دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
رسم یاران/ 25

روایت جانفشانی در عملیات خیبر

برای عملیات خیبر آماده می‌شدیم. سردار حسینی در آنجا فرمانده گردان بود.
کد خبر : 320058
41.jpg

به گزارش خبرنگار حوزه حماسه و مقاومت گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، سردار سید جواد حسینی در سال 1331 در یکی از روستاهای شهرستان جیرفت به دنیا آمد. دوران جوانی او با اوج‌گیری مبارزات انقلابی مردم همزمان شد. چهره‌هایی همچون مقام معظم رهبری، آیت‌الله محمدمهدی ربانی املشی و آیت‌الله عبدالرحیم ربانی شیرازی از جمله چهره‌های مبارزی بودند که شهید حسینی در جریان مبارزه علیه رژیم شاه با آنها ارتباط داشت.


وی همچنین با تهیه سلاح و ارسال آنها برای مبارزان قم و تهران، پخش رساله و نوارهای سخنرانی امام خمینی (ره) و آگاه‌سازی مردم برای شرکت در تظاهرات علیه رژیم شاه نقش قابل ملاحظه‌ای در مبارزات انقلابی مردم منطقه داشت. به خاطر همین اقدامات نیز از سوی ساواک جیرفت دستگیر و به مدت 6 ماه زندانی شد. دورانی که با شکنجه‌های فراوان همراه بود.


شهید حسینی پس از انقلاب از مؤسسین کمیته‌های مردمی در مساجد و سپاه پاسداران در منطقه جیرفت و استان کرمان بود. با شروع جنگ تحمیلی، شهید حسینی مسئولیت‌های مهمی در لشکر ثارالله بر عهده داشت و در این سال‌ها همراه همیشگی سردار قاسم سلیمانی بود.


پس از پایان جنگ تحمیلی نیز تلاش شهید حسینی در برقراری امنیت پایدار و برخورد با اشرار جنوب کرمان، مثال‌زدنی بود. سرانجام این شهید بزرگوار در سال 1374 و در جریان انجام مأموریت در جنوب استان کرمان به شهادت رسید و در گلزار شهدای دفاع مقدس شهرستان جیرفت به خاک سپرده شد. خاطره زیر از کتاب «سجاد لشکر» نوشته فاطمه سعادت و به روایت عباس مرادی همرزم این شهید انتخاب شده است:


درست در روزهای به‌یادماندنی پیروزی انقلاب با سید آشنا شدم. سپاهی تشکیل دادیم که سید از اعضای تصمیم‌گیرنده و شورای فرماندهی بود. دو، سه ماهی از تشکیل سپاه می‌گذشت که قضیه شورش خوانین مخالف روی داد. آنها اسلحه‌های زیادی از استاندار وقت (بهرامی) گرفته بودند و نتیجه اینکه ساز مخالف کوک شد و درگیری به وجود آمد. هفت، هشت شهید دادیم تا توانستیم تعدادی از این اسلحه‌ها را جمع کنیم.


بعضی از خوانین یاغی و متمرد، کشته شدند و بعضی از مملکت فرار کردند. سه تا چهار ماه بعد ماجرای کردستان به‌وجود آمد. ما حدود 25 نفری می‌شدیم که از کرمان اعزام شده بودیم. شهید سعدالله فاریابی، صمد رشیدی، اکبر عالمی و بعضی از دوستان دیگر هم بودند.


اما بار دوم که می‌رفتیم با شهید سید جواد همراه بودیم. در مهاباد مستقر شدیم و در داخل شهر درگیری داشتیم که من زخمی شدم. چند شب بعد در مقر سپاه دوباره درگیری شروع شد و خمپاره 120 میلی‌متری زدند که سعدالله فاریابی شهد شهادت را نوشید و به لقاءالله پیوست. سه، چهار ماه با هم بودیم. صبح‌ها بچه‌ها همه جمع می‌شدند و کشتی می‌گرفتند و بازی می‌کردند. انگار نه انگار که جنگ است و منطقه خطرخیز. ماه شعبان بود و سید جواد همیشه دعای مخصوص ماه شعبان را می‌خواند و چه لطفی داشت دعای سید!


بعدها که به جنگ رفته بودیم و سردار حسینی فرمانده نیروهای کرمانی بود، جنگ بستان عملیات موفقی بود، هر چند هنوز گردان و تیپ و لشکری در کار نبود. هر کس از هر شهر که اعزام می‌شد؛‌ مثلاً از تهران، اصفهان، کرمان و ... می‌گفتند تهرانی، اصفهانی و ...


در آن عملیات فکر می‌کنم فرمانده گردان بود. البته من عضو آن گردان نبودم. شنیدم مجروح شده، گردان آنها که برگشتند، به‌جای آنها رفتیم. سه، چهار ماه بعد در جبهه کرخه بودیم. من مسئول گروه کرمانی‌ها بودم. بعد حاج قاسم تیپ را تشکیل داد و آنجا فکر می‌کنم سید جانشین گردان شده بود.



شهید حسینی در کنار محسن رضایی و سردار قاسم سلیمانی


عملیات فتح‌المبین آغاز شد و پیروزی با بچه‌های ما بود. تعداد بی‌شماری اسیر گرفتیم. تا نزدیکی مهران، کمر سرخ و تپه 200 همه تپه‌ها آزاد شد و دشمن شبانه به مرز خود گریخت، خطی تشکیل داد و در آنجا استقرار پیدا کرد.


بعد عملیات بیت‌المقدس شروع شد. ما باز هم موفق شدیم 16 تا 17 هزار اسیر بگیریم. منطقه عمومی از اهواز تا نزدیکی خرمشهر آزاد شد و این پیروزی کمی نبود.


عملیات بعدی در ماه مبارک رمضان به‌نام عملیات رمضان صورت گرفت. تابستان گرم و طاقت‌فرسایی بود. از سنگرها هم که نمی‌توانستیم بیرون بیاییم. دور و بر سنگرها هم می‌بایست کاملاً بسته باشد. داخل این سنگرها نفس‌گیر بود، هوا سنگین و نفس‌گیر می‌شد. بدن‌هایمان شده بود چشمه عرق! چاره‌ای نبود، باید تحمل می‌کردیم. مجدداً برای عملیات خیبر آماده شدیم. سردار حسینی در آنجا فرمانده گردان و مراد کمالی هم جانشین بود. می‌بایست من، شهید پایدار و سید جواد حسینی از خیبر عمل کنیم.


من و شهید پایدار را بردند پیش آقای شمخانی. گفت: این درِ خیبر است و این خط حتماً باید شکسته شود. سید جواد و شهید پایدار حرکت کردند و من پشت جزیره ماندم. برای عبور نیروهای من قایقی گیر نمی‌آمد. آنها وارد جزیره مجنون شده بودند. هیچ‌کدام از دو گردان نتوانسته بودند موفقیت چندانی کسب کند اما چون دشمن می‌خواست از طلائیه پاتک بزند، دشمن را منحرف کرده بودند.


ما را بردند جزیره. 50 روز در جزیره بودیم. تیری به گردن من اصابت کرد و من مجروح شدم. بگذریم.


بعد از این جریان، جریان گردان قائم پیش آمد. گفتند گردان‌های مستقلی زیر نظر نیروهای سپاه وابسته به لشکر باید تشکیل شود. فرماندهی به عهده نیروی زمینی و قرارگاه‌ها بود که سید جواد در آنجا فرمانده گردان شد. مدتی هم در لشکر جانشین ستاد بود و بعد که با قطعنامه مواجه شدیم همه برگشتیم. دوباره سپاه هفتم منحل شد و به قرارگاه قدس تبدیل شد.


سید جواد به لشکر پیوست و مسئولیت تأیید صلاحیت لشکر به وی واگذار شد. هر جا که با هم بودیم در حال نماز و نیاز بود، به‌خصوص شب‌ها که دیگر به نماز شب خواندن‌های طولانی‌اش عادت کرده بودیم. وقت اذان که می‌رسید، بلند می‌شد می‌رفت با صدای بلند اذان می‌گفت. خیلی هم دلنشین و آسمانی بود و بچه‌ها جمع می‌شدند پشت سرش و نماز را به وی اقتدا می‌کردند. دائم‌الوضو بود.


 انتهای پیام/4072/


انتهای پیام/

ارسال نظر
نظرات بینندگان ۰ نظر
رحیمیان
Germany
شنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۷ - ۱۹:۳۳
۰
شهدا شمع محفل بشریت‌اند
هلدینگ شایسته