، اما همین که نزد آمریکاییها چند بار از شاه انتقاد کرد و گفت کارهایی که شاه میکند، قطعاً به سقوط او و به خطر افتادن منافع آمریکا منجر خواهد شد، حتی موجبات دستگیری او را فراهم کردند و چند ماهی به زندان افتاد و کلاً نامش در ایران محو شد! درواقع هرچه استبداد شکنندهتر میشد، آمریکاییها حمایت بیشتری از آن به عمل میآوردند تا شاه با قوت بیشتری منافع آمریکاییها را پاس بدارد؛ درحالیکه پیش از آن، رسماً به شاه گفته بودند: اگر انقلاب دوازدهگانه شاه و ملت را پیاده نکنی، توسط علی امینی آن را اجرا و تو را حذف خواهیم کرد! قبل از آن هم انگلیسیها چنین تهدیدهایی داشتند و یک بار به شاه گفته بودند: اگر خلاف دستور عمل کنی، برادرت را جای تو خواهیم نشاند! اما در دهه ۱۳۵۰، به دلیل بازار بسیار پرجاذبه ناشی از افزایش قیمت نفت و آلوده شدن عوامل کنترلکننده، وضعیت بهکلی تغییر کرد.
منبع: روزنامه خراسان
انتهای پیام/۴۰۲۸/