دیده بان پیشرفت علم، فناوری و نوآوری
09 مهر 1397 - 17:07
مخالفان و موافقان جهان‌بینی مولانا چه می‌گویند؟

مولانا معصوم نبود، اما معارفش در اوج بود/ هزینه‌ آیت‌الله حکیم برای نشر مثنوی به زبان عربی

مؤلف کتاب‌ تاریخ حکما و عرفای متاخر معتقد است یکی از سرامدان نوع انسان در طول تاریخ، نه تنها اسلام، همین مولانا است. اما به این معنا نیست که معصوم است و هرچه گفته باشد صحیح است، اشتباهات هم دارد، خطا دارد، بدآموزی دارد، خب انسان است.
کد خبر : 314758
7964451868717821240229659917139215830.jpg

به گزارش گروه رسانه‌های دیگر خبرگزاری آنا، مولانا را نمی‌شود بدون شناخت مبانی عرفانی قضاوت کرد. بسیاری از کسانی که مولانا را در بوته نقد قرار داده‌اند، شناخت صحیح و جامعی از منظومه فکری مولانا نداشته‌اند و معمولاً با پیدا کردن چند اشتباه در زندگی این بزرگان، تمام ساختار فکری آن‌ها را زیر سؤال می‌برند؛ در حالی که خطا و اشتباه سالک، بر بطلان مسلک او دلالت ندارد، همان‌گونه که اگر فقیهی اشتباه کند، ما تمام فقه را تخریب نمی‌کنیم.

از طرفی مخالفین مولانا، یعنی اخباری‌ها، فقهای سنتی و فلسفه‌ستیزان، بدون آنکه معانی دقیق عرفانی، نظیر وحدت وجود را بدانند، با استفاده از عباراتی همچون همه خدایی، عرفا را متهم به کفر و شرک می‌کنند. باید به این عزیزان گفت مگر بزرگانی از فقها مانند امام خمینی، علامه طباطبایی و بسیاری دیگر از علما، نسنجیده از مولانا و عرفان دفاع می‌کردند؟

برای آنکه بتوانیم، قضاوت بی‌شائبه‌ای از مولانا داشته باشیم، لازم است به سراغ متخصص فلسفه و عرفان رجوع کنیم؛ بدین منظور به سراغ کسی رفتیم که به گفته متواضعانه خودش مردم او را به‌عنوان طلبه فلسفه می‌شناسند. دکتر منوچهر صدوقی‌سها، داماد مرحوم علامه جعفری و مؤلف کتاب‌های حکمی و عرفانی نظیر «تاریخ حکماء و عرفای متاخر»، «فوائد در عرفان و فلسفه و تصوف و تاریخ آن» و «شرح جدید منظومه سبزواری» و بسیاری کتاب دیگر، در روز بزرگداشت مولانا، به تشریح و تبیین اندیشه مولانا در ساحت عرفان پرداخت؛ مشروح این گفتگو را در ادامه می‌خوانید؛

*جایگاه مولانا در ساحت عرفان اسلامی چیست؟

ما برای اینکه بتوانیم درباره عرفان مولوی یا مولوی و عرفان صحبت کنیم، اول باید بدانیم تعریف عرفان چیست؟ میرسید شریف جرجانی که مقارن حافظ است، در حاشیه شرح مطالع تعریفی از عرفان می‌کند که مشهور شده است؛ او می‌گوید افرادی که می‌خواهند حقایق عالم را درک کنند چهار گروهند: مشائی، اشراقی، متکلم و عارف و درباره عارف می‌گوید کسی است که حقایق را با شهود درک می‌کند، اما مشروط به مطابقت با دین و اگر مطابق با دین نباشد آن را نمی‌پذیرد. 

اشکال عمده‌ای که این تعریف دارد، این است که عرفان را مبتنی بر شهود می‌کند؛ در حالی که اینطور نیست. خود ابن عربی در کتاب فصوص می‌گوید انبیاء اعقل عقلا هستند. فیض در تفسیر صافی می‌گوید عقول عقلا، تمثل و نمونه عقل انبیا است.

مولانا؛ عقل‌گرا و فراعقل‌گرا

عرفا عقل را به دو عقل متصل و منفصل تقسیم کرده‌اند. عقل متصل آن است که با مبادی متصل می‌شود و حقیقت را درک می‌کند و در حقیقت منفعل است، بر خلاف عقل ما که عقل منفصل و خودبنیاد است. بنابر این عرفان از شهود و عقل متصل تشکیل شده و مولانا را باید در همین ساحت شناخت. او در یک جا می‌گوید پای استدلالیان چوبین بود و در جای دیگر می‌گوید:  

عقل دو عقل است آنیک مکسبی ** که بیاموزد به مکتب در صبی

عقل دیگر بخشش یزدان بود ** چشمه‌ی آن در میان جان بود

بنابر این مولانا مخالف عقل نبود؛ چه کسی می‌تواند منکر عقل شود، ولی خب من هم مخالف این عقل خودبنیاد سکولار هستم.

