فرهادی و تکرار در فرم روایی عقبگرد در طرح معما
به گزارش گروه رسانههای دیگر خبرگزاری آنا، آنچه میخوانید بخشهایی از جلسه پرسش و پاسخ پرویز امینی جامعهشناس و استاد دانشگاه در مورد «همه میدانند» فیلم جدید اصغر فرهادی است
ساختار روایی فیلم
ساختار روایی فیلم سینمایی «همه میدانند» مانند غالب فیلمهای فرهادی است. حدود 30،40 دقیقه مقدمه و نشان دادن جریان عادی زندگی است تا این حد که گاهی مخاطبان خسته میشوند. مثلا در فیلم «درباره الی» دختر و پسری برای آشنایی همراه برخی دوستانشان به شمال میروند و همین آغاز و روند مسافرت به شمال، 30،40 دقیقهای طول میکشد. در «گذشته»، در «فروشنده» یا در «جدایی نادر از سیمین» نیز همین رویه و روال طی میشود.
در بخش دوم، ناگهان معما و ابهام ایجاد میشود. مثلاً در «درباره الی»، غرق شدن الی در دریا، یا در گذشته، معمای عامل خودکشی سلین، یا در «جدایی نادر از سیمین» علت و عامل سقطجنین خانم خدمتکار و در «فروشنده»، ابهام عامل تجاوز به همسر. گاهی اوقات ابهام و برخی مواقع هم وجه غالب این بخش از فیلمهای فرهادی، معما است. مثلاً به فیلم «درباره الی» نگاه کنید. همهچیز به آرامی روایت میشود و یک مجموعه از دوستان به شمال میروند و یکباره «الی» در دریا غرق میشود و ابهام قصه شکل میگیرد. حالا سؤالات پشت سر آن هم شروع میشود که «الی» که بود و از کجا به این جمع اضافه شده است و ادامه ماجرا. یا مثلاً در «گذشته» با یک معما روبهرو هستید. سِلین همسر اول سمیر، خودکشی کرده و سوال پیش میآید که چه کسی باعث خودکشی سلین شده است؟ این معما است. یا مثلاً در «جدایی نادر از سیمین» با ابهام مواجه هستید.
در بخش سوم فرهادی مخاطب را درگیر حل معما یا رفع ابهام ماجرا میکند که تقریباً در غالب فیلمهای فرهادی این مساله جریان دارد. در همین بخش سوم روایت است که مخاطب دائما با جوابهای متفاوتی، برای حل معما مواجه میشود و هر بار حدسی میزند و درنهایت هم غالباً پایان فیلم باز یا به قول برخی عامدانه بلاتکلیف رها میشود. اما نکتهای که وجود دارد این است که در همین بخش سوم مخاطب با ایده مورد نظر فرهادی اعم از ایده اخلاقی یا معرفتی یا به تعبیری محتوا درگیر میشود.
ساختار روایی «همه میدانند» نیز به همین شکل است. حدود 30 دقیقه مقدمه و نمایش یک روند معمول زندگی، سپس به شکل ناگهانی و درست وسط یک مراسم عروسی، معما و ابهام ناپدید شدن یا آدمربایی ایرنه دختر لورا و آلخاندرو شکل میگیرد و بخش سوم فیلم در پی مواجهه با این آدمربایی صورتبندی میشود.
فرهادی در «همه میدانند» به لحاظ ساختار روایی نسبت به فیلمهای قبلیاش تفاوتی نداشته و نوآوری در فرم ندارد. پس ساختار روایی «همه میدانند» تکراری است ولی در تکرار همین ساختار دو تفاوت با آثار قبلیاش دارد. یکی اینکه پیچیدگیها و داستانهای فرعی آثار قبلیاش را ندارد، بنابراین بار دراماتیک ضعیفتری دارد و دوم اینکه پایان باز ندارد و در پایان فیلم تکلیف هر دو مساله؛ یعنی عامل آدمربایی و نیز مشخص شدن پدر واقعی ایرنه، شفاف میشود. «همه میدانند» گرهافکنی پیچیدهای ندارد و در فرم روایتهای فرهادی، سادهتر و برای مخاطب قابلانتظارتر است.