در چنین نظامی یکی از سرامدان نوع انسان در طول تاریخ، نه تنها اسلام، همین مولانا است. اما به این معنا نیست که معصوم است و هرچه گفته باشد صحیح است، اشتباهات هم دارد، خطا دارد، بد آموزی دارد، خب انسان است. اما معارفش بینی و بین الله در اوج است.

ظلمی که فلاسفه به بشریت کردند

من اشکالات عمده‌ای دارم به فلسفه و فیلسوف؛ به نظر من همین فلاسفه اسلامی خودمان، در ساحت معارف، ظلم بسیار بزرگی به بشریت و انسانیت کرده‌اند. شما فرض کنید دور یک باغ و گلستان دایره‌ای شکل، ساختمان‌هایی بسازند؛ چه قدر پنجره می‌توان رو به این گلستان باز کرد؟ فلاسفه همه این پنجره‌ها را بستند و فقط پنجره عقل را باز کردند.

انسان ده‌ها آلت دراکه دارد، فقط عقل که نیست. از افلاطون نقل می‌کنند که صدها مسئله در دلم هست، برایم محقق و مسلم است، ولی برای آن دلیلی ندارم.

قرآن می‌فرماید «مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىٰ»[1]؛ پیامبر می‌فرماید: «رب ارنی الاشیاء کما هی»[2]؛ «وَكَذَٰلِكَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»[3] این‌ها ارائه و نشان دادن است، عقل و استدلال نیست.

این یکی از ستم‌های بزرگ فلاسفه است به ساحت معارف. من به مناسبت نوشتن کتاب پدیدار شناسی، به بیش از سی قوه ادراکی در قرآن برخوردم که یکی از آن‌ها عقل است.

عقل اصطلاحی وظیفه خاصی دارد، آن وظیفه هم محدود است. همان‌طور که چشم فقط محسوسات را می‌بیند، عقل هم فقط کلیات را درک می‌کند. البته اینکه وظایفش محدود است، نقص عقل نیست؛ حالا آمدند این عقلی که محدود است را کلی و مطلق کرده‌اند.

شاید این قوا چون درکی فردی است و نمی شود در اختیار دیگری قرار دهیم توسعه پیدا نکردند.

چه اشکالی دارد شما خودتان حقیقت را پیدا کنید، لازم نیست به کسی آن را منتقل کنید.

هر آنکس ز دانش برد توشه‌ای ** جهانی است بنشسته در گوشه‌ای

*می توان گفت مولانا نظام فکری خاص خودش را دارد؟

اگر منظورتان این است که تعلیم عرفان کلاسیک کند، خیر این طور نیست؛ مولانا معلم نیست، مربی نیست، نظام خاصی هم مثل ابن عربی ندارد.

چونک من از دست شدم در ره من شیشه منه ** ور بنهی پا بنهم هر چه بیابم شکنم

مولانا عقل صوری را می‌شکند تا به آن عقل متصل برسد؛ تا این عقل را نشکند آن عقل متصل ساخته نمی‌شود. مثنوی او هم مثل عالم است. عالم نظمش در بی نظمی است؛ نه چیزی به چیزی مربوط است و نه چیزی پیدا می‌کنید که به هیچ چیز مربوط نباشد. مولانا معلوم نیست چه موجودی بوده، از این حیث دومی ندارد. من هرچه فکر می‌کنم کسی را نمی‌توانم با مولانا قیاس کنم حتی ابن عربی.

ساختار بسیار دقیق مثنوی

البته آقای دکتر سید سلمان صفوی کتابی نوشتند به نام کتاب "ساختار معنایی مثنوی معنوی" و در آن خلاف مشهور که می‌گویند مثنوی نظام ندارد، ایشان کشف کرده‌اند که ساختار بسیار بسیار دقیقی در مثنوی است، فوق العاده منظم است و باطنش عین نظام است.

درباره مثنوی تعابیر دیگری هم به کار رفته، به‌طور مثال حاج ملا هادی سبزواری در شرحش می‌گوید مثنوی تفسیر قرآن است. من از آقای جعفری مکرر شنیدم که حدود دو هزار آیه که ثلث قرآن است، به لفظش در مثنوی آمده. این یعنی مثنوی فرزند قرآن است، یعنی در همان راه حرکت می‌کند.

*در مثنوی آیا تحریفی رخ داده است؟

مثنوی را تحریف نمی‌شود کرد، اما می‌توان جعل کرد؛ این دو متفاوت است. کسی می‌تواند تحریف کند که در حد مولانا باشد، چنین کسی را نداریم. اتفاقاً امروز در کتابخانه ملی بودم، تصادفی چشمم به کتابی افتاد از آقای علی‌اکبر ثبوت راجع به مرحوم الهی قمشه‌ای، در یک مقاله‌ای صحبت از مثنوی کرده بودند، من یادداشت کردم؛ یک بیتی را ابله‌ها و احمق‌ها از مولانا می‌خوانند که «کورکورانه نرو در کربلا ** تا نیفتی چون حسین اندر بلا»، اما در معتبرترین نسخه مثنوی که به دست خط حسام‌الدین چلبی است این‌طور آمده: «هین مدو گستاخ در دشت بلا ** هین مران کورانه اندر کربلا»

خب مولانا چنین حرفی می‌زند؟ اگر هم گفته باشد، درباره دشمن امام حسین (ع) است که آن‌ها هم در کربلا بوده‌اند. مولانایی که درباره امام حسین (ع) می‌گوید:

روح سلطانی ز زندانی بجست ** جامه چه درانیم و چون خاییم دست

روز ملکست و گش و شاهنشهی ** گر تو یک ذره ازیشان آگهی

چنین کسی می‌گوید کورکورانه مرو در کربلا؟ این جعلیات وجود دارد؛ چون او دشمن زیاد داشته. مرحوم دکتر آرین‌پور که در دانشگاه الهیات استاد ما بود می‌گفت چاه مدرسه سپه‌سالار یا همین دانشگاه شهید مطهری را که تخلیه می‌کردند، کلی مثنوی از آن بیرون آوردند؛ ببینید دشمنی‌ها تا چه حد است؟ کسی که می‌خواهد جعل کند دست می‌گذارد روی نقطه حساس ما که سید الشهدا باشد.

*چه اتفاقی در دیدار مولانا با شمس رخ داد که تا این حد در مولانا تاثیر داشت؟

نمی‌دانم چه اتفاقی در دیدار شمس با مولانا افتاده، اما آنچه که مسلم است، مولانا قطعاً منفجر شده. من در اینجا نظری غیر مشهور دارم. مشهور می گویند شمس او را این طوری کرد، خودش هم می‌گوید مرده بدم زنده شدم، اما شمس هرکس که بوده، با صدها نفر دیگر هم ارتباط داشته، چطور شد که فقط مولانا او را شناخت؟ به نظر من مولانا شمس را شمس کرد و این معنا در مقالات شمس هم است و گرنه پسر مولانا که تربیت شده اوست، دشمن شمس است، اصحاب مولانا دشمن شمس بودند.

مولانا؛ انبار باروت بود و شمس همچون کبریت

مولانا یک انبار باروت بود و محتاج یک کبریت؛ کبریت اگر به شمع بخورد شمع را روشن می‌کند، به اجاق گاز بخورد آن را روشن می‌کند، یک وقت هم می‌خورد به انبار باروت؛ انفجاری که در پی این برخورد کبریت با باروت حاصل می‌شود، معجزه کبریت نیست، ذات باروت است؛ بنابر این مولانا آماده انفجار بوده. درباره پیغبر هم همین طور است؛ اصحاب پیامبر همه امیرالمؤمنین بودند؟ پیغمبر که یکی است، هیچ بخلی هم ندارد، رحمه للعالمین است، پس چرا یکی ابوسفیان می‌شود یکی ابوجهل می‌شود؟ پیامبر که پارتی بازی نمی‌کرد. امیرالمؤمنین است که ظرفیت بالایی دارد.

*به نظر می‌رسد نقطه ثقل مخالفت‌ها با عرفان مولانا یا ابن عربی، مسأله وحدت وجود باشد؛  مراد عرفا از وحدت وجود چیست؟

اول این آقایان بگویند وحدت وجود یعنی چه؟ اگر کسی معنای وحدت وجود واقعی را نفهمد و اگر بفهمد انکار کند، اصلاً موحد نیست. وحدت وجود واقعی قرآنی، این آیه است: «ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ»[4]

وجود که معدوم نمی‌شود؛ چون در مقابل عدم است؛ یک وجود هم که در دار تحقق بیشتر نیست و آن هم وجود حق است؛ ما موجود می‌شویم به وجود خداوند؛ ما اگر وجود داشتیم که اصلاً خلق نمی‌شدیم؛ بنابر این فقط یک وجود است که نیازی به خلق شدن ندارد، به غیر از او همه معدوم بوده‌اند و با ایجاد او موجود شده‌اند.

مثل لامپ که جرمش تاریک است؛ این جرم قدرتش را دارد که نور را از خودش عبور دهد؛ لامپ همیشه ظلمانی است و فقط به واسطه نور، ما فکر می‌کنیم که روشن است. خاک بر من و تمثیل من ولی چاره‌ای نداریم، وجود هم در عالم به همین شکل است. موجودات نور وجود خدا را به ایجاد خود خدا اظهار می‌کنند.

*یکی از اتهاماتی که درباره مولانا وجود دارد، اباحه گری و تساهل است؛ شاید به دلیل اعتقاد او به رقص سماع این ذهنیت به وجود آمده، آیا مولانا اهل سماع بوده است؟

یکی از شایعات این است که عرفان را با تصوف خلط می‌کنند، در حالی که این دو با هم متفاوتند؛ البته چنان این دو در هم تنیده‌اند، خیلی دشوار است که بگوییم مولانا عارف است یا صوفی. خود من هم که اصرار دارم در تمایز عرفان و تصوف، نمی‌توانم بگویم مثنوی یک متن عارفانه است یا یک متن صوفیانه. اما وجه صوفیانه ملأ در زندگی شدیدتر است البته اینکه تفکیک می‌کنیم عرفان را از تصوف، در مقام ارزشگذاری آن نیستیم.

یکی از ارکان تصوف قدیم، هم سماع است؛ خب مولانا هم سماع می‌کرده؛ اولاً معلوم نیست که این کار فسق باشد، حالا فوق فوقش این است که بگوییم فسقی کرده و گناهی کرده، مگر مرتکب کفر شده است؟

او که خودش گناه نمی‌داند، بلکه کمال می‌داند؛ فرضاً اگر مرتکب گناه هم که شده باشد، ادعای عصمت که نکرده است، حتماً آدم باید معصوم باشد که حقایق را درک کند؟ بله مراتب ادراک جای خودش است، ولی نهایت می‌توانیم بگوییم ناقص است، اما کمالاتش را که نمی‌توانیم انکار کنیم. مثل طبیبی که مثلاً ماتریالیست  است، اما در طبابتش عالی مقام است، آیا این قابل جمع نیست؟

آیت الله حکیم و نشر مثنوی

در این تهران یک آقایی بود به نام مرحوم شیخ جواد خراسانی، مرد فاضل و مقدسی بود، خیلی ضدمولانا بود. آقای اکبر ثبوت نقل کردند که مشرف شدم به عتبات، در کاظمیه سوار مینی بوس شدم که بروم به نجف، تا سوار شدم دیدم شیخ جواد خراسانی هم سوار شد، عزا گرفتم، گفتم الان شروع می‌کند؛ چند دقیقه بعد، سیدحسن مصطفی که در مرکز نشر کتابفروشی داشت هم سوار شد، خیلی خوشحال شدم. در راه مرحوم خراسانی به آقای مصطفوی که خودش اهل حکمت بود گفت، من یک کتابی دارم در رد مولانا، این را چاپ کن؛ آقای مصطفوی هم گفتند این کار پول زیادی می‌خواهد که من ندارم؛ آقای خراسانی گفت الان که رفتیم نجف می‌رویم خدمت آقای حکیم و از ایشان می‌خواهم که پولی برای چاپ این کتاب بدهد.

رفتند خدمت آقای حکیم و آقای خراسانی داستان را تعریف کرد. آقای حکیم مرجع تقلید چه گفته باشند خوب است؟ آقای حکیم فرمود آقای شیخ جواد من الان پول ندارم یک پولی داشتم دادم به سیدمحمد جمال گلپایگانی که مثنوی را ترجمه کند به شعر عربی.

اینکه گفته می‌شود علامه جعفری در اواخر عمر از نوشتن شرح مثنوی پشیمان شدند درست است؟

این دروغ محض است. آقای جعفری خودش شده بود ملای دوم؛ فکر و ذکرش شده بود مولانا. یک روز ما نشسته بودیم سر سفره ناهار، خانم آقای جعفری رو کرد به ایشان که چرا اینقدر از ملا می گویی؟ آن وقت این شخص می‌آید می‌گوید من پشیمانم؟ بالاخص کلی اشکال می‌کند به مثنوی، اسمش رویش هست نقد و بررسی مثنوی.

پی‌نوشت‌ها:

[1] سوره نجم، آیه 11

[2]بحارالانوار، ج 14، ص 10 و 11.

[3] سوره انعام، آیه 75

 [4] سوره حج، آیه 62 

منبع: تبیان

انتهای پیام/4028

انتهای پیام/

ارسال نظر
قالیشویی ادیب