ضعف در منطق روایی فیلم
نکته اول اینکه چطور میشود یک دختر نوجوان در دهاتی که همه همدیگر را میشناسند، در درون یک عروسی با قطع برق و جستوجو برای او، دزدیده شود و هیچ کس نفهمد و بتوان آن را برای چند روز کتمان کرد. این پدیده چندان باورپذیر و امکانپذیر نیست. روستاییهایی که خودشان میگویند همه خالهزنک هستند اما چطور نفهمیدند که شبانه دختر نوجوان را از عروسی بردند و هیچکس در روستا متوجه نشد و به پلیس اطلاع نداد؟ فیلمساز به عمد، به این مسئله نگاه نمیکند چون اگر در روستای کوچک بفهمند، پلیس میآید و بعد تعلیقی که قرار است به زور در روایت ایجاد شود، از بین میرود. این موضوع منطق روایی فیلم را دچار چالش میکند.
دومین ضعف در منطق روایی فیلم این است که دختر و داماد فرناندو که این کار را کردند، طبیعی این بود که روی ثروت آلخاندرو در آرژانتین با توجه به پول هنگفتی که دو سال پیش به کلیسا کمک کرده بود، حساب کرده باشند. به نظر میرسد درواقع برای دختر و داماد فرناندو امکانی برای فهمیدن ورشکستگی الخاندرو نباشد همچنانکه فیلم نشان میدهد که مادر ایرنه فقط بعد از سرقت ایرنه است که میگوید آلخاندرو ورشکست شده و دو سال است که بیکار است. اما فیلم از زبان کارآگاه بازنشسته فیلم نشان میدهد که دزدان با دزدیدن ایرنه و در عین حال ندزدیدن پسر کوچولو الخاندرو و لورا که راحتتر و ممکنتر بوده است، از اول قصد تلکه کردن پاکو را داشتهاند و بنابراین ایرنه را که محصول همخوابگی لورا و پاکو بوده است، دزدیدهاند تا بتوانند پاکو را برای دادن پول هدف قرار دهند.
با چشمپوشی از دو ضعف پیشگفته، به قول معروف بار منطق روایی فیلم بار نمیشود و از جایی دیگر میلنگد. سومین ضعف منطق روایی فیلم به زنجیره علت- معلول بعیدهای است که فیلم متکی به آن روایت میشود. اینکه دختر و داماد فرناندو دست به آدمربایی بزنند با همه هزینههایی که این آدمربایی از نظر حقوقی و قضایی و خانوادگی دارد، با این منطق که حرکات و رفتارهای ایرنه شبیه پاکو است پس حتما ایرنه بچه پاکو است و همه هم این را میدانند (البته همزمان خود پاکو و همسرش نمیدانند!)، درحالی که تنها آلخاندرو و لورا از این ماجرا مطمئن هستند و قسم خوردهاند به کسی نیز نگویند و بعد دزدان باید حساب کنند که لورا برای رهایی فرزندش، چنین مسئلهای که برای او و شوهرش از نظر حیثیتی سنگین است را قطعاً به پاکو خواهد گفت و قطعا پاکو نیز بعد از شنیدن این ماجرا، هم زن و هم مزرعهای که طولانیمدت برای به ثمر نشستن آن زحمت کشیده است، فروخته و پولش را در اختیار آدمربایان قرار خواهد داد، از یک زنجیره علی-معلولی بعیدهای حکایت میکند که بر فرض عبور منطق روایی فیلم از دو ضعف قبلی، در اینجا گرفتار میشود.
جهان فیلم
این فیلم، تقابل بین پاکو و آلخاندرو را نشان میدهد. آلخاندرو از خدا و مذهب و کلیسا نمایندگی میکند و از طرف دیگر پاکو نماینده کسی است که به خدا و کلیسا و مذهب اعتقادی ندارد.
در یکی از تعیینکنندهترین سکانسهای فیلم، جایی که دیالوگ بین آلخاندرو و پاکو در جریان است، آلخاندرو میگوید خداوند خودش ایرنه را نجات میدهد و نیازی به پول پاکو برای آزادی او نیست. اما پاکو دو بار با استفهام انکاری روی واژه خدا (خدا؟)، نشان میدهد به چنین چیزی اعتقاد ندارد و درنهایت با کنایه به او میگوید که فرض کن خدای تو این بار میخواهد از طریق من ایرنه را نجات بدهد! آلخاندرو کسی است که به کلیسا کمک میکند و از طرف دیگر پاکو وقتی کشیش میخواهد دعا کند، میگوید این آمده دوباره گدایی کند. درنهایت این پاکو است با پول فروش مزرعه شرابش (همان چیزی که آلخاندرو با ادبیات منفی میگوید سالهای طولانی است آن را کنار گذاشته است و دوره جدید زندگی او از همین زمان و با کنار گذاشتن خوردنیهای الکلی آغاز شده است) و دادن آن به آدمربایان، ایرنه را نجات میدهد و برعکس آلخاندرو که دارای چهرهای منفعل است، در چهره قهرمان این غائله شناخته میشود.
در سکانس پایانی چهره منفعل الخاندرو در موضع سپاسگزاری از پاکو و برعکس چهره فعال پاکو و احساس رضایت از خودش علیرغم از دست دادن همسر و مزرعهاش نمایان است. فرهادی در این فیلم، شفافتر از مذهب حرف میزند. اما او مذهب را کجا نشان میدهد؟ در روستایی که نسبتاً دورافتاده با کلیسایی که نمادهایش از کار افتاده است و هیچ یک از اهالی روستا به آن اعتقادی ندارند و حتی حاضر نیستند برای تعمیر ناقوس کلیسا پول بدهند. پس مذهب در دورافتادهترین جاها است که مردمش هم به آن اعتقادی ندارند. حالا فیلم به این سؤال که مذهب در جهان جدید در کجا نقش دارد، چگونه جواب میدهد؟ فرهادی میگوید سنت یا مذهب را علیرغم داوری منفی، نمیتوان کنار گذاشت (همین داوری را در فیلم گذشته نیز دارد) و برای مذهب دو نقش را قائل است؛ یک اینکه مذهب بخشی از تشریفات زندگی انسان است مثلاً برنامه عقد در کلیسا برپا شود حتی اگر آدمهایی باشند که به کلیسا اعتقادی ندارند. دوم اینکه مذهب ارزش نوستالژیک دارد. نمونه آنجایی که در کنار ناقوس کلیسا، یادگارهای عاشقانه پاکو و لورا را نشان میدهند یا شسته شدن نماد صلیب در سکانس پایانی.
حاشیه فیلم
این فیلم که فارغ از جریان و سازوکار ممیزی در ایران ساخته شده است، نشان داد که دستکم فقدان ممیزی، تأثیر مثبتی به لحاظ سینمایی بر فیلم فرهادی تنها کارگردان ایرانی دارای دو جایزه اسکار نداشته است و در مقایسه با فیلمهای درباره الی و نیز جدایی نادر از سیمین (اولین اسکار سینمایی را برای فرهادی به ارمغان آورد)، از نظر سینمایی، دست پایین را دارد و زیادی متوسط به نظر میرسد.
«همه میدانند» فرهادی نشان داد نمیتوان ضعف و ناتوانیهای سینمایی را به ممیزی محدود کرد. فرهادی در همه میدانند، چه در سطح گفتار و رد و بدل شدن کلمات خاص و چه در سطح تصویر، با محدودیتی در این فیلم مواجه نبود اما فکر نمیکنم غیر از طولانی کردن فیلم، تاثیر مثبت سینمایی در بر داشته باشد.
منبع: روزنامه فرهیختگان
انتهای پیام/4028/
انتهای پیام